داود زرشکی، دو بار نبش بازارچه زده زیر آواز، صدایش میکنند خواننده. احمد سرمهای، روی دیوارهای محله تیر و پنجِ برعکس میکشد، صدایش میکنند نقاش. محمود نوکمدادی، روزی دو ساعت توی نگهبانیِ مجمتعِ فَکَسنیِ سر کوچه مگس میپراند، صدایش میکنند بادیگارد.
آنوقت به ما که به غایت جان کندهایم، نجوم و حساب خواندهایم، دانشگاه رفتهایم و فولتایم در محضر بزرگان تلمذ کردهایم، میگویی پسرهی بیعرضه! عیبی ندارد شازده! از همان بانگِ عظیم، بخت ما سمت زرشکآباد بود.