امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۵۶ مطلب با موضوع «گنجشکانه» ثبت شده است

شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۱۲ ق.ظ

‌‌

این قمرِ زمین، همان ماه را می‌گویم، مگر «دیدنی» نبود؟! حرفم این است که بالاخره هر چیزی «چیزنی‌»ست دیگر. فی‌المثل حرص «خوردنی‌»ست، مریض «شدنی‌»ست، آبرو «بردنی»ست، سلام «کردنی»‌ست، دل «بریدنی»‌ست، حاوی «بودنی»ست، جامه «دریدنی»‌ست، صدا «زدنی»ست، رنج «کشیدنی»ست، باقی «ماندنی»ست؛ ماه هم از همان اَوانِ کار «دیدنی» بود. برای همین هم هست که نمی‌توانم هضم کنم که چطور چند وقتی‌ست که می‌گویند قرار است «گرفتنی» شود! مایه‌ی مسرت ماست اگر از این جهالت درم بیاوری شازده‌جان...

#خسوف‌ترین_خسوفِ_قرن

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۲
امید ظریفی
سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۸ ق.ظ

‌‌

می‌خواهم بی‌تکلّف بنویسم این رقعه را شازده! شاید تفاوتِ حک شدن داخل صفحات تاریخ با فراموش شدن از آن، همین باشد. همین که، شاید «قهرمانانه باختن» مایه‌ی مباهات باشد، که هست، اما هنوز هم «بردن» طعم دیگری دارد. درست است که «قهرمانانه باختن» صد پله برتر از «باختن» است، اما هنوز یک قدم دارد تا به «بردن» برسد. «بردن» یعنی پیروزیِ بدون قید و شرط. «بردن» یعنی کاری کنی که برای پیروزی، فقط نگاهت به خودت باشد، و نه دیگران. باید قبول کنیم کسانی که قهرمانانه می‌بازند، درست است که ضعیف نیستند، اما به اندازه‌ی کافی هم قوی نیستند.

همه‌ی این‌ها را شنیدی، حالا باید بگویم تنها در یک صورت است که «قهرمانانه باختن» افتخار دارد، و آن هم این است که به آن افتخار نکنی. افتخار نکنی و بجنگی برای «بردن»‌های آینده... آری شازده‌جان! آن‌قدر قوی باش که «قهرمانانه باختن» برایت معنی نداشته باشد...

به وقتِ باختی قهرمانانه

روسیه، 2018

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۱:۳۸
امید ظریفی
شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۸ ب.ظ

‌‌

شنیده‌ام همراهِ ابوی و والده‌ی گرامی و اخویِ گلابی‌ات عازم ناحیه‌ی قبله‌مان هستی. هم فال باشد و هم تماشا. وعظ و وصیتی هم نیست، خودت دیگر بزرگ شده‌ای. فقط این‌که فراموش نکن دعاهای اصلی را!

این رقعه را هم صرفن برای این قلمی کردم تا ببینی چه کرده‌ای که کتاب‌خانه‌ام هم رو سوی شمایل تو دارد شازده! به حرفش گوش کن و آن دور و بر چراغ کم‌سویی پیدا کن و میانِ نیایش و رازگویی‌هات روی ماهش را هم ببوس...

پی‌نوشت: البته باور کن بودنِ آن «کوچولو» دست من نبوده و نیست هم؛ وگرنه غیر از «جان» و کلمه‌های وابسته، غلط کرده بخواهد چیزی بعدِ «شازده» بیاید!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۸
امید ظریفی
چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۹ ب.ظ

‌‌

تعجب نکن شازده‌جان... وقتی در این ولایت، عصری وجود داشته که داخل سیاهه‌ی غداخوری‌ها «لیموناد» بوده و «نوشابه» نبوده، تعجبی ندارد که روزگاری هم بیاید که این «شلغمِ مو بور» و آن «تپلِ تقریبن کور» با هم بنشینند سر یک میز و دل بدهند و قلوه بگیرند و بُنچاق امضا بزنند! اصلن همه‌ی دل‌رُبایی و سَحاریّت این دنیا به همین چیزهای غریب‌ش است شازده... بگذریم؛ ما را چه به سیاست. خودت خوبی؟

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۹
امید ظریفی
يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۳۷ ق.ظ

‌‌

این روزها که تبِ جام‌جهانی داغ شده، جماعتِ هم‌صنفِ ما هم شروع کرده‌اند به تحریر در مورد سوژه‌ای به اسمِ «جام‌جهانی چشم‌هایت» و به رسمِ عاشقانه‌نوشته و دردنامه و از این‌جور مسائل! من را که بیل هم به کمرم بزنی در هیچ چالشی شرکت نکرده‌ام و نمی‌کنم هم؛ اما گفتم در مورد این یکی چند کلمه‌ای تحریر کنم، شاید جماعت هم‌صنف را پند افتد.

نظر من را بخواهی کلهم‌اجمعینِ عبارتِ «جام‌جهانی چشم‌هایت» از بیخ و بن غلط است. لااقل برای تو غلط است. من نه از حضرتت «جام» می‌خواهم، نه آب‌گینه و نه ظرف بلورین. من را همان «کاسه‌ی گلی» که هفتم ماه صیام، پس از افطار و بعد از درست کردن باغ‌چه‌ی سر کوچه برای‌م آوردی کافی‌ست. حالا این کاسه، فی‌المثل و با عذرخواهی از حضرتت، غلط کرده بخواهد «جهانی» باشد! سرِ جمع به «دو نفر» مربوط است دیگر؛ همین و بس... و اما «چشم‌هایت». خب این بحث‌ش جداست. من کی باشم که بخواهم به‌شان گیر بدهم! اما راستش را بخواهی در نظر من، چشمان تو، نه به خاطرِ هندسه‌شان، که به خاطر «احساس» پشت‌شان است که شده‌اند چشمانِ تو! باور کن...

پس می‌بینی که «کاسه‌ی دونفره‌ی احساست» بیشتر به تنِ این نوشته می‌آید تا عبارت قبلی! بی‌نصیب‌مان نگذار از درون‌مایه‌ی این کاسه شازده‌جان!

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۷
امید ظریفی
دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۳۲ ق.ظ

‌‌

خیر سرم گفتم ویندوزِ این ماسماسک را آپدیت کنم، مگر باگ‌وماگ‌ها و خَط‌وخَش‌هایش رخت بر بسته باشند. اما چه «بر بستن»ی؛ چشم و دل‌ت روز بد نبیند! از خدا بی‌خبرها زده بودند و من باب راحتیِ لاگ‌این شدن، آپشن تشخیص چهره را اضافه کرده بودند. منِ از همه‌جا بی‌خبر هم نه گذاشتم و نه برداشتم و بی‌درنگ فعال‌ش کردم. اوایل کارش را به قاعده انجام می‌داد. بالا می‌آمد و قیافه‌ام را تحلیل می‌کرد و تا می‌فهمید خودمم، چشمکی می‌زد و وارد می‌شد. اما گذشت تا پسینِ دیروز که گرمابه‌ای رفتم و دستی به سر و صورت‌م کشیدم... بعد که دوباره نشستم پشت‌ش، دیدم که دچار سهوِ عمل شده. می‌نوشت تویی که نشستی اینجا، صاحبِ من نیستی! جل‌الخالق! چندین‌وچندبار تمام‌رخ و نیم‌رخ و سه‌رخ و از این‌ور و آن‌ور و با کله‌ی برعکس و پشتِ سر و هزار جنگولک‌بازیِ دیگر امتحان کردم و هر بار همان پیغام قبل را می‌داد. باری دریافتم که یحتمل به خاطر ریش و سبیل‌هاست که دیگر نیست!

خلاصه تو که دستت توی تکنولوژی و از این قِسم داستان‌هاست، بگو ببینم نباید که تا دو سه هفته‌ی دیگر صبر کنم تا موهای صورت‌م کانه ظهر دیروز شود شازده؟! 

#این_داستان_استثنائن_واقعی‌ست!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۳۲
امید ظریفی
يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۱۹ ق.ظ

‌‌

فکری این توهماتم که مثلن داخل اتاقِ کرسی، روی پشتی و روبه‌روی مکعب مُلَوَن لم داده‌ام و مردک اخبارگو هم دارد از آن تو در مورد تحولات و مقاتلات خاورمیانه نطق می‌کند. یک‌باره از شاه‌نشین صدایت می‌آید که نگاه کن ببین قیمه‌ی روی بار ته نگیرد! جَلدی خودم را به مطبخ می‌رسانم و می‌روم بالای سر قابلمه و درش را برمی‌دارم. جدایِ رنگ و بوی دل‌برش، دفعتن شستم خبردار می‌شود که عجب تناظری دارد این قیمه‌ی روی بار با داستانِ منطقه! لپه‌ی افغانی، زردچوبه‌ی لبنانی، سیب‌زمینی ترکیه‌ای، لیموعمانی ایرانی، رب‌گوجه‌ی سوری و یحتمل برنج پاکستانی. یک ترکیب خاورمیانه‌ای کامل! هر قُلپی که می‌جوشد، پنداری بمبی در جایی منفجر می‌شود و تکه‌های گوشت‌ش هم که انگار پاره‌پاره‌های بدن آدم‌ها... ولش کن؛ سرِ ظهرِ ماهِ صیام حالت را بد نکنم شازده!

پیش‌پیش قبول باشد نماز و روزه‌ات. والسلام علی من اتبع الهدی!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۱۹
امید ظریفی
جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۵۲ ق.ظ

‌‌

جسارت است، اما مگر این اخویِ دیلاق‌تان مرده که تو را دم افطار می‌فرستند نانوایی شازده! فقط بلد است برای ما هارت‌وپورت کند و باد بیندازد داخل غبغب مبارکش؟! باری، زین‌پس نیم ساعت مانده به اذان بقچه‌تان را بگذار دم منزل. باقی‌اش با من. فقط هرطور خودت می‌دانی شیرفهمم کن که تافتون می‌خواهید یا بربری...

#رمضان_1439_قمری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۵۲
امید ظریفی
پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۱۹ ب.ظ

‌‌‌

مرتبه‌ی پیش گرانیِ دلار را عَلَم کرد، پیش‌ترش ریختن پلاسکو و پیش‌ترترش هم خطر حرام‌زاده‌های داعشی. حالا هم که این شلغمِ مو بور هوس کرده از برجام بزند بیرون، یحتمل می‌خواهد داستانِ ما را بیندازد بعد از مبرهن شدن مراودات بین‌المللی! ابوی‌تان، رحمت‌الله‌خان، را می‌گویم شازده‌جان! نمی‌فهمم آخر زندگیِ منِ بی‌خبر از همه‌جا چه ربطی به فنجامین برانکلین و چند تکه لباس و یک مشت ریش و دو تا کاغذپاره دارد که هر بار حواله می‌شوم به بعدن. نمی‌شود که یک سوزن به خودش بزند، یک جوالدوز به ما! به قول قدیمی‌ها:

خوب شد به مگس گفتند مگز! اگر می‌گفتند بگز دیگر چه می‌کرد؟!

القصه مطمئنی نام ابوی‌تان در شناسنامه هم همان رحمت‌الله‌خان است؟! من که بعید می‌دانم.

زیاده جسارت است...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۱۹
امید ظریفی
شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۴۹ ب.ظ

‌‌

در مورد چیزی که اندیشیدی خالی‌الذهنم؛ اما علی‌ایّ‌حال روا نبود که آن گردوشکنِ چراغ‌قوه‌دارت را بفروشی و عایدی ماه‌ها جان‌کندنت را هم رویش بگذاری و بدهی برای یک ماسماسکِ فَکَسنی که تازه سیب پشتش هم گازخورده هست! اگر غرض زنگ زدن به این و آن بود که با همان قبلی هم حاصل می‌شد. اصلن همه‌ی بدبختی ما، ذُریه‌ی آدم(ع)، به خاطر سیبِ نیم‌خورده است شازده. مادرمان که به حرف هم‌سنگش گوش نداد و همه‌مان را به هبوط کشاند؛ خواهشن تو دیگر به حرف حقیر گوش کن که ناخواسته بدبخت‌مان نکنی! اقلن کمی صبر می‌کردی؛ مطمئنن لختی دیگر سالم و گازنخورده‌اش هم پیدا می‌شد. میوه‌های دیگرش هم!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۴۹
امید ظریفی