امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۰۲ ق.ظ

شهریورِ آرامِ این‌جا...

نگاه کردم و دیدم که فقط 3تا مطلب توی شهریورماه نوشتم. می‌دونستم اون‌قدرهایی که باید ننوشتم، ولی این عدد باز هم عجیب بود برام. وقتی برگشتم به پنل‌م، دیدم که اونقدرها هم اوضاع بد نبوده. 4 تا مطلب توی قسمت «مطالب آماده‌ی انتشار» بود، که یا کاملِ کامل نشده بودن و یا ترجیح داده بودم منتشرشون نکنم. 3تا ایده هم توی قسمت «برچسب زرد» خاک می‌خورد. توی ذهن خودم، نوشته‌ی نسبتن مفصلی که برای ورودی‌های امسال (از طرف انجمن علمی ژرفا) نوشتم و به‌زودی منتشر می‌شه و مقاله‌ی کوچیکی که در مورد «مشاهده‌ی انقباض طول» بود و برای نشریه‌ی تکانه نوشتم و دیشب تموم شد رو به بالایی‌ها اضافه می‌کنم و می‌بینم که: هی! چندان هم کم‌تر از سهمِ منطقی‌م کلمه تولید نکردم توی این ماه! اگه شلوغی‌های سرسام‌آور کارهای اداری هفته‌ی پیش (و احتمالن این هفته!) رو هم اضافه کنم، یحتمل به این برسم که: بابا تا همین حد هم گل کاشتی!

شاید همین...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۰۲
امید ظریفی
سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۰۵ ب.ظ

اِنتَخَبَ، یَنتَخِبُ، اِنتخاب واحد!

 

مستی نه از پیاله، نه از خُم شروع شد

از انتخاب واحدِ ترم سوم شروع شد

 

edu خیره شد به من و من به edu

آن‌قدر خیره شد که توهم شروع شد

 

دولت، ذره‌بین به تماشای من گرفت

پنداشت از «الک‌مغ»ست که تورم شروع شد

 

وقتی نسیمِ آهِ من از «جبرِ 1» گذشت

بی‌تابیِ بقیه‌یِ مردم شروع شد

 

از فالِ موسِ خود چه بگویم؟ که ماجرا

از کلیک هزار و صد و شصتم شروع شد

 

با سه واحد توبه کردم و پایان گرفت کار

تا آمد بخوابد این تلاطم... شروع شد! ترم جدید منظورمه (-:

 

 

پی‌نوشت 1: به وقتِ روزِ انتخاب واحدِ ترمِ پیشِ رو!

پی‌نوشت 2: «edu» همان سیستم انتخاب واحدمان است، «الک‌مغ» هم همان الکترومغناطیسِ انسان‌های خسته، «جبر 1» هم که توضیح نمی‌خواهد.

پی‌نوشت 3: نقیضه‌ی درب‌وداغانی بود بر غزلی از فاضل نظری، با مطلعِ

«مستی نه از پیاله، نه از خُم شروع شد / از جاده‌ی سه‌شنبه شب قم شروع شد»

 

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۰۵
امید ظریفی
شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ ق.ظ

تناسخِ مردی اسب‌سوار!

چهارشنبه و جمعه‌ای که گذشت شباهت‌های زیادی با هم داشتن. از پیاده‌روی‌ طولانیِ انقلاب و حومه و استخر بعدازظهرشون که فاکتور بگیرم و با مخرج ساده کنم، می‌مونه نمایش «تناسخ، 3 تا 35 تومن» که چهارشنبه هم‌راه مهدی رسولی دیدم و استندآپ‌کمدی «آن مرد با اسب آمد» که جمعه هم‌راه خودم. اولی اجرای آخرش بود و دومی هم اجرای اول و آخرش، برای همین طولانی نمی‌کنم سخن رو.

نمایش «تناسخ، 3 تا 35 تومن» کاری طنز بود به نویسندگی و کاگردانی امیرعلی نبویان و با بازیِ هم‌سرش، بهار نوروزپور، و هومن حاجی‌عبداللهی که در نمایش‌خانه‌ی پالیز اجرا می‌شد. دفعه‌ی اول‌م بود که می‌رفتم پالیز. شروعِ نمایش این‌طور بود: خداوند فرموده که هر موجودی فقط یک‌بار حق زندگی دارد و تناسخ خیال‌بافی‌ست. با اجازه‌ی حضرت باری‌تعالی می‌خواهیم حدود یک ساعت خیال ببافیم. و عجب خیالی بافتن! متن عالی بود. صحنه‌ی نمایش دفتر شرکت تناسخ‌گسترفلان بود که کارشون این بود که روح مرده‌ها رو به قالب فیزیکیِ جدیدی بفرستن! تقریبن 90 درصد دیالوگ‌ها دستِ هومن حاجی‌عبداللهی بود. کلن فکر نمی‌کردم این‌قدر بازی‌گر قوی‌ای باشه. عالی اجرا کرد. متن، طنزِ ظریفی داشت که با بازیِ عالی هومن حاجی عبداللهی خیلی خوب به بار نشسته بود. داستان رو اگه به صورت کلی توضیح بدم هم، جزئیات فراوونی برای خندیدن داره، ولی خب... راست‌ش... حال ندارم! (-: برسیم به بعدی...

 

 

استندآپ‌کمدی «آن مرد با اسب آمد» به تهیه‌کنندگی اشکان خطیبی و اجرایِ میثم درویشان‌پور. باز هم تماشاخانه‌ی پالیز و همون سالن. فقط صندلیِ این‌بارم سمتِ راستِ صندلیِ اون‌بارم بود! اجرا که خب بدیهتن عالی بود و ... ! اما نکته‌ی جالب این بود که قرار بود نمایش ساعت 10 شب شروع بشه، ولی انگار توی نمایش قبلی یکی از پروژکتورها سوخته بود و یکی از کارمندان‌شون هم نمی‌دونم برای چی از نردبون افتاده بود پایین و برای همین 10 شد 10ونیم، 10ونیم شد 11 و 11 هم شد 11ونیم! با یک‌ونیم ساعت تاخیر برنامه شروع شد. توی این مدت کمی کتاب خوندم و منتظر موندم فقط. نحوه‌ی برخورد میثم درویشان‌پور قبل از نمایش و اجرای عالی‌ش کلن باعث شد خیلی ملت اعتراض نکنن به این تاخیرِ 1ونیم ساعته. مهمون‌های نسبتن ویژه‌ی نمایش هم اون آقاهه بود که با باباش رفته بود شمال و اون که داستان‌های زیادی با دایی‌ش داشت و اونی که متن‌ش رو یادش رفت و اون بنده‌ی خدا که آدم نیست و کلن موزه، موووز! (-: خلاصه که شب خوبی بود دیشب هم...

 

 

ته‌نوشت: چقدر وقتی که حس و حال نوشتن نداری و با خودت عهد کردی حتمن بنویسی بده! ننویسی به دل‌ت می‌مونه و بنویسی هم اونی که می‌خوای نمی‌شه. حرف‌های زیادی از چهارشنبه و جمعه و همین دو تا نمایش هنوز هست که خب همون‌طور که گفتم خسته‌ام و بماند.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۲۴
امید ظریفی
پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۰۱ ب.ظ

‌‌

هم‌سایه‌ی کناری‌مان، تابان‌خانم، والده‌م را خبر داده که برای عید غدیر هم‌راه اعقاب، عازم کشور دوست و هم‌سایه هستید من باب پابوسیِ یگانه جوان‌مرد عالم. حرفی نیست. اصل دعا و این‌هاست که خودت می‌دانی. فقط می‌ماند یک مسئله که عرض می‌کنم. اگر با اسب و شتر و یا حتا زورق راهی هستید که هیچ، اما اگر تیکت هوایی گرفته‌اید و باید از میدانِ هوایی بپرید، این تن بمیرد برای وصول کارت پرواز شتاب نکنید و بگذارید برای لحظه‌های آخر. هرچه دیرتر، صندلی‌تان ته‌تر. که بنده در طول این سالیان، هرچه در اخبار و جراید از سقوط و مصیب‌های وارده به طیاره‌ها شنیده‌ام و خوانده‌ام، این بوده که سرنشینانِ طیاره به رحمت ایزدی پیوسته‌اند، نه ته‌نشینانِ آن! البت اگر اخوی‌تان به سرش زد که کارت پروازش را فورن بگیرد، خیلی مانع‌ش نشوید! به‌هرحال مرگ و زندگی دست بالایی‌ست، من که کسی نیستم! باقی بقایِ خودت شازده...

#قربان_تا_غدیر

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۱
امید ظریفی