امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۵۶ مطلب با موضوع «گنجشکانه» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۴۱ ق.ظ

‌‌

احسان‌شان قبول. الحق و الانصاف، هر مرتبه خوش‌مزه‌تر می‌شود این آشی که می‌پزند. رای من را بخواهی، همان بهتر که سر و ته این تخم نابسم‌الله را هم‌آوردند. خدا می‌داند چقدر اندیشه‌ی کال و کرم‌خورده ریخته توی کله‌ی مردم کوچه و بازار. البت من از همان اول از این قِسم قرتی‌قربیلک‌بازی‌ها بلد نبودم شازده. هفت پشت من هم بلد نبوده. قبول کن این غربتی‌گری‌ها را درآورده‌اند که امثال ما را تلکه کنند؛ وگرنه اگر مقصود رساندن پیام باشد که ارتباط بین دو دل بسنده می‌کند. دیگر این اطوارها هم نیاز نیست، خودشان کبوتر نامه‌بر دارند! راستی کبوتر ما رسید یا نه شازده؟!

#فیلترینگ_تلگرام

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۱
امید ظریفی
چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۱ ب.ظ

‌‌

نقل است که قدیم‌الایام بزرگی را گفتند: موسیقیِ بی‌ساز به چه ماند؟ گفت: به کبابِ بی‌پیاز! القصه نمی‌دانم چرا هرچه پای این مکعبِ ملون می‌نشینم، دیده‌ام به شکل و شمایل یک آلت موسیقی هم مزین نمی‌شود. حالا پیانو و ویولون که آن‌وری هست یک چیزی، ولی کمانچه و چنگ و تار و دوتار و سه‌تار و کلن هر «چیزتار»ی [البت به غیر از گیتار!] که دیگر برای خودمان است. دیگر با این‌ها چرا عناد دارند، حکمن ایزد می‌داند. باری دیروز قضیه را به داود زرشکی گفتم. قرار شد الساعه دم و دستگاهی برایمان بیاورد که این چیزها را هم بشود داخلش دید. نمی‌دانم چرا دم صبحی خبرش را آوردند که نظمیه دم و دستگاه را قلع و قمع کرده و خود داود را هم اسیر! تو نمی‌دانی چرا شازده؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۱
امید ظریفی
شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۱ ق.ظ

‌‌

به خدا ستم است از همچو منی که بعد از یک سال کله‌ی سحر بیدار شدن و ناشتا تا میدان مخبرالدوله رفتن و نشستن سر کلاسِ زبانِ فلان مادام، هنوز «his eyes» را «چشمان هیز» ترجمه می‌کنم، میان جمع بپرسی که ریشه‌ی wikipedia چیست! بنده اگر بدانم هم نمی‌توانم wiki را بچسبانم به encyclopedia ! باور کن خود مرحوم سلینجر* هم قادر نیست این دومی را ادا کند شازده!

به جای این خارجکی‌بازی‌ها کمی هم دستور اطوار مرا یاد بگیر. دیلماج چشم‌های من باش...

* نویسنده‌ی آمریکایی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۸:۰۱
امید ظریفی
دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۵:۰۵ ب.ظ

‌‌

والده‌ام مکررن اظهار می‌داشت که روا نیست به این راحتی کنارش بگذارم. ابوی‌ام در چشمانم زل می‌زد و معروض می‌داشت که پسرجان، امروز گرمی و حالی‌ت نیست؛ فردا تازه می‌فهمی چقدر وجودت به وجودش بند بوده. بنده اما لبخندِ مثلن زیرکانه‌ای می‌زدم و محکم می‌گفتم: «نه مادر. نه پدر. آن دوران گذشته است. می‌خواهم زین پس زندگیِ جدیدی داشته باشم.» والده و ابوی‌ام هم سری به تاسف تکان می‌دادند و می‌رفتند. انگار خبر داشتند که آخرالامر سرم به سنگ می‌خورد و پشیمان می‌شوم.

گذشت و گذشت تا به امروز. دقیقن همین امروز. وقتی زیر بارانِ هنگفتی که به صورتم شلاق می‌زد در حال قدم زدن بودم، دریافتم که آن‌ها راست می‌گفتند. دریافتم که اشتباه کردم... نباید دم عید همه‌ی لباس‌های زمستانی‌ام را جمع می‌کردم شازده!

ایده از Inside Monster

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۰۵
امید ظریفی
شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۳۶ ق.ظ

‌‌

ای یاد تو مونس تمام ایام

ای جمعه‌ترین شنبه‌ی سال‌م، سلام! (-:

#تعطیلیِ_مبعث!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۳۶
امید ظریفی
چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ب.ظ

‌‌

شازده جان! بدت نیاید ولی پدرمان را درآوردی امروز. ملت می‌دیدند که در سال‌مُط* نشسته‌ام و ریاضی 2 می‌خوانم. ولی تو که غریبه نیستی، ذهنم دربست مشغول تو بود. علی سبیل المثال شعاع انحنای ابروان‌ت را محاسبه می‌کردم و احساساتم را پارامتری‌سازی. معادله‌ی خم رخساره‌ات را که بدست می‌آوردم دستانم طوری می‌لرزید که انگاری هزارها بار از دلم مشتق گرفته‌اند. باور کن تابع دل ما بی‌نهایت‌بار مشتق‌پذیر نیست؛ از جایی به بعد صفر می‌شود!

سرت را درد نیاورم. خلاصه که فعلن حقیر مانده است و امتحان فردا! دفعه‌ی بعد که تصمیمت بر این شد که گذری بر ذهن مشوش و مخدوش ما بزنی، از قبل هماهنگ کن که این‌طور سیاه‌روز نشوم!

خدا به خیر کند...

* سالن مطالعه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۷
امید ظریفی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۰ ق.ظ

‌‌

ماشالا اخوی‌تان هم ضرب دستی داردها! دیروز زیارت‌شان کردیم. حسابی از خجالت‌مان درآمدند. خدمت‌شان عرض کردم که صحبت آن‌روزمان صرفن در مورد نوسانات قیمت ارز بود و به جهت اینکه حساب و کتاب سرم نمی‌شود، گفتم از آباجی‌تان بپرسم ببینم حساب دلار را دارند یا خیر. البت گوش محترم‌شان بدهکار نبود و ناسزایی نثار خودم کردند و تپانچه‌ای هم نثار گوشم!

از برای این گنه‌کار خواهشن لو نده که حساب فنجان‌های چایی را که با هم نخورده‌ایم و قدم‌هایی که با هم نزده‌ایم را هم پرسیدم؛ که از دیدن باقی دنیا محرومم می‌کند!

#دلارِ_هزارها_تومانی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۰
امید ظریفی
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۵۵ ق.ظ

اشارکی به گنجشکانه

اسامی، اماکن، عواطف و تمام داستان‌های داخل گنجشکانه فانتزی و تلاشی ناقص هستند برای اینکه بتوانم با زبان جدیدی بنویسم. داستانِ شروع اینگونه نوشتن هم برمی‌گردد به خواندن کتاب گچ‌پژ آقای محسن رضوانی، که شامل قجری‌نوشت‌های وبلاگ‌شان در بین سال‌های 89 تا 92 است. (هیچ‌وقت نفهمیدم چرا وبلاگ‌شان فیلتر است!) شخصیت شازده را از ایشان دزدیده‌ام! قالب بعضی از نوشته‌هایم نیز منطبق بر نوشته‌های ایشان است؛ باز اگر اسمش را دزدیدن نگذاریم! (-: خلاصه اینکه خواستم بگویم همه‌ی داستان‌ها و عبارت‌ها و کلمه‌ها و ایده‌های داخل گنجشکانه از خودم نیست.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۵۵
امید ظریفی
دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۲۶ ب.ظ

‌‌

امروز را بِالکُل نشستم کنج تاریک‌خانه. دیگر از ما گذشته که بخواهیم پیگیر این رسومات باشیم. به قول میرزا محمدحسین خان بهجت، ما همان سیزدهیم کز همه عالم به دریم! علی ایها الحالِ، سرِظهری گوشه‌ی باغچه سبزه‌ای گره زدم؛ مبادا گره‌ای هم به دل شما بیفتد. لکن مواظب باش یک موقع اشتباه نیفتد!

#سیزده_بدر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۲۶
امید ظریفی
شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۶ ب.ظ

‌‌

فکری این توهماتم که همان‌طور که زبان خارجه را باید همان خارجه یاد گرفت، زبان مردانگی را هم باید از آغوش منبعش ترجمه کنی. ملتفتی که؟ از آغوش همان که گفت نشان مسلمانی به راستی است و یقین و آمال کوتاه. قبول! نخستین و دُیُّمینش پای خودم است؛ ولی تصدیق کن که سومی دیگر به تو بند است شازده!

#میلاد_حیدر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۶
امید ظریفی