امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۷ ب.ظ

لَلِه فرهنگی!

پیر پرنیان‌اندیش (در صحبت سایه) - جلد نخست - موسیقی

 

☐ «کنسرت نوا» (جشن هنر شیراز) [سال 1356] را می‌شنیدیم. استاد شجریان خواند:

مِی خور که هرکه آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

سایه با گریه یک‌بار این بیت را خواند... وقتی به «آخر کار جهان» رسید درد و دریغ در صورت برافروخته و نگاه تلخش به چشم می‌آمد...

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

▣ کمتر کسیه که به دردی که پشت این بیت هست پی ببره؛ آخر کار جهان بدید.

☐ دوباره به گریه می افتد، و بلافاصله با لبخند...

▣ بهترین لحظه‌های عمر من همین لحظاتیه که این موسیقی‌ها رو می‌شنوم...

☐ استاد شجریان می‌خواند:

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند

کان کس که پخته شد مِی چون ارغوان گرفت

با صدای خش‌دار و هیجان‌زده می‌گوید:

▣ عظمت شعر حافظ رو با این آواز شجریان می‌شه فهمید...

☐ پس از چند دقیقه سکوت و تأمل...

▣ همۀ این بزرگان و اساتید در برابر این کنسرت سکوت کردن (لبخند تلخی می‌زند)... به جای اینکه خوشحال باشن که چنین صدای استثنایی به میدون اومده، چنین ساز زلالی رو می‌شنون، فقط سکوت کردن.

○ استاد! خاطره‌ای از این کنسرت ندارین؟

☐ سیگارش را خاموش می‌کند و تبسم می‌کند...

▣ چرا... این کنسرت قصه داره برای خودش: سه شب این کنسرتو تو شیراز اجرا کردیم. بعد از ظهری که شبش کنسرت سوم اجرا می‌شد، تو هتل نشسته بودیم و داشتیم حرف می‌زدیم. شجریان به لطفی گفت: محمدرضا! می‌خوام برای اون تصنیف آخر، به جای شعر سعدی [= ما را همه شب نمی‌برد خواب] این شعرو بخونم:

ماییم و نوای بی‌نوایی

بسم الله اگر حریف مایی

لطفی گفت: نه! نه! بسم الله چیه، بسم الله چیه؟ نمی‌خواد... دیگه نمی‌دونست که خودش چند سال بعد سر کنسرت هو می‌کشه و ...

☐ لبخند و نگاه رندانه‌ای دارد!

▣ شجریان سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. شب آخر کنسرت بود و تا آخر برنامه رفتیم که یه دفعه شجریان خوند: ماییم و نوایِ ... گروه وایستاد. اصلاً انتظار همچین چیزی رو نداشتن. لطفی یک نگاه غضب‌آلودی انداخت و من گفتم حالاست که کنسرت به‌هم بخوره... در واقع کنسرت نابود شده بود. همون موقع هم شجریان فهمید که چی شده! ارکستر وایستاد دیگه... لطفی با سازش که مثل ارکستر صدا می‌داد دنباله رو گرفت و یه نگاه تندی به گروه کرد و اونا هم دنبال اونو گرفتن و زدن. آخرین نتی که زدن، هنوز مردم دست زدنو شروع نکرده بودن که لطفی با عصبانیت پا شد و سازشو ورداشت و رفت.

من پا شدم رفتم دنبال لطفی که مبادا این «نره غول» (با شوخی و ظرافت می‌گوید!) کاری دست شجریان بده. طفلک شجریان هم لاغر و مردنی!! (غش‌غش می‌خندد). رفتم پیش لطفی و هی باهاش حرف زدم که: آقای لطفی! آروم بگیر، آروم بگیر! و حالا شجریان هم بیرون اتاق وایستاده بود با گردن کج! (می‌خندد و سرش را تکان می‌دهد!) من رفتم شجریانو بغل کردم و گفتم خسته نباشی و بوسیدمش و دوباره رفتم پیش لطفی که آقای لطفی چیزی نگی. رفاقت خودتونو سر این چیزها به هم نزنین. به هرحال، با چه تلاشی لطفی رو آروم کردم و به خیر گذشت...

☐ جرعه‌ای آب می‌نوشد و با لبخند رضایت‌باری ادامه می‌دهد:

▣ من باید لَلِه می‌شدم؛ دایه می‌شدم... این للگی من اصلاً حکایتی بود تا جلوی این شکافها رو بگیرم؛ چقدر این دو نفرو من ناز کردم. نازهاشونو تحمل کردم... ولی خیلی دوران خوبی بود... دورۀ «خود را در میانه مبین»... نوارچسب اسکاچ بودم دیگه؛ همه چیز را به همه چیز می‌چسباند!... اینا کنسرت می‌دادن. من می‌زاییدم اصلاً! همه‌اش دلهره داشتم، همه‌اش راه می‌رفتم تا کنسرت تموم بشه؛ همه‌اش نگران بودم که این صداش نگیره، اون سازش از کوک نیفته. میکروفن خراب نشه.

 

آخرنوشت‌ها:

یک. حسن‌خان عمید در فرهنگ لغت‌ش برای «لَلِه» آورده «مردی که پرستار و ‌مربی شاه‌زادگان و کودکان بزرگ‌زادگان بوده‌است». کلمه‌ای که موقع تایپ‌ش حتمن باید حرکت‌هایش را بگذارید، وگرنه یک‌هو به‌صورت پیش‌فرض «لله» از آب درمی‌آید! حالا مربی شاه‌زادگان کجا و صاحب همان مربی کجا!

دو. کل اینترنت و دیپ وِب و باقی فامیل‌های وابسته را شخم زدم برای یافتن شب سوم کنسرت بالا. ویدئوی سیاه‌وسفید شب نخست و ویدئوی رنگی شب دوم با جست‌وجویی ساده پیدا می‌شوند، اما ویدئوی شب سوم را «گشتم نبود، این‌همه حیران نگرد، نیست»! احتمالن لطفی آخر شب رفته و فیلم آن شب را از فیلم‌بردارها گرفته و آتش زده! حالا باکی هم نیست؛ اصل صدای شجریان است و تار لطفی پای مزار خواجۀ شیراز. می‌توانید اجرای شب دوم این کنسرت را از همین پایین ببینید.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۲۰:۴۷
امید ظریفی
چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۱۵ ق.ظ

شِکوۀ بامداد

کاش بندت از زبان بردارم و صحبت کنم

صحبتی با واهمه، با ترس، با لکنت کنم

 

تا کمی راحت شوم از عقده‌های این گلو

تا کمی با ذوق در وقتِ اذان رکعت کنم

 

ای که گفتی: «از برای آدم است این روزگار»

ای که گفتی: «صعب را با سهلِ خود زینت کنم»

 

از برای اعتبارت بینِ مردانِ زمین

کاش من این رقعه را ننویسم و غفلت کنم!

 

آخرِ پایانِ راهِ کفر و دین‌م فرق نیست

هر که هستم، هر که باشم، موقع‌ش رجعت کنم!

 

کاش در جایی به‌جز امّیدِ خود می‌زیستم*

تا دمی بنشینم و با دستِ خود خلوت کنم...

 

اندکی از خاکِ این ویران‌سرا بردارم و

بینِ موهای سرم با بودن‌ش عادت کنم!

 

 

* ساعتی پیش، مهدی از قول فاضل نوشت:

«کاش در جایی به‌جز کابوسِ خود می‌زیستم»

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۰۵:۱۵
امید ظریفی