چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ب.ظ
شازده جان! بدت نیاید ولی پدرمان را درآوردی امروز. ملت میدیدند که در سالمُط* نشستهام و ریاضی 2 میخوانم. ولی تو که غریبه نیستی، ذهنم دربست مشغول تو بود. علی سبیل المثال شعاع انحنای ابروانت را محاسبه میکردم و احساساتم را پارامتریسازی. معادلهی خم رخسارهات را که بدست میآوردم دستانم طوری میلرزید که انگاری هزارها بار از دلم مشتق گرفتهاند. باور کن تابع دل ما بینهایتبار مشتقپذیر نیست؛ از جایی به بعد صفر میشود!
سرت را درد نیاورم. خلاصه که فعلن حقیر مانده است و امتحان فردا! دفعهی بعد که تصمیمت بر این شد که گذری بر ذهن مشوش و مخدوش ما بزنی، از قبل هماهنگ کن که اینطور سیاهروز نشوم!
خدا به خیر کند...
* سالن مطالعه
۹۷/۰۱/۲۲