امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۷ مطلب با موضوع «بامداد و مشتقات» ثبت شده است

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۱ ب.ظ

از خودزندگی‌نامه تا زندگی‌نگاره

معنی و تعریف. خودزندگی‌نامه یا اتوبیوگرافی به گونه‌ای از زندگی‌نامه‌نویسی اطلاق می‌شود که توسط خود فرد نگاشته شود. واژه‌ی اتوبیوگرافی از کلمه‌ی یونانی autobiographia گرفته‌شده که در آن autos به معنای خود، bios به معنای زندگی و graphien به معنای نوشتن است. به نظر می‌رسد تعریف این گونۀ ادبی با اختلاف نظرهای بسیاری همراه بوده و به همین دلیل، مرزبندی جامعی برای آن ارائه نشده‌است. با این وجود، بیش‌ترِ این تعریف‌ها را می‌­توان به دو دستۀ کلی تقسیم کرد.

نخست: بعضی زندگی­نامۀ خودنگاشت را نوعی از زندگی­نامه‌نویسی به‌حساب می‌­آورند که در آن نویسنده زندگی‌اش را به قلم خودش روایت می‌­کند. در واقع این گروه هر نوشته‌ای که نویسنده در آن حرفی از خود به میان آورده باشد را خودزندگی‌­نامه می‌دانند.

دوم: بعضی دیگر خودزندگی­‌نامه را در مقایسه با انواع ادبی دیگر تعریف می­‌کنند. مانند تعریف لیون استراشی که خودزندگی‌نامه را «دقیق‌­ترین و لطیف‌ترین گونۀ نوشتاری» بیان کرده‌است. این افراد خودزندگی‌نامه را به‌وسیلۀ ویژگی­‌های مشترک آن و دیگر گونه‌­های ادبی تعریف می‌­کنند؛ مانند انیس المقدسی که از این گونۀ ادبی به‌عنوان تلفیقی از پژوهش تاریخی و داستان‌سرایی یاد می‌کند.

نخستین‌ها. همان‌طور که قابل حدس است، اختلافات موجود در تعریف این گونۀ ادبی منجر به ناشناخته‌ماندن زمان و مکان دقیق و اصلی پیدایش آن شده‌است. طرف‌داران تعریف نخست، کلمه‌های حکاکی‌شده بر قبور پیشینیان را قدیمی‌ترین نوع خودزندگی‌نامه می‌دانند. از آن‌جایی که مصریانِ عصرِ فراعنه به حکاکی فعالیت­‌ها و تاریخ‌شان بر روی قبور، اهرام، معابد و مجسمه‌­هایشان مشهورند، ویل دورانت این گونۀ ادبی را دست‌آورد تمدن مصر باستان می‌داند و بر این عقیده است که برخی از پاپیروس­‌هایی که از ادبیات مصر باستان به جا مانده، دربردارندۀ بخشی از اتوبیوگرافی است. پاپیروس‌هایی که تاریخ پیدایش آن‌ها به 2000 سال قبل از میلاد برمی‌گردد. برخی دیگر از پژوهش‌گران اما بر این باور هستند که زادگاه خودزندگی‌نامه تنها به مصر باستان منحصر نمی‌شود و این گونۀ ادبی در تمدن‌­های کهن دیگر، مانند بابل نیز ریشه داشته‌است. طرف‌داران تعریف دوم، با توجه به ساختار خاصی که برای خودزندگی‌نامه درنظر می­‌گیرند، آن را گونه‌ای نو می‌دانند؛ همانند جورج مای که این گونۀ ادبی را جدیدترین گونۀ ادبی می‌داند. این گروه زادگاه خودزندگی‌­نامه را مغرب‌زمین و ریشۀ پیدایش آن را در اعترافات مسیحیان نزد کشیشان می‌دانند. با وجود این‌که اعترافات سنت اگوستین (354-430 م) قدیمی‌ترین اعتراف موجود است، اما بسیاری از پژوهشگران -مانند جورج مای- بر این باور هستند که خودزندگی‌نامه با همه‌ی ساختار فنی‌­اش، با اعتراف‌های ژان ژاک روسو ظهور کرده‌است و آن‌چه پیش‌تر با این عنوان شناخته می‌شده، تمامیِ چارچوب­‌های لازم برای این گونۀ ادبی را ندارد. با این حال، نمی‌توان تمامی آثار نگاشته‌شده با این عنوان در روزگاران قدیم را نادرست دانست. باید توجه داشت که هر اثر ادبی، در پیشینۀ خود، آثار دیگری دارد که به آن اثر جهت داده و باعث شکل‌گیری و انسجام آن شده تا به مرحله‌ای برسد که بتوان آن را در گونه‌ای مستقل از دیگران و با عنوانی جدید عرضه کرد.

زندگی‌نگاره چیست؟ با معنای کلی جستار و برخی از انواع آن در شمارۀ پیشین ایوان آشنا شدیم. زندگی‌نگاره یا memoir و جستار شخصی دو فرم اصلیِ ناداستان هستند که شباهت‌های بسیاری با یک‌دیگر دارند. واضح‌ترین تفاوت زندگی‌نگاره و جستار شخصی در دامنه و حجم آن‌ها است. زندگی‌نگاره داستانی اصلی از زندگی را روایت می‌کند؛ در صورتی که جستار شخصی کوتاه است و فضای کمتری در اختیار دارد. از طرف دیگر، موضوعات ظریف‌تر در جستارهای شخصی به‌تر پرداخته می‌شوند و نویسنده سعی می‌کند بر یک واقعه یا یک تصویر تمرکز کند. کشف موضوع جدیدی در سفر به طبیعت،‌ تجربۀ کوتاهی در مواجهه با یک بیماری، یا تجربۀ چشیدن یک غذای جدید موضوعاتی برای جستار شخصی هستند؛ درحالی‌که در زندگی‌نگاره طیف وسیع‌تری از وقایع، مورد بحث است و می‌تواند بازه‌‌ای زمانی به بلندی تمام کودکی نویسنده را در بر بگیرد.

تفاوت خودزندگی‌نامه و زندگی‌نگاره در چیست؟ خودزندگی‌نامه داستان کلی زندگی یک فرد است؛ درحالی‌که زندگی‌نگاره باید در یک حوزۀ خاص باشد که توجه خواننده را جلب کند. برای مثال، هر نویسنده یک اتوبیوگرافی دارد، اما در عین حال می‌تواند چندین زندگی‌نگاره از اتفاقات مختلف زندگی خود داشته باشد؛ از دوران کودکی‌اش که در سختی گذشته گرفته تا بیماری درمان‌ناپذیر برادر یا خواهرش یا تجربه‌اش از جنگ. در خودزندگی‌نامه نویسنده مسیر کلی زندگی‌اش را مرور می‌کند و خواننده این مسیر را دنبال می‌کند، درحالی‌که زندگی‌نگاره در مورد یکی از تجربه‌های خاص نویسنده است؛ یعنی چیزی که هیچ‌کس به اندازۀ خود نویسنده بر آن احاطه ندارد.

از برای تشکر. این نوشته، خلاصۀ تعمیم‌یافتۀ مقاله‌ای منتشرنشده از حورا رضایی است. نگارنده بر خود لازم می‌داند از ایشان تشکر کند. منبع دیگر این نوشته، وب‌گاه ناداستان: به‌تر از داستان است.

 

 

پی‌نوشت: این نوشته در شمارۀ سوم ایوان (تابستان 98) چاپ شده. (همین مطلب در ویرگولِ ایوان در این‌جا.)

تکرار مکررات: ایوان فصل‌نامه‌ای است برای متن و داستان، زیر نظر کانون شعر و ادب دانش‌گاه شریف.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۸:۳۱
امید ظریفی
شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۱۰ ق.ظ

دیدارِ رخ‌سارِ جُستار

 

واژه‌یessay  را نخستین‌بار میشل دومنتین، فیلسوف فرانسوی، در قرن شانزدهم میلادی به‌کار برد. در طول زمان، بحث‌های بسیاری درباره‌ی تفاوت مقاله (article) و جستار (essay) بین صاحب‌نظران رخ داده‌است که شاید بتوان خلاصه‌ی همه‌ی آن‌ها را در تک‌صفحه‌ی انتهایی کتاب «فقط روزهایی که می‌نویسم» از آرتور کریستال یافت:

«مقاله: متنی غیرداستانی درباره‌ی مفهوم یا رخ‌دادی واقعی است که فقط به یک موضوع مشخص می‌پردازد و معمولن به‌شکل مستقیم و با شیوه‌ای دانش‌گاهی، گزاره‌ای را توصیف می‌کند یا توضیح می‌دهد.

جستار: متنی غیرداستانی درباره‌ی مفهوم یا رخ‌دادی واقعی است که فقط به یک موضوع مشخص می‌پردازد و هدف‌ش طرح دیدگاه شخصی و توجیه موضع‌گیری نویسنده است. به عبارتی مقاله‌ای است که به جای انتقال اطلاعات صرف، دیدگاه جستارنویس نسبت به موضوع را شرح می‌دهد.»

کلمات بالا را می‌توان اصلی‌ترین تفاوتِ مقاله و جستار دانست. در قسمتی از پیش‌گفتار همان کتاب، این موضوع بیش‌تر شکافته‌ شده‌است:

«جستار مانند مقاله متنی غیرداستانی است. اما به‌جای آن‌که مثل مقاله اطلاعاتی درباره‌ی یک موضوع خاص به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده درباره‌ی یک موضوع خاص را به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده درباره‌ی موضوع را با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد برایش توضیح می‌دهد. جستارنویس بر اساس تجربه‌ی زیسته‌ی خود، نگاه ویژه‌ای به مفهوم یا رخداد مورد نظرش پیدا کرده، به یک روایت فردی رسیده و با نوشته‌ای صمیمی و صادقانه می‌خواهد موضوع و تحلیل خودش را شرح دهد. به همین دلیل خواندن جستار، ما را با طرز فکر و منش نویسنده آشنا می‌کند. بی‌تردید مقاله‌نویس‌ها هم دیدگاه شخصی درباره‌ی موضوع مقاله‌شان دارند و گاهی آن را با خوانندگان‌شان در میان می‌گذارند اما نتیجه‌گیری نوشته‌شان را با استناد به دلایل و شواهد موجود در مقاله سروسامان می‌دهند نه مبتنی بر تجربه، برداشت و روایت شخصی خودشان...

منطق گفت‌و‌گویی، جستار را بستر مناسبی برای حضور صداهای دیگر در ساحت تلاش نویسنده برای فهم معنا می‌داند؛ صداهایی که می‌توانند موضع نویسنده را به چالش کشیده و متنی چندصدا خلق کنند. جستارنویس که در گرانیگاه جریان‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی،‌ اقتصادی و... زمانِ خود هشیارانه ایستاده، می‌تواند با اجتناب از قضاوت نهایی و تک‌گویی تمامیت‌خواهانه و پرهیز از سازآرایی صداهای گوناگون به نفع دیدگاه خود، شرکت مؤثر صداهای دیگر در گفت‌و‌گوی متن را تضمین کند.»

تعبیر شیرین و تامل‌برانگیز دیگری هم وجود دارد که جستار را ترکیبی از اول شخص مفرد و سوم شخص جمع معرفی می‌کند؛ و آن را متنی می‌داند که تجربه‌ی نویسنده را در مسیر جست‌وجو و آزمودن مفاهیم مختلف و ابعاد گوناگون رخدادها به خوانندگان منتقل می‌کند. همین معنای جست‌و‌جو‌گری است که معادل جستار برای واژه‌ی essay را انتخابی دقیق و قابل دفاع می‌کند.

جستار انواع مختلفی دارد؛ اما شاید بتوان جذاب‌ترین نوعِ جستار را «جستار روایی» دانست. در جستار روایی است که در عین واقعیتِ قصه، نویسنده از تمامی عناصر داستان استفاده می‌کند و اثری خواندنی را می‌آفریند. اگر باز به همان صفحه‌ی انتهایی کتابی که در بالا از آن نقل قول کردم مراجعه کنیم، تعریف خلاصه‌ی زیر را می‌یابیم:

«جستار روایی: متنی غیرداستانی درباره مفهوم یا رخ‌دادی واقعی است که فقط به یک موضوع مشخص می‌پردازد، هدف‌ش طرح دیدگاه شخصی و توجیه موضع‌گیری نویسنده است و با چاشنی طنزی ظریف، ساختاری ظاهرن نامنظم و گاه به لحنی شبیه زبان شفاهی، داستان یا ساختار داستانی را به خدمت خود می‌گیرد و روایت نویسنده از موضوع را ارائه می‌دهد. این موضوع می‌تواند نامتعارف یا مبحثی که کم‌تر به آن پرداخته شده است، باشد. به عبارتی، نویسنده‌ی جستار روایی با استفاده از اکسیر هنر،‌ فرمی لذت‌بخش می‌آفریند و مضمون مقاله را به گونه‌ای نو و با هدفی متفاوت ارائه می‌دهد.»

حقیقت این است که جستارنویسی در ایران سابقه‌ی طولانی‌ای دارد و ندارد! سال‌ها پیش، شاهرخ مسکوب چه در خاطرات‌ش و چه در متن‌هایی که درباره‌ی شاه‌نامه و زبان فارسی می‌نوشت، پهلو به پهلوی جستارنویسی می‌زد. محمد قائد هم در «دفترچه‌ی خاطرات و فراموشی» که در اوایل دهه‌ی 80 منتشر کرد، جستارهایی درباره‌ی نوستالژی، سانسور، احمد شاملو و... نوشت. او در کتاب‌ها و مقالات بعدی خود به این فرم نزدیک‌تر هم شد. داریوش شایگان هم از نخستین روشن‌فکرانی است که به جستارنویسی روی آورد. باری اگر قائد، شریعتی، مسکوب و شایگان را روشن‌فکرانی بدانیم که به‌واسطه‌ی درگیری با ادبیات، مقاله‌هایشان را خودآگاه یا ناخودآگاه به شکلی ادبی و در قالب جستار می‌نوشتند، از آن سو نویسندگان و شاعرانِ فارسی‌زبان بسیاری هم هستند که گه‌گاه به شخصی‌نویسی، سفرنامه‌نویسی یا تأملِ بی‌واسطه درباره‌ی جامعه و واقعیت‌هایش مشغول می‌شوند و جستارهایی خلق می‌کنند. سفرنامه‌ها و تک‌نگاره‌های جلال آل‌احمد هنوز از بهترین ناداستان‌های فارسی است؛ همان‌طور که سخنرانی‌ها و کتاب‌های علی شریعتی و مرتضی مطهری (هرچند ناخودآگاه) به آن‌چه امروز جستار می‌نامیم بسیار نزدیک‌اند. احمد شاملو هم در سرمقاله‌های خود برای مجله‌ی «کتاب هفته» گاه جستارهایی درخشان می‌نوشت. نمونه‌های بعدی جستارنویسی را می‌توان در مجله‌ی  «ارغنون» به مدیر مسئولی احمد مسجدجامعی پیدا کرد که در دهه‌ی ۷۰ به موضوعاتی مانند نقد ادبی و علوم انسانی می‌پرداخت. رضا امیرخانی نیز در کنار رمان‌های خود، دو کتاب «نشت نشا» و «نفحات نفت» را به رشته‌ی تحریر درآورده که به‌ترتیب جستارهایی هستند درباره‌ی موضوع مهاجرت نخبگان و جوانان از کشور و فرهنگ مدیریت نفتی در ایران. نشر چشمه نیز چند سالی است که به‌صورت جدی در حوزه‌ی ناداستان فعالیت می‌کند و کتاب‌هایی مانند «قطارباز» از احسان نوروزی، که روایت شخصی و تاریخی نویسنده از قطار و راه‌آهن در ایران است، و «یک روایت غیرسیاسی از یک اتفاق سیاسی: انتخابات 96» از معین فرخی که جستار روایی‌ای درباره‌ی انتخابات ریاست جمهوری سال 96 است، را به چاپ رسانده‌است.

منبع‌ها:

1. فقط روزهایی که می‌نویسم، آرتور کریستال، احسان لطفی، نشر اطراف

2. نوشته‌ی «جستار چیست؟» از وبگاه «یادداشت‌های روزبه فیض»

3. نوشته‌ی «مروری بر جستارنویسی در زبان فارسی» از وبگاه «نشر اطراف»

 

پی‌نوشت: این مطلب رو برای شماره‌ی دوم ایوان (بهار 98) نوشتم.

بعدن‌نوشت: ایوان خیلی خوب‌ه. به نسبت و به غیر از من، بچه‌های قوی‌ای توش می‌نویسن، اما فرم و محتواش تناسب نداره. امیدوارم شماره‌به‌شماره به‌تر بشه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۱۰
امید ظریفی
يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۵۰ ق.ظ

نامه‌هایی از یک مادر دوست‌داشتنی

بامدادِ یکی از روزهای هفته‌ی نخست سال بود. خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ‌م بودیم. من داخل هال کارهایم را انجام می‌دادم و بقیه خوابیده بودند. برای استراحت شروع کردم به پرسه‌زدن میان مجله‌های آن‌ور آبی؛ بیش‌تر آن‌هایی که تمرکزشان روی ناداستان است. چندین شماره از دو مجله‌ی The New Yorker و Creative Nonfiction را داخل صفحه‌ی لپ‌تاپ‌م ورق زدم که بالاخره مطلب زیر چشم‌م را گرفت. ساعتی بعد ترجمه‌اش تمام شده‌بود. گذاشتم‌‌ش کنار برای انتشار در ایوانِ بهار

نامه‌های زیر توسط میلدرد جکسون که زنی ساکن بوستون بوده، در حدود سال‌های 1860 نوشته شده‌اند. او آن‌ها را برای پسرش که در کالیفرنیا زندگی می‌کرده نوشته‌است. این متن با عنوان Letters from a Gold Rush Mother توسط سارا برنشتین در مجله‌ی نیویورکر (1 ژانویه‌ی 2018) چاپ شده­‌است.

 

 

1 آگوست 1860

عزیزترین‌‌م ادوارد،

امیدوارم این نامه به دست‌ت برسد! راست‌ش خیلی به پست پیشتاز اعتماد ندارم!! حواس‌ت باشد یک‌وقع اطلاعات شخصی‌ات را با آن ارسال نکنی!!! چند مدت پیش، دخترِ مارگارت موسفورد یک داگرئوتیپ [نخستین نسل عکس‌های قدیمی که روی صفحه‌ای نقره‌ای چاپ می‌شدند] برای نامزدش که در کالیفرنیا است می‌فرستد، اما یک نفر آن را برمی‌دارد و در یک توالت عمومی آویزان می‌کند. حالا همه‌ی افراد ایالت یوتا چال‌های لپ او را دیده‌اند.

با عشق، مادرت

 

12 اکتبر 1860

عزیزترین‌‌م ادوارت،

لطفن غلط‌های این نامه را ببخش؛ من هنوز از همین قلم‌پر استفاده می‌کنم. نمی‌دانم چرا تولید قلم‌پر قدیمی‌ام را متوقف کرده‌اند. فکر می‌کنم حقه‌ی آن‌هاست تا قلم‌پرهای بیش‌تری بفروشند! این یکی نوک فلزی ندارد. پر خاکستری هم نداشتند و فقط سفید برای‌شان مانده بود. اوه، البته غرولند نمی‌کنم. مردم دارند از اسهال خونی می‌میرند! به‌علاوه، این قلم‌پر جدید با دوات قدیمی‌ام خوب کار نمی‌کند، پس باید یک دانه‌ی دیگر بخرم! بقیه چه‌طور با این موضوع کنار می‌آیند؟؟؟؟ امیدوارم تب‌ت به‌تر شود.

با عشق، مادرت

 

4 دسامبر 1860

ادواردِ شیرین‌م،

یک دکمه‌ی زردرنگ در نشیمن خانه پیدا کردم که فکر می‌کنم برای تو باشد. می‌خواهی برای‌ت بفرستم‌ش؟ هنوز هم دکمه‌ی خوبی‌ست. به‌علاوه، می‌خواهم در مورد یک کتاب جدید برای‌ت بگویم که سروصدای زیادی در این‌جا به پا کرده و رسوایی بزرگی به بار آورده. می‌گوید که ما انسان‌ها از میمون‌ها به‌وجود آمده‌ایم و قبلن در تالاب‌ها زندگی می‌کردیم! اسم نویسنده‌اش چارلز دیکنز است. من به مارگارت موسفورد گفته‌ام که می‌توانم کتاب را به‌ش قرض بدهم، اما اگر تو بخواهی‌اش می‌توانم آن را هم‌راه دکمه برای‌ت پست کنم.

با عشق، مادرت

 

5 دسامبر 1860

ادواردِ عزیز،

اسم نویسنده‌ی کتاب را اشتباه گفتم. اسم‌ش چارلز دیکسون است.

با عشق، مادرت

 

20 دسامبر 1860

عزیزترین‌‌م ادوارد،

اسم آن دوست‌ت که کلاه خاکستری سرش می‌کرد و قد بلندی داشت چه بود؟

با عشق، مادرت

 

2 ژانویه‌ی 1861

عزیزترین‌‌م ادوارد،

می‌خواهم از ایده‌ی جدیدم برای‌ت بگویم. می‌شود یک سری جعبه ساخت که زیرشان چرخ است و می‌توانی جلویشان یک اسب ببندی و این‌طوری حرکت کنی. مارگارت موسفورد می‌گوید که این همان کالسکه است، راست‌ش من هم حس می‌کنم درست می‌گوید.

لطفن بگو دکمه را برای‌ت بفرستم یا نه.

با عشق، مادرت

 

3 فوریه‌ی 1861

عزیزترین‌‌م ادوارد،

تو می‌دانی چه‌طور می‌شود یک چرخ خیاطی را راه انداخت؟

با عشق، مادرت

 

22 آوریل 1861

ادواردِ عزیز،

نمی‌خواهم نگران‌ت کنم، چون می‌دانم که روزگار سختی با حشراتِ باغ‌چه‌ات داری، اما این‌جا دارد یک جنگ مدنی راه می‌افتد. مارگارت موسفورد فکر می‌کرد تو که در کالیفرنیا هستی احتمالن از این موضوع خبر داری، اما من گفتم که سر تو خیلی شلوغ است. مردم می‌گویند این یک جنگ خونین خواهد شد و همه از آن وحشت‌زده می‌شوند. یک نقاشی جالب هم در مورد این موضوع در روزنامه بود که در آن یک عقاب که کلاهی سرش بود روی یک خانه‌ی خراب نشسته‌بود. مری تاد می‌گفت: «فکر می‌کنم این نشانه‌ی موفقیت است!» من که منظور نقاشی را نفهمیدم، اما خیلی جالب بود.

دکمه را برای‌ت ارسال کردم.

با عشق، مادرت

 

7 می 1861

عزیزترین‌‌م ادوارد،

مارگارت موسفورد می‌گوید مردی در کالیفرنیا به‌خاطر سکه‌های چوبی مرده! مراقب خودت باش!!!!

با عشق، مادرت

 

23 جولای 1861

دوست عزیز،

اگر این نامه به دست شما رسیده، به این معنی است که یک نفر معتقد است که شما انسان درجه‌یکی هستید. هفت نسخه از این نامه را رونویسی کنید و برای هفت نفر که فکر می‌کنید مثل شما درجه‌یک هستند ارسال کنید. اگر یک نامه‌ی دیگر هم دریافت کردید نشان‌دهنده‌ی این است که یک انسان خوش‌قیافه‌ی عالی هستید. اگر هفت نامه را ارسال نکنید، کل افراد خانواده‌تان آبله خواهند گرفت.

مخلصِ تو، مادرت

 

28 جولای 1861

ادوارد،

بابت نامه‌ی قبلی عذرخواهی می‌کنم. مارگارت موسفورد این‌طور نامه‌ها را برایم می‌فرستد و من هم آن‌قدر خرافاتی‌ام که نمی‌توانم نادیده‌شان بگیرم. به او گفتم که من را از لیست‌ش خط بزند، چون تو وقت این کارهای مزخرف را نداری و باید به کار خودت که پیداکردن طلا است برسی. (نیازی نیست او بداند که تا حالا چیزی پیدا نکرده‌ای.) مطمئن‌م که بالاخره موفق می‌شوی. (ما همه به تو افتخار می‌کنیم.)

با عشق، مادرت

پ.ن: کتاب کارل دیکسون را تمام کردم. اگر می‌خواهی برای‌ت بفرستم‌ش خبر بده.

 

***

 

پی‌نوشت1: غلط‌های املایی و تکرار علامت‌های نگارشی دقیقن طبق متن اصلی‌ست؛ که آن هم مطمئنن طبق اصل نامه‌هاست.

پی‌نوشت2: عجب مادر و پسری بودن خدایی! (-:

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۵۰
امید ظریفی
چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۴۹ ق.ظ

یک عاشقانه‌ی آرام

گفت‌وگویی با فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی

 

 

این مصاحبه قرار نبود انجام شود. خودم هم از موقعیتی که پیش آمد و نتیجه‌ای که الآن جلوی رویم است شگفت‌زده‌ام. به دلایلی که در خود متن خواهید خواند، امکان مصاحبه‌ی حضوری نبود. هماهنگ کردیم که شنبه شبی در اواسط اسفندماه تماس بگیرم و به‌صورت تلفنی با خانم منصوری مصاحبه کنم. ساعت حول‌وحوش هشت‌ونیم شب بود. کاپشن و کلاه پوشیدم و لیوان چایم را برداشتم و رفتم گوشه‌ای دنج و خلوت از حیاط خوابگاه نشستم و تماس گرفتم. حاصلش شد چیزی که الآن پیشِ‌روی شماست. آن دقیقه‌ها برای من فراموش‌نشدنی است. به امید این‌که این کلمه‌ها نیز برای شما دوست‌داشتنی باشد.

 

شاید به‌تر باشد گفت‌وگو را با کتابی شروع کنیم که از بقیه‌ی کتاب‌های نادر ابراهیمی ارتباطِ مستقیمِ بیش‌تری با شما دارد. چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم. روش نوشتن این کتاب چه‌گونه بود؟ آیا نادرخان نامه‌ها را در طول زمان و در موقعیت‌های متفاوت برای شما می‌نوشتند یا این‌که در یک بازه‌ی زمانی خاص و به قصد کتاب‌شدن این کلمات نوشته شد؟

شروعِ نوشتنِ این نامه‌ها به قصد این‌که بعداً کتاب شوند نبود. نادر از نوجوانی خط زیبایی داشت. در اوایل دهه‌ی شصت بود که نادر تصمیم گرفت خط خوش را علمی کند و خوش‌نویسی را به‌صورت صحیح بیاموزد. همین شد که تحت تعلیم آقای بیژن بیژنی، که از خوش‌نویسان معروف کشورمان هستند و در موسیقی و آواز هم دستی دارند، شروع به تمرین خط کرد. او در کنار تمرین سرمشق‌های استاد، برای خودش هم چیزهایی می‌نوشت، که نامه‌هایی بود برای من. متن‌هایی کوتاه در اندازه‌ی نصفِ صفحه‌ی آ4 که من هم، به دلیل زیبایی‌ای که داشتند، آن‌ها را به در و دیوار اتاق‌ها و پذیرایی می‌زدم. از جمله، آن نامه‌ای که در مورد خوش‌بختی بود و مفهوم کلی‌اش این بود که خوش‌بختی خیلی هم دور نیست، خیلی هم رمز و راز ندارد و همین تفاهمی‌ست که می‌تواند در بین افراد یک خانواده وجود داشته باشد. این نامه در اتاق پذیرایی ما بود. افراد مختلفی مانند هنرمندان و دانشجویان و یا آشنایان که به خانه‌ی ما می‌آمدند و می‌رفتند، این نامه و بقیه‌ی نامه‌هایی که در معرض دید بودند را می‌خواندند و همگی می‌گفتند که انگار این کلمات حرف‌های خودشان است و ما هم دقیقاً می‌خواهیم این حرف‌ها را به همسرانمان بزنیم. کم‌کم این عکس‌العمل‌ها زیاد شد و نادر پی برد که مسائل مطرح‌شده در نامه‌ها، در اصل مسائل جاری بین زوج‌هاست که جلب توجه می‌کند. همین شد که پس از مدتی که از تمرین‌های خطش گذشت، نامه‌ها را منظم یا بازنویسی کرد و چندتایی را هم به آن‌ها اضافه کرد و در آن‌ها از مسائل جاری بین زوج‌ها و حتی مسائل اجتماعی و تاریخی و سیاسی صحبت کرد و بعد آن‌ها را به‌دست چاپ سپرد.

 

همان‌طور که گفتید، کلمه‌های این کتاب می‌تواند درس‌ها و آموزه‌های بسیاری برای جوانان داشته باشد. از بازخوردهایی که از مخاطب‌های این کتاب گرفته‌اید برای‌مان بگویید.

بازخوردهای جالب زیادی از مخاطب‌ها گرفتم. خیلی زیاد... مثلاً یک‌بار دختر خانمی از قم با من تماس گرفت که در آستانه‌ی ازدواج بود و می‌گفت که می‌خواهد این کتاب اولین چیزی باشد که همراه جهازش به خانه می‌برد. خاطره‌ی جالب دیگری هم که می‌توانم برای‌تان بگویم این است که یک‌بار یکی از خوانندگانِ نادر تعریف می‌کرد که مدتی بنا به دلایلی با همسرش قهر بوده‌اند. یک روز پشت ویترین کتاب‌خانه‌ای چهل نامه‌ی کوتاه را می‌بیند و می‌خرد. چند روزی این نامه‌ها را می‌خواند و با خودش فکر می‌کند که چه‌قدر خوب است که همسرش هم این‌ کتاب را بخواند. همین می‌شود که یک روز کتاب را کادو می‌کند و وقتی به خانه می‌رود، آن را روی میز می‌گذارد و به خانمش می‌گوید: این کتاب را بخوان، زن باید این‌طوری باشد! بعد خانمش هم کتاب کادوشده‌ای را می‌آورد و روی میز می‌گذارد و می‌گوید: تو هم این کتاب را بخوان، مرد هم باید این‌طوری باشد! و بعد وقتی کادوها را باز می‌کنند، می‌بینند که هر دو، همین کتاب چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم را هدیه گرفته بوده‌اند! این مورد یکی از جالب‌ترین خاطره‌هایی بود که از این کتاب به خاطر دارم.

 

خود شما هم در بازه‌ی زمانی‌ای دستی در ترجمه داشتید و کتاب‌های متفاوتی را برای کودکان و نوجوانان ترجمه کرده‌اید. از این تجربه‌تان برای‌مان بگویید. آیا نادرخان هم در این کار به شما کمک می‌کردند؟

بله، اصلاً انتخاب کتاب‌ها با نادر بود. وقتی نادر کتابی را در کتاب‌خانه‌های مختلفی که به آن‌ها سر می‌زد می‌دید و یا تعریف کتابی را در مجله‌های فرهنگی می‌خواند، آن کتاب را به خانه می‌آورد و من هم آن را ترجمه می‌کردم. بعد خودش آن را ویراستاری می‌کرد و آماده‌ی چاپ می‌شد. مثل کتاب «جانوران نباید لباس بپوشند» که برای کودکان قبل از دبستان است و حتی برای بزرگ‌سالان هم از لحاظ تصویرگری می‌تواند جذاب باشد، توانست جایزه‌ی کتاب سال را از شورای کتاب کودک بگیرد.

 

سال‌ها از آخرین کار ترجمه‌تان می‌‌گذرد. چه شد که این کار را کنار گذاشتید؟

من دیپلمه و معلم بودم که همسر نادر ابراهیمی شدم. بعد از مدتی در کنکور قبول شدم و در مدرسه‌ی عالی ترجمه شروع به تحصیل کردم. بنابراین هم درس می‌خواندم و هم مشغول معلمی بودم و هم دو تا فرزند داشتم. بعد از مدتی هم یک سری فعالیت‌های اجتماعی و هم‌کاری با ان‌جی‌اُها و خیریه‌های مختلف به کارهایم اضافه شد که تا همین الآن هم ادامه دارند. برای همین کم‌کم مجالی برای ترجمه باقی نماند و من هم آن را ادامه ندادم. درنهایت تقریباً شانزده-هفده کتاب را ترجمه کردم.

 

 

نادرخان در دهه‌ی ۵۰ آثار تلویزیونی مختلفی را کارگردانی کردند. در سریال «آتش بدون دود» شما نیز به همراه خواهرها و خواهرزاده‌ی ایشان نقش‌آفرینی کردید. از دلیل این کار برای‌مان بگویید. چه شد که نادرخان این نقش را به شما پیشنهاد دادند؟

خب سینمای قبل از انقلاب، آن‌طور که آن زمان می‌شنیدیم و می‌دیدیم، از لحاظ اخلاقی، پشت صحنه‌ی خوبی نداشت. به همین دلیل، نادر تصمیم گرفت در ساختنِ سریال آتش بدون دود از افراد آن سینما استفاده نکند. البته استثناهایی هم وجود داشت؛ مثلاً افرادی مثل آقای کشاورز و آقای مشایخی در این سریال حضور داشتند. اما برای خانم‌ها بیش‌تر از افراد غیرحرفه‌ای استفاده شد. گروه نادر تفاهم‌نامه‌ای تنظیم کرده بودند و لزوم رعایت موارد اخلاقی سفت و سختی را در آن آورده بود؛ و زمانی که یک نفر می‌خواست به‌عنوان هنرپیشه انتخاب شود باید حتماً آن را می‌خواند و امضا می‌کرد. اگر کسی این تفاهم‌نامه را می‌پذیرفت ولی به آن عمل نمی‌کرد، بازخواست و یا از کار کنار گذاشته می‌شد. کما این‌که دو-سه‌‌بار به چنین مواردی برخورد کردیم و نادر با آن افراد قطع همکاری کرد. یادم می‌آید در آن سال‌ها مقاله‌ای در مجله‌ی تماشا چاپ شد که عنوانش را گذاشته بودند «مدینه‌ی فاضله یا یوتوپیای نادر ابراهیمی» و در آن گفته بودند که نادر پادگان درست کرده در صحرا! به همین دلایل بود که نادر از نزدیکانش، مثل من و خواهرهایش و خواهرزاده‌اش، برای چندی از نقش‌های این سریال استفاده کرد. البته این را هم بگویم که در کمپ ساخته‌شده در صحرا به فکر تفریحِ سالم عوامل سریال هم بودند و مواردی مثل فوتبال‌دستی و دارت و شکار و خودِ فوتبال و ورزش‌های مختلف دیگری در برنامه‌ی روزانه‌ی کمپ برای سرگرمی عوامل بود.

 

آیا قبل از آن خودتان چیزی از بازیگری می‌دانستید و تجربه‌ای داشتید؟

خب اگر به بازیگری به مفهوم متعالی آن نگاه کنیم که نه من بازیگر بوده‌ام و نه هستم. حضور در این سریال هم صرفاً به‌خاطر نادر بود. البته یک‌سری کارهای آماتوری در دوران مدرسه انجام داده بودم و نمایش‌هایی را در همان سطح مدرسه، به‌اصطلاح کارگردانی کرده بودم. یعنی تجربه‌ی اجرا جلوی جمع را داشتم و با آن بیگانه نبودم. برای آتش بدون دود هم اگر درست در خاطرم باشد از من تست گرفتند برای نقش مارال. در طول فیلم‌برداری هم به‌هرحال تمرین می‌کردیم که تجربه‌ی بسیار شیرینی برای من بود. مخصوصاً وقتی در کنار آقای کشاورز قرار می‌گرفتم و نقش مقابل ایشان را بازی می‌کردم. خود ایشان هم از من می‌پرسیدند که قبلن بازیگری کرده‌ای؟ و وقتی پاسخ منفی می‌دادم، بسیار تشویقم می‌کردند و می‌گفتند که پس خوب داری پیش‌ می‌روی! این را هم اضافه کنم که با وجود این‌که شخصیت مارال، شخصیت بسیار تاثیرگذاری در قصه هست، ولی بیش‌تر نقش‌های من در قالب این شخصیت، کوتاه بود و همین از سختی کار کم می‌کرد.

 

مطمئناً یکی از مهم‌ترین لازمه‌های نوشتن، فراهم‌بودن محیطی آرام برای نویسنده است. نویسنده برای خلق اثری ماندگار نیاز به محیطی آرام و برنامه‌ای منظم دارد و این مهم امکان‌پذیر نیست، مگر با همراهی نزدیکان او. برنامه‌ی روزانه‌ی نادرخان چه‌گونه بود؟ روزانه چند ساعت به فعالیت می‌پرداختند؟

نادر کار‌کردن در شب را دوست داشت و بیش‌تر از شب تا صبح می‌نوشت. در آن زمان هم که خانه آرام بود و بچه‌ها خوابیده بودند. بیش‌تر وقت‌ها هم وقتی از نوشتن خسته می‌شد، لباس می‌پوشید و از خانه بیرون می‌رفت و پیاده‌روی می‌کرد. نادر معمولاً شغل دولتی‌ای نداشت و حقوق‌بگیر نبود و تقریباً همه‌ی فعالیت‌های اجتماعی‌اش به‌صورت قراردادی بود؛ چه با تلویزیون و چه با هر جای دیگری. آخر هفته‌ها هم معمولاً به کوه‌پیمایی می‌رفت و چون به طلوع علاقه داشت، طوری راه می‌افتاد که طلوع خورشید را در کوه تماشا کند. این را هم بگویم که در‌کارهای خانه هم بسیار به من کمک می‌کرد. من معلم بودم، به‌هرحال در بعضی مواقع، کارهای خانه مثل بچه‌داری یا ظرف‌شستن روی دوش او می‌افتاد. برای تفریح بچه‌ها هم زمان بسیاری می‌گذاشت. در کل زمانی که باید برای خانواده صرف می‌کرد را برای کار نویسندگی نمی‌گذاشت و به این موضوع بسیار اهمیت می‌داد.

 

آیا در فرآیندهای مختلف قبل از چاپ کتاب به نادرخان کمک می‌کردید؟ از ویراستاری و هم‌فکری با ایشان برای جلوبردن داستان‌هایشان گرفته تا نمونه‌خوانی آثار و ... ؟

درست است که نادر در یکی از کتاب‌هایش گفته که نخستین ویراستار من خانمم بود، اما کاری که من می‌کردم واقعاً ویراستاری به‌صورت حرفه‌ایِ امروزی نبود. خیلی به ندرت بود و به‌صورت چندصفحه-چندصفحه، نه ویراستاری کامل یک کتاب. اما خب وقتی جرقه‌ی اولیه‌ی یک اثر در ذهن نادر زده می‌شد و فرم و محتوای کلی آن شکل می‌گرفت، بارها پیش می‌آمد که مثلاً در مورد اسم اثر با من مشورت می‌کرد. گاهی اوقات هم خیلی با شور و هیجان می‌آمد و چند صفحه از متنی که نوشته بود را برایم می‌خواند و نظرم را می‌خواست. من هم سعی می‌کردم که خودم را در جایگاه مخاطب قرار دهم و آن را نقد کنم. به‌همین‌صورت، گاهی اوقات باعث می‌شدم که نادر بخشی از متنی که نوشته بود را تغییر دهد، یا حذف کند.

 

 

یک سوال در لحظه به ذهنم رسید. فکر می‌کنم شاهکارترین اسمی که نادرخان در آثارشان از آن استفاده کرده‌اند «هلیا»ی کتاب «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» باشد. از داستانِ به‌وجودآمدن این اسم و این شخصیت برای‌مان بگویید.

این اثر قبل از ازدواج ما نوشته شده. اولین‌بار در زمان نامزدی‌مان بود که با این اثر آشنا شدم و نادر شروع کرد به خواندن بخش‌هایی از این کتاب. در آن دوران، متوجه بعضی از مفاهیم کتاب نمی‌شدم. از داستانِ اسم هلیا هم چیزی در آن زمان به من نگفت. سال‌ها بعد که خیلی‌ها از معنی این اسم از نادر سوال می‌کردند و می‌خواستند این اسم را بر روی فرزندان خود بگذارند، نادر توضیح داد که زمانی که قصه‌ی این کتاب در ذهنش بوده، دنبال نامی می‌گشته که ساده و آهنگین باشد. در همان زمان سفری از تهران به اصفهان داشت. در اتوبوس با حروف کلمه‌ی «الهی» بازی و آن‌ها را پس‌وپیش می‌کند و بالاخره به «هلیا» که می‌رسد، آن را می‌پسندد. خیلی‌ها فکر می‌کنند که زنی به اسم هلیا در زندگی نادر وجود داشته. در تمام آثار نادر، عشق به وطن و عشق به مردم وطن جاری است. در این کتاب هم عشق به وطن مطرح است، و این را خود نادر، بارها در مصاحبه‌هایش گفته‌است.

 

یکی از شاهکارهای نادرخان شعرِ «سفر برای وطن» است که با صدای زیبای محمد نوری در تاریخ ایران جاودانه شده است. این شعر کی سروده شد؟ از حال‌وهوای نادرخان موقع سرودن این شعر برای‌مان بگویید.

این شعر زمانی که سریال «سفر‌های دور و دراز هامی و کامی در وطن» در حال ساخت بود سروده شد. آهنگ آن هم از نادر است. بعد آقای نوری آن را خواندند و آقای شهبازیان هم آهنگ را تنظیم کردند. آن سریال دو هدف داشت. هدفِ اولِ آن شناساندن جای‌جای ایرانزمین مثل کوه‌ها و دشت‌ها و غارها و کویرها و آثار باستانی و ... به نوجوان‌ها و حتی بزرگ‌سالان بود. هدفِ دومِ آن تعلیم و تربیتی بود. نادر به این جمله‌ی ایوان ایلیچ، فیلسوف اتریشی، معتقد بود که: «درِ مدرسه‌ها را ببندید تا بچه‌های باسوادی تحویل جامعه بدهید.» در کل نادر به روند آموزش و پرورش اعتراض داشت و معتقد بود که این کتاب‌ها باعث نمی‌شوند که وقتی بچه‌ها دیپلم گرفتند زندگی‌کردن بلد باشند. شاید اگر در امتحان از آن‌ها پرسیده شود که مثلاً یک گل دارای چه بخش‌هایی است، سریع پاسخ دهند، اما اصلِ لذت این است که بچه‌ها با این گل مماس شوند و آن را لمس کنند تا این گل در ذهن‌شان بماند و بتوانند آن را با تمام وجود درک کنند. هر قسمتِ سریال یک نکته‌ی تعلیم و تربیتی داشت. خلاصه، همه‌ی این‌ها و سفرهایی که نادر به همراه گروهش برای ساخت این مجموعه به نقاط مختلف ایران داشتند و سختی‌هایی که در این راه کشیدند، باعث به‌وجودآمدن این شعر شد که: ما برای آن‌که ایران خانه‌ی خوبان شود، رنج دوران برده‌ایم...

 

حتماً زندگی با نادر ابراهیمی که فردی دغدغه‌مند و معتقد به اصول خاص خودش است، سختی‌های خاصی داشته است. به‌ترین و سخت‌ترین برهه‌ی زندگی‌تان با نادرخان چه زمان‌هایی بود؟

من در زندگی با نادر ابراهیمی‌ زن خوش‌بختی بودم. بارها این خوش‌بختی را حس کرده‌بودم و همیشه با خدای خودم می‌گفتم که چرا فقط من؛ چرا همه نباید مثل من این حس را داشته باشند. اما این به این مفهوم نیست که ما یک زندگی راحت و یک‌سره آرام داشتیم و در این مسیر جاده‌ی صافی را طی کردیم. ما هم پستی و بلندی‌های فراوانی در زندگی داشتیم. به‌هرحال نادر یک مبارز بود و به همین دلیل، مشکلاتی مثل ممنوع‌الشغل‌شدن و مشکلات اقتصادی در زندگی ما وجود داشت. اما در مجموع، من احساس خوش‌بختی در زندگی با نادر داشتم. سخت‌ترین روزگار زندگی‌ام هم هشت سال بیماری نادر بود. موقعی که دیگر صحبت نکرد و من فقط از طریق نگاهش با او در تماس بودم و از طریق نگاهش احساساتش را می‌فهمیدم.

 

به‌عنوان آخرین مطلب شاید به‌تر باشد که بپردازیم به شلوغی‌های این روزهای شما؛ یعنی کتاب‌خانه و موزه‌ی نادر ابراهیمی. کمی از آن‌ها برای‌مان بگویید که کارشان به کجا رسیده‌است.

من سال‌ها دنبال این بودم که مکانی به ما بدهند تا بتوانیم کتاب‌خانه‌ای عمومی، با چندهزار جلد کتابِ کتاب‌خانه‌ی نادر، راه بیندازیم تا علاقه‌مندان و پژوهش‌گران بتوانند از آن استفاده کنند و بخشی از آن را هم با وسایلی که از نادر به‌جا مانده بتوانیم به موزه‌ای کوچک تبدیل کنیم. بالاخره در تیرماه امسال سعی‌مان نتیجه داد و قرار بر این شد که مکانی را برای این کار در اختیار ما قرار بدهند. من از این بابت بسیار خوش‌حالم و البته از طرفی هم نگرانم که نتیجه‌ی کار چه خواهد شد و آیا می‌توانم برنامه‌هایی که برای آن‌جا در نظر داشتم را به خوبی اجرا کنم یا نه. برنامه‌هایی مثل دیدارهای هفتگی، شب‌های داستان‌خوانی، شب‌های تحلیل داستان، بزرگ‌داشت‌ها و همایش‌های مختلف. در ابتدا فکر می‌کردم که تا پایان سال ۹۷ آن مکان افتتاح می‌شود، ولی نشد. فعلاً امیدوارم که اگر کارها خوب پیش برود در فروردین‌ماه ۹۸ آن مکان را افتتاح کنیم. در این سه-چهار ماه تلاش‌های بسیار زیادی کردیم. امروز هم سری سوم کتاب‌ها و یادگاری‌های نادر را به آن مکان فرستادیم. واقعاً هم از لحاظ روحی کار سختی است و هم از لحاظ عملی. امیدوارم تلاش‌هایمان نتیجه بدهد.

 

__________________________

پی‌نوشت1: این گفت‌وگو در شماره‌ی فروردین‌ماهِ ماه‌نامه‌ی بامداد چاپ شده‌است.

پی‌نوشت2: تنها چنین متنی می‌توانست باعث شود از رسم‌الخط مرسوم این‌جا بگذرم! (-:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۴۹
امید ظریفی
دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۵۹ ق.ظ

ناداستان؛ برشی از واقعیت

 

چند سالی است که بسامدِ شنیدنِ کلمه‌ی «ناداستان» یا «nonfiction» در بین اهالی ادب افزایش چشم‌­گیری داشته‌است. مجله‌های مختلفی در داخل و خارج از کشور به آن می‌پردازند و بسیاری از نویسندگان هم به نوشتنِ این سبکِ ادبی روی آورده‌اند. اما ناداستان، دقیقن چیست؟ برای یافتن معنیِ آن کارِ سختی در پیشِ‌رو نداریم. «nonfiction» برای انسانِ آن‌ور آبی تعریف مشخصی دارد؛ ترجمه‌ی خوبِ «ناداستان» هم ناخودآگاه ذهن انسانِ این‌ور آبی را به‌سمت درستی می‌برد. به‌صورت کلی، ناداستان یک شیوه‌ی نوشتن خلاق درباره‌ی واقعیت است که از همه‌ی عناصر داستان‌نویسی استفاده می‌کند، اما در خود هیچ رگه‌ای از خیال ندارد. به‌عبارتی مهم‌ترین عنصری که باعث تفاوت بین داستان و ناداستان می‌شود، خیال است. با این تعریف، نزدیکِ ذهن است که ناداستان محدوده‌ی وسیعی از متن‌ها را شامل ‌شود. حقیقت این است که گزارش‌نویسی، جستارنویسی (essay)، خاطره‌نویسی، روزانه‌نویسی، سفرنامه‌نویسی، خودزندگی‌نامه‌نویسی یا مموآر (memoir) همگی در دسته‌ی ناداستان قرار می‌گیرند. البته هرکدام از این موارد، تعریفِ مشخص و دقیق خود را دارند. یکی از رسالت‌های ما در ایوان این است که زین پس، در هر شماره، به تعریفِ دقیق یکی زیرشاخه‌های ناداستان بپردازیم و با معرفیِ کتاب‌ها و نوشته‌های سرآمد آن زیرشاخه، خوراک ادبی مفیدی برای مخاطبان و علاقه‌مندان به ناداستان فراهم سازیم.

 

سبکی جدید یا قدیمی؟

با تعریفی که در بالا از ناداستان ارائه شد، قابل درک است که ناداستان‌نویسی سابقه‌ی طولانی‌ای در ادبیات ایران و جهان داشته باشد؛ که همین‌طور هم هست. به‌عنوان مثال، اخوانیات و شکاریه‌ها نمونه‌ای از ناداستان‌های قدیمی فارسی هستند که البته کم‌تر به ما رسیده‌اند. هم‌چنین نویسندگان بقیه‌ی کشور‌ها هم در دهه‌های گذشته ناداستان‌های زیادی خلق کرده‌اند، اما چون این سبک ادبی به تازگی در کشور ما اهمیت پیدا کرده، صرفن چند سالی است که این نوشته‌ها در حال ترجمه‌­شدن به زبان فارسی هستند. شاید یکی از دلایلی که باعث شده در چند سال گذشته اهمیت ناداستان، هم برای ما و هم برای مردمان بقیه‌ی کشورها، چندین برابر شود، نوبلی است که خانم سوتلانا الکسیویچ، نویسنده و روزنامه‌نگار بلاروسی، در سال ۲۰۱۵ برای ناداستان‌هایش گرفت. در بین نویسندگان ایرانی نیز شاید بتوان از جلال به‌عنوان یکی از بزرگ­ترین ناداستان‌نویس­‌های معاصر نام برد؛ همو که شاه‌کارهایی همانند «یک چاه و دو چاله»، «خسی در میقات» و «سنگی بر گوری» که به‌ترتیب کتاب‌هایی در زمینه‌­ی گزارش­‌نویسی، سفرنامه‌­نویسی و خودزندگی‌نامه‌نویسی هستند را خلق کرده‌است.

 

چه کسی واژه‌ی «ناداستان» را ابداع کرد؟

هیچ‌کس به‌طور دقیق نمی‌داند! لی گاتکیند، سردبیر مجله‌ی ناداستان خلاق (creative nonfiction) در مقدمه‌ی یکی از کتاب‌هایش می‌گوید:

من از اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ از این عبارت استفاده کرده‌ام؛ گرچه اگر بخواهم زمانی را نام ببرم که استفاده از این واژه رسمی شد، باید از سال ۱۹۸۳ نام ببرم، در جلسه‌ای به فراخوانی موسسه‌ی استعدادهای ملی، برای بررسی این سوال که بورسیه‌ی متعلق به این ژانر را چه باید نامید! اولین بورسیه‌های این مرکز فقط به شاعرها و داستان‌نویس‌ها تعلق می‌گرفت؛ گرچه این مرکز مدت‌ها بود هنرِ ناداستان را به رسمیت می‌شناخت و در تلاش بود که راهی برای تعریف این شاخه پیدا کند، تا نویسندگان به‌تر بدانند چه کارهایی ارسال کنند که مد نظر قرار گیرد. «جستار» واژه‌ای بود که در ابتدا برای تعریف این‌گونه نوشته‌ها استفاده شد؛ اما جان مطلب را بیان نمی‌کرد. اساسن دانش‌گاهیان، در تمام رشته‌ها، جستار می‌نویسند. اما درواقع این‌ها نقدهایی آکادمیک بودند، نه متن‌هایی برای عموم. ستون‌نویس‌های روزنامه‌ها هم به نوعی جستار می‌نوشتند، اما این‌ها هم اغلب نوشته‌هایی بر مبنای نظرات شخصی بودند و فاقد روایت و عمقی که برای جستاری هنرمندانه لازم بود. واژه‌ی «ژورنالیسم» هم مناسب این سبک نبود، حتا با وجود این‌که به‌ترین ناداستان‌ها هم به‌نوعی نیاز به زبانی گزارش‌گونه دارند. برای مدتی، موسسه‌ی استعدادهای ملی از عبارت «حروف زیبا» استفاده کرد؛ نوعی نوشته که سبک را به محتوا ترجیح می‌دهد. پیچیدگی این واژه جذابیت‌ش را کم می‌کرد. هیچ‌کدام از این عنوان‌ها ذات این ادبیاتِ جذاب و داستان‌محور و برآمده از شخصیت را نشان نمی‌داد. نهایتن فردی نابه‌فرمان، در جلسه‌ی آن روز، اشاره کرد که در گروه زبان انگلیسی دانش‌گاه او، رای اکثریت به اصطلاح «ناداستان خلاق» است. آن فرد نابه‌فرمان من بودم! از آن زمان به بعد، نامِ پذیرفته‌شده و رایج برای این سبک نوشتاری «ناداستان خلاق» شد.

وی هم‌چنین در جایی دیگر از همین متن در توضیح عبارت «ناداستان خلاق» می‌گوید:

واژه‌ی «خلاق» در ناداستان مربوط به این است که نویسنده چه‌طور نطفه‌ی ایده‌ها را در ذهن می‌بندد، موقعیت‌ها را خلاصه، شخصیت‌ها را تعریف و مکان‌ها را توصیف می‌کند. «خلاقیت» به معنی خلق چیزهایی که اتفاق نیفتاده و توصیف و گزارشِ چیزی که آن‌جا نبوده نیست. این واژه مجوزی برای دروغ گفتن نویسنده نیست. کلمه‌ی «ناداستان» به این معناست که مطلب واقعیت دارد.

 

ناداستانِ خوب بخوانیم...

همان­‌طور که آورده شد، چند سالی است که ترجمه­‌ی ناداستان‌های خوب خارجی در کشور ما رونق گرفته است. نشر اطراف، مجموعه‌­ای دارد به نام «جستار روایی» که در آن کوشیده تا مخاطب را با سبک نوشتاری و صدای منحصربه­‌فرد جستارنویس­‌های برجسته­‌ی دنیا آشنا کند. تا کنون در این مجموعه، پنج عنوان کتاب با نام‌های «فقط روزهایی که می­نویسم»، «این هم مثالی دیگر»، «اگر به خودم برگردم»، «البته که عصبانی هستم» و «درد که کسی را نمی­‌کشد» به چاپ رسیده است. هم­چنین از ناداستان‌­نویس‌­های خوب ایرانی می‌توان به محمد قائد اشاره کرد که به­‌خوبی در آثارش حرکت را از امری شخصی شروع می­کند و سپس آن را به امور ذهنی و کلی می‌­رساند؛ چیزی که یکی از لازمه­‌های اصلی جستار است.

به­‌عنوان نکته­‌ی پایانی می­‌توان گفت که مخاطب ایرانی تقریبن به واسطه­‌ی مجله­‌ی «داستان» هم‌شهری با ناداستان آشنا شد. نخستین‌­بار در قسمت «روایت‌­های مستند» این مجله بود که به­‌صورت منظم به ناداستان پرداخته شد و ما را با ناداستان­‌نویس­‌های خوب جهان آشنا کرد. بعد از تغییرات مدیریتی­‌ای که اواسط امسال در مجموعه‌­ی مجلات هم‌شهری اتفاق افتاد و به طبع آن جای‌­گزینی کامل تیم مجله‌­ها با افراد جدید، گروه قبلی مجله‌­ی «داستان»، چندی بعد با فصل­‌نامه‌­ی «سان» به مطبوعات بازگشت. فصل­‌نامه‌­ای با همان هدف قبلی که آماده­‌کردن داستان‌­های کوتاه و متن‌­های ادبی باکیفیتِ سراسر دنیا برای خواننده­‌ی فارسی‌­زبان بود. توجه به ناداستان در سان نیز ادامه دارد و دو بخش ثابتِ «زندگی­‌نگاره» و «تک‌­نگاره»ی آن محلی است برای یافتن ناداستان‌­های خوب از نویسندگان ایرانی و خارجی.

در آخر، خبر خوب برای علاقه‌­مندان به ناداستان، فصل‌­نامه‌­ی «ناداستان» است! مجله‌­ای که باز هم حاصل کار تیم مجله‌­ی سان است و این‌­بار قرار است به‌صورت حرفه‌­ای‌­تر به مقوله‌­ی ناداستان بپردازد. اولین شماره­‌ی این مجله حوالی همین روزها و در پانزدهم اسفندماه، همراه با شماره‌­ی دوم مجله‌­ی سان، روانه­‌ی کتاب­‌فروشی‌­ها و کیوسک‌­های مطبوعاتی شد.

منبع‌ها:

نوشته­‌ی «تاریخ‌چه‌­ی نام‌­گذاری ناداستان خلاق به روایت لی گاتکیند» از وب‌گاه «ناداستان: به­‌تر از داستان»

نوشته‌­ی «پیش‌نهاد دو مجموعه جستار بسیار ارزش‌مند» از وب‌گاه «خواب‌گرد»

مصاحبه­‌ی محمد طلوعی با برنامه‌­ی تلویزیونی «کتاب‌­باز»

عکس: لوگوی مجله‌ی ناداستان

 

پی‌نوشت1: این مطلب در شماره‌ی نخست ایوان (زمستان 97) چاپ شده. (ایوان فصل‌نامه‌ای‌ست برای متن و داستان، زیر نظر کانون شعر و ادب دانش‌گاه شریف!)

پی‌نوشت2: ممنون‌م از کمک‌ها و راه‌نمایی‌هایِ پنجره می‌چکد در نوشتن این متن.

پی‌نوشت3: شما چی؟ جایی رو می‌شناسید که ناداستانِ خوب چاپ کنه یا کسی که ناداستانِ خوب بنویسه؟ این چند وقت که ناداستان‌های فارسی و انگلیسی بیش‌تری خوندم فکر می‌کنم که به شرط رعایت یک‌سری موارد، ناداستان می‌تونه به مراتب از داستان جذاب‌تر باشه. واقعیت شاید سخت یا حتا تلخ باشه، اما خوندن‌ش لذت‌بخش و دوست‌داشتنی‌ه! (-:

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۵۹
امید ظریفی
جمعه, ۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۰۶ ب.ظ

از سنت به بدعت: دگرگونی شعر معاصر فارسی

 

بررسی جامع شعر فارسیِ پس از مشروطه و تحقیق درباره‌­ی تحولات ادبی ناشی از این جنبشِ آزادی‌خواهانه‌ی عظیم کاری بس دشوار و گسترده است که در مجالی چنین اندک، غیرممکن می­‌نماید. ما در این شماره و شماره‌­ی آینده‌­ی بامداد، تنها به چشم‌­اندازی از مهم‌­ترین پدیده‌­های این تحول خواهیم پرداخت.

شاید مفید باشد که در وهله‌­ی نخست، کمی درباره‌­ی اوضاع ادبی و اجتماعی قبل از مشروطه بدانیم. اگر به نقد و بررسی تاریخ ادبیات فارسی در دوره‌­های مختلف بپردازیم، آن دوره یکی از دوره‌­های ناخوشی ادبیات ماست و بی‌­شک در آن روزگار، ادب فارسی دوره‌­ی انحطاط خود را می‌­گذراند. جدای از این‌­که کار تقلید از قدما به طرز قبیحی بر تمام آثار آن دوره سایه افکنده، بل مهم‌­ترین مشخصه‌­ی ادبیات هر روزگار، که همانا انعکاس خواسته­‌های مردم و تمایلات اجتماعی آن­‌هاست، به هیچ نحوی در شعر این دوره وجود ندارد. شاعران این دوره، مانند قاآنی، سروش و صبا همگی مقلدانی از شیوه­‌های کهن هستند که هیچ رنگ و بوی تازه‌­ای در شعرشان دیده نمی‌­شود. شاید بتوان یکی از دلایل رکود شعر در این دوره را نبودنِ انتقاد ادبی دانست. مهمی که اصولن به معنی درست کلمه، هیچ­‌وقت در ادب فارسی وجود نداشته.

اما نخستین شاعری که به وضع زندگی مردم و اختناق محیط توجه کرد و در شعر خود به انتقاد از اوضاع جامعه پرداخت، فتح­‌الله‌­خان شیبانی (1204-1269 خورشیدی) بود. در شعر این شاعر بزرگ، قطعاتی نیکو و جان‌­دار به چشم می­‌خورد که نمایش‌­گر اوضاع زندگی و شرایط اجتماعی اطراف اوست:

یار پریشان و زلفِ یار پریشان          شهر پریشان و شهریار پریشان

یا

این راعیان شاه چرا بر رعیت‌ش          چون گرگ بر گله همه خشم آورند و کین؟

از این مورد که بگذریم، برای بررسی تحول ادب فارسی در دوران معاصر خواسته یا ناخواسته باید به پیدایش مطبوعات نیز بپردازیم. بی‌­گمان نقشی که مطبوعات در تحول سلیقه­‌ی مردم و دگرگون­‌کردن طرز اندیشیدن ایشان داشتند غیرقابل انکار است. با انتشار مطبوعات بود که نخستین گام­‌های آزادیِ فکری در جنبه­‌های سیاسی و ادبی برداشته شد. این مطبوعات بودند که با انتشار نثرهای طنزآمیز و در عین حال ساده، مردم را به آزادی و آزادمنشی رهنمون کردند. در شعر نیز به‌­جای آن­‌که مردم چاپلوسی­‌های قاآنی را بخوانند، آثاری سرشار از روحِ انتقاد و آزادی‌­خواهی از سید اشرف حسینی و ادیب­‌الممالک و ده‌خدا و بهار را خواندند؛ که همین موضوع نشان می‌­دهد مردمِ آن زمان خواهان شعری دیگر بوده­‌اند.

سپس در این مطبوعات، اندک‌­اندک ترجمه­‌هایی از آثار اروپایی نیز انتشار یافت. اتفاقی که راه تازه­‌ای را در برابر چشمان شاعران و نویسندگان ایرانی باز کرد. هرچند در ابتدا ترجمه‌­ی آثار اروپایی بسیار اندک و ناقص بود، با این همه دریچه‌­ی روشنی که این ترجمه‌­ها به­‌روی شاعران گشودند و افق‌­های تازه­‌ای که در برابر چشم آن­‌ها قرار دادند را نمی‌­توان انکار کرد. به‌­راستی که در آن زمان، ملت ما در برابر نسیمی که از سن، دانوب، تایمز و تیبر به‌­سوی مشرق می­‌وزید ایستاده بود و از وزش این نسیم به شوق می‌­آمد. نویسندگان ایرانی وقتی در برابر این نسیم قرار گرفتند، ناگزیر راه دیرینه‌­ی خویش را به یک‌­سوی نهاده و به ساده­‌نویسی و واقع­‌گرایی متمایل شدند؛ و همین مسیر بود که به به‌وجودآمدن آثاری همانند سیاحت­‌نامه­‌ی ابراهیم بیگ و مقالات چرند و پرند ده‌خدا انجامید.

اما کار شاعران چنین نبود. از آغاز، اختلاف نظر در بین شاعران و شیوه­‌ی ایشان دیده می­شد. بنابراین هر دسته‌­ای از شاعران راهی را برگزیدند، که آن‌­ها را می­‌توان به چند گروه تقسیم کرد. از گروهی که حاضر به کنارگذاشتن قالب‌­های کهن نشدند و در همان قالب‌­های قدیمی اندیشه­‌های جدید خود را مطرح کردند تا دسته‌­ای که کوشیدند در قالب و شیوه‌­ی دیگری شبیه به نمایش‌­نامه، حرف‌­ها و اندیشه‌­های خود را منعکس کنند. در بامدادِ بهمن‌­ماه بیش‌­تر در مورد این موضوع گپ خواهیم زد!

 

 

در شماره­‌ی پیشین بامداد، وضع ادبِ فارسیِ پیش از مشروطه را شرح دادیم و نگاهی کوتاه به چندی از عوامل تاثیرگذار بر دگرگونی آن انداختیم. هم‌­چنین قرار بر این شد تا در این شماره به­‌صورت مبسوط­‌تر به چه­‌گونگی تحول شعر معاصر فارسی بپردازیم. در آن‌جا آوردیم که اختلاف نظر در بین شاعران و شیوه‌­ی ایشان باعث شد تا هر دسته‌­ای از آن‌­ها راهی متفاوت را برگزینند. در این نوشته سعی بر این است تا مسیرهای متفاوتی که توسط شاعران آن دوره انتخاب شد را دسته­‌بندی نماییم.

یک. آن­‌هایی که در قالب قصیده‌­های کهن و با پی‌­روی از همان سنت‌­های دیرینه، اندیشه‌­های اجتماعی و تازه‌­ی خود را در شعر آوردند. از پی‌­روان این روش می‌توان به میرزا آقاخان کرمانی اشاره کرد. او در کتاب خود به­‌نام «سالاریه» که به تقلید از شاه‌نامه سروده، کم­‌وبیش انتقادهایی از اوضاع اجتماعی روزگار خود دارد؛ هرچند شعرش کمی سست و ناتن‌درست می­‌نماید. شاعر دیگری که با فاصله‌­ی کمی در همین دوره می‌­زیسته و در شعرهایش خواست‌­های اجتماعی و سیاسی وجود دارد و از پی‌روان سنت‌­های کهن است، ادیب نیشابوری است؛ که متاسفانه بیش‌­تر شعرهای او از میان رفته و فقط دیوان کوچکی از وی به‌­چاپ رسیده‌است. اما نمونه‌­ی کامل این دسته از شاعران، ادیب‌­الممالک فراهانی است. او به­‌خوبی تلاش کرد تا افکار انتقادی و سیاسی خود را در قالب قصیده و به همان شیوه­‌ی پیشینیان بازگو کند. وی هم­‌چنین می‌کوشید تا از کلمات فرنگی که به‌­تازگی داخل زبان فارسی شده‌بودند، استفاده کند و گویا این کار را نوعی تجدّد و تازه‌­جویی در ادب می­‌شمرده‌است. از شعرهای انتقادی ادیب‌­الممالک می‌­توان به قصیده‌­ای که به مناسبت بمباران مجلس شورای ملی و کشته­‌شدن سید جمال‌­الدین واعظ اصفهانی و دیگر آزادی‌­خواهان سروده است، اشاره کرد:

امروز که حق را پی مشروطه قیام است          بر شاه محمدعلی از عرش پیام است

این طبل­‌زدن زیر گلیم‌ت ندهد سود          چون طشت تو بشکسته و افتاده ز بام است

و از نمونه‌­های دیگر شعر او که در آن برای استعمال کلمه­‌ها و اصطلاح­‌های فرنگی کوشش شده‌است، این قصیده‌­ی اوست:

خدا رحمت کند مرحوم حاج‌­میرزا آقاسی را          ببخشد جای آن بر خلق، احزاب سیاسی را

ترقّی، اعتدالی، انقلابی، ارتجاعیّون          دومکراسی و رادیکال، عشق اسکناسی را

اونیورسیته و فاکولته در ایران نبُد یارب          کجا تعلیم دادند این گروه دیپلماسی را؟

دو. دسته­‌ی دیگر از شاعران این دوره کسانی بودند که از قالب‌­های متداول و نیمه‌متداول قدیم استفاده کردند؛ اما کوشیدند تا زبان شعر خود را کاملن ساده و عامیانه سازند. باید سید اشرف­‌الدین حسینی گیلانی را، که بیش‌­تر مسمط و مستزاد می‌­سرود، یکی از دو-سه ­نفری بشماریم که در راه سادگی زبانِ شعر در آن دوره کوشش بسیار کرده‌­اند و از زبان محاوره‌­ای مردم در شعر خویش بسیار سود جسته­‌اند. به‌­عنوان مثال، وی درباره­‌ی محمدعلی­‌شاه و پس از خلع از سلطنت می­‌گوید:

«ممدلی» تکیه به قول و غزل روس نمود

ترک ناموس نمود

اما سادگیِ بیان و نزدیکی به حدودِ طبیعیِ زبان، در شعر ایرج­‌میرزاست که به حد کامل‌­تر و ذوق‌­پسندتری می‌رسد. ایرج کلمه‌­های عامیانه و تعبیرهای مردم را در شعرِ خود به‌­حدی استادانه به‌­کار برده که مایه‌­ی شگفتی هر خواننده‌­ای است. البته کارهای ابتدایی او این‌­گونه نبود و وی در نیمه‌­ی دوم زندگی خود به این شیوه گرایید. بیش‌­تر آثار مشهور او، که از شاه‌کار­های این دوره از ادبِ ما به‌­شمار می­‌روند، همگی دارای بیانی نزدیک به شیوه‌­ی بیان عامه­‌ی مردم هستند. ایرج در «عارف‌نامه» که اوج زیبایی شعر او به‌­شمار می‌­رود و مرحله‌­ی تکاملی این شیوه را در شعر وی نشان می‌­دهد، از زبان زنی که حجاب می‌­گرفته، می‌گوید:

چه لوطی­‌ها در این شهرند، واه‌­واه!          خدایا دور کن، الله الله!

به من گوید که چادر وا کن از سر          چه پررویی‌­ست این! الله ­اکبر!

برو گم شو، عجب بی‌­شرم و رویی!          چه رو داری که با من هم‌­چو گویی!

و می‌­بینیم که این سادگی کلام و توجه به شیوه­‌ی بیان عامه را تا آن‌­جا پیش برده که اگر بخواهیم سخنان او را به نثر بنویسیم، جای کم‌­تر کلمه‌­ای تغییر می‌کند.

سه. دسته‌ای دیگر از شاعران این دوره به تصنیف‌سازی پرداختند. البته تصنیف‌سازی در گذشته در میان عامه‌ی مردم رواج داشته، اما در دوره‌ی اخیر رنگی خاص به خود گرفت و اهل ادب به آن رغبت بیش‌تری پیدا کردند، تا به امروز که شاهد گسترش روزافزون این شعبه از شعر فارسی هستیم. در باب تصنیف ابتدا باید از میرزا علی‌­اکبر شیدا یاد کنیم. کسی که با این‌که تصنیف­‌هایش دارای مضامین عاشقانه است، اما به‌­دلیل این‌که با موسیقی آشنایی درستی داشته، رنگ و بوی جدیدی به تصنیف بخشیده و درحقیقت تحولی به‌­وجود آورده‌­است. پس از او، نوبت به عارف قزوینی می‌­رسد. تصنیف‌­های وی، که شناخته‌شده‌ترین تصنیف­‌های زبان فارسی‌­ست، سرشار است از روح ملیّت و عشقی تا مرز جنون به ایران.

گریه را به مستی بهانه کردم

شکوه­‌ها ز دست زمانه کردم

آستین چو از چشمِ تر گرفتم

جویِ خون به دامان روانه کردم

تصنیف­‌های عارف از لحاظ فنی دارای اهمیت بسیار است و به­‌قول روح‌­الله خالقی از نظر روانی و زیبایی نغمه‌­ها، ارتباط و پیوستگی آهنگ و شعر و ابتکار وی در واردکردنِ مضامین اجتماعی به تصنیف در درجه­‌ی نخست اهمیت قرار دارد. علاوه بر تصنیف، وی غزل­‌هایی آمیخته به مضامینی همانند سیاست و عشق نیز دارد:

ای دیده خون ببار! که یک ملتی به خواب          رفته­‌ست و من دو دیده‌­ی بیدارم آرزوست

بیدار هرکه گشت در ایران رود به دار          بیدار و زندگانیِ بی­‌دارم آرزوست

اما در این شیوه از غزل، فرد دیگری از هم‌­عصرهای او توفیق بیش‌­تری داشته‌است و او کسی نیست جز فرخی یزدی. برخلاف غزل عارف که عمومن سست و گاه از نظر ادبی غلط است، فرخی زبانی فصیح‌­تر و روان‌­تر و درست‌­تر دارد. غزل‌­هایی هم‌­راه با اندیشه­‌های تند سیاسی و احساسات سرکش اجتماعی. اگر بخواهیم برای هریک از انواع شعر در این دوره مظهرِ روشنی نام ببریم، بی‌شک فرخی را باید در اوج غزل سیاسی بدانیم. او که سخت به انقلاب سوسیالیستی گرویده بود، هم­واره کوشش خود را در راه ایجاد این انقلاب صرف می‌کرد:

در کهن‌­ایرانِ ویران انقلابی تازه باید          سخت از این سست­‌مردم قتل بی­‌اندازه باید

می­‌کند تهدید ما را این بنای ارتجاعی          منهدم این کاخ را از صدر تا دروازه باید

یا

نای آزادی کند چون نی نوانی انقلاب          باز خون سازد جهان را نینوای انقلاب

انقلاب ما چو شد از دستِ ناپاکان شهید          نیست غیر از خونِ پاکان خون­‌بهای انقلاب

چهار. گروه اندک دیگری از شاعران این دوره، کسانی هستند که کوشیده‌­اند در قالب و شیوه­‌ی دیگری شبیه به نمایش‌­نامه، اندیشه‌­های خود را منعکس کنند. مشهورترینِ این شاعران، عشقی است. وی از شاعران جوان و تندرو این روزگار است. او در منظومه­‌ی «کفن سیاه» می­‌گوید:

در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید

دهر مبهوت شد و رنگ رخ دشت پرید

دل خونین سپهر از افق غرب دمید

چرخ از رحلت خورشید سیه می‌­پوشید

که سر قافله با زمزمه و زنگ رسید

در حوالی مدائن به دهی

دهِ تاریخیِ افسانه‌­گهی.

این­‌چنین کارهای عشقی از نخستین گام­‌های تحول در معنی واقعی است؛ اما چنان نیست که بتوانیم او را بنیان‌­گذار این تحول بدانیم، زیرا وی در منظومه‌­ی «سه تابلوی مریمِ» خود نظر به «افسانه»­ی نیما یوشیج داشته و گویا افسانه را نیز یک‌­بار در روزنامه‌­ی خود چاپ کرده‌است. شعر عشقی به­‌دلیل جوانی و ناآزمودگی او خام است و غلط­‌های فاحش ادبی بسیاری در آن دیده می­شود؛ اما روح آفرینش‌­گر و پرخاش­‌جوی او باعث می­‌شود تا در نگاه نخست عیب­‌های فراوان شعر او را نادیده بگیریم.

پنج. تا کنون از شاعرانی نام بردیم که از حدود قالب‌­های کهن و معین شعر فارسی گام بیرون ننهاده بودند. از این دسته که بگذریم، به گروهی از شاعران بزرگ این روزگار برخورد می‌­کنیم که کوشیده‌­اند تا قالب‌­های تازه‌­ای در شعر فارسی پدید آورند. البته بیش‌­تر این قالب‌­ها را باید نوعی تفنّن دانست؛ زیرا به‌­جای آن­‌که شاعر را از قیود رهایی بخشد، وی را بیش‌­تر اسیر قافیه می‌کرد. با این همه باید پذیرفت که همین کوشش­‌ها بود که مسیر اصلی شعر امروز فارسی را تعیین کرد. نیما یوشیج زمانی که احساس کرد در وزن‌­های عروضی قدیم نمی‌­توان قالب تازه­‌ای –که ظرفیت احوال و احساسات شاعرانه و اصیل را به آزادی داشته باشد- به‌­وجود آورد، کوشید تا در عروض فارسی تجدید نظر کند. از جمله شاعرانی که تفنّن­‌هایی در قالب شعر ایجاد کردند، باید این افراد را نام برد: ده‌خدا، بهار، لاهوتی، جعفر خامنه­‌ای، یحیا دولت‌­آبادی، رشید یاسمی و نیما.

از نمونه­‌های کوشش در راه ایجاد قالب جدید می­‌توان از شعر «به وطن» جعفر خامنه‌­ای نام برد، که به‌­قول ادوارد برون از نظر قافیه‌­بندی قابل­‌توجه و بی­‌سابقه است:

هر روز به یک منظر خونین به در آیی

هر دم متجلّی تو به یک جلوه‌­ی جان­‌سوز

از سوز غم‌ت مرغ دل‌م هرشب و هرروز

با نغمه­‌ی نو تازه کند نغمه­‌سرایی

شاعر دیگری که در این قالب چند شعر خوب و موفق گفته، ملک‌­الشعرای بهار است. بهار در قصیده‌­سرایی در ردیف دو-سه شاعر نخست زبان فارسی‌­ست. بی­‌گمان از قرن ششم به بعد، شاعری در قصیده به عظمت او نیامده‌­است. با این همه، قطعه‌­هایی که در این قالب گفته، قابل تامل­‌اند:

بیائید ای کبوترهای دل­‌خواه

بدن کافورگون، پاها چو شنگرف

بپرّید از فراز بام و ناگاه

به­‌گرد من فرود آیید چون برف

در این بین شاعرانی همانند یحیا دولت­‌آبادی هم بودند که کوشیدند تا در چند قطعه از وزن عروضی صرف­‌ِنظر کنند و در وزن هجایی شعر بسرایند:

صبح­‌دم پیمانه شد از خفتن لب­‌ریز

جام بیداری در کف کج‌دار و مریز

خواب با چشمان‌م در جنگ و گریز

نه خواب بودم، نه بیدار

نه مست بودم، نه هشیار

می‌­دانیم که ساختمان طبیعی هر زبانی نوعی وزن خاص را می‌­پذیرد. چنان‌­که در فارسی و عربی وزن عروضی طبیعی است، در زبان‌­های دیگر انواع دیگرِ وزن وجود دارد. با توجه به ای‌ن­که برای ایرانیان احساس وزن‌­ها، به‌­جز وزن عروضی، دشوار است، می‌­بینیم که در این قطعه برای ما ایرانیان وزنی احساس نمی‌شود. همان‌­گونه که قابل­‌انتظار بود، این آزمایش نیز توفیقی نیافت و حتی سراینده­‌ی آن نیز دیگر به سرودن این نوع شعر نپرداخت.

این گروه از شاعران که نام بردیم، هرکدام بر سر آن بودند تا تحولی در شعر ایجاد کنند؛ اما اصل کار بیش‌­تر آن­ها همان اسلوب ادبیات کهن بود و چنان­‌که دیدیم، با تسلیم در برابر اصولِ آن، این کار ناشدنی است. تنها کسی که معنی درست تحول را درک کرد نیما یوشیج بود. او در تمام زمینه­‌های شعر فارسی تجدیدنظر کرد، هم از نظر معنی و هم از نظر فرم. وی کار خود را با مطالعه و بررسیِ تاریخ نهضت‌­ها و تحولات شعر در خارج از ایران شروع کرد. تازگی شعر نیما برای نخستین‌­بار در «افسانه» به­‌روشنی دیده می‌­شود و پس از آن هم هرچه سروده تازه و بدیع است. حاصل کار وی چنان است که شعر نویِ او در موضوعات کهنه نیز بسیار بدیع می­‌نماید و این یعنی تجدّد در شعر، به معنی درست کلمه. روی­‌هم‌­رفته، می­‌توان گفت که او در مسائل کلی شعر، همانند وزن، قافیه و زاویه‌­ی دید تجدیدنظر می‌­کند و به استقلال شعری مطلوبی می­‌رسد.

منبع:

با چراغ و آینه، محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن

عکس نخست: از مجموعه‌ی «تنه‌ی درختان» اثر سهراب سپهری

عکس دوم: نیما یوشیج در حیاط خانه‌اش

 

پی‌نوشت: این متن در دو قسمت در شماره‌ی آذرماه و بهمن‌ماه نشریه‌ی بامداد (زیر نظر کانون شعر و ادب دانش‌گاه شریف) چاپ شده. (در امتحانات دی‌ماه بامداد منتشر نمی‌شود!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۰۶
امید ظریفی
شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ب.ظ

خیام: غریبه‌ی گذشته، آشنای حال

 

به گذشته که می‌نگریم، نخستین اشاره‌ها به رباعیات خیام را بیش از یک‌صد سال بعد از حیات وی می‌یابیم. موضوعی که خواست‌گاه آن را می‌توان در تضاد تفکر خیام و حاکمان سلجوقیِ آن روزگار جست‌وجو کرد. حاکمانی که همانند بیش‌تر نودینان به‌صورت افراطی علم و فلسفه را خوار می‌شمردند و برای قرآن و سنت منزلتی بدونِ تفکر قائل بودند. قابل درک است که در چنین جوی، متفکری همانند خیام که در اشعارش همه‌ی جزم‌ها را به‌زیر سوال می‌برد و به‌راحتی با فلسفه‌ی آفرینش بازی می‌کند، در انتشار اشعار خود شرط عقل را رعایت کند.

خیام همانند منشوری هزاران‌وجهی‌ست. در طول این سال‌ها، هر خیام‌دوست یا خیام‌شناسی با چندی از این وجه‌ها خو گرفته است. خیامِ ریاضی‌دان، خیامِ ستاره‌شناس، خیامِ خالق تقویم خورشیدی، خیامِ فیلسوف و در نهایت -خیامِ آشناتر برای ما- خیامِ شاعر. نکته‌ای که مبرهن است این است که خیام به هر حوزه‌ای بسیار دقیق و با ذهنی منطقی و منظم وارد می‌شود. نزدیکِ ذهن است که چنین آدمی کم‌گو و گزیده‌گو باشد؛ و دقیقن به همین دلیل است که خیامِ شاعر، روده‌درازی نمی‌کند و قصیده نمی‌سراید! بل به سراغ رباعی می‌رود و حرف خود را بدون هیچ‌گونه پرگویی و با صراحتی مثال‌زدنی بیان می‌کند.

درک تفکر خیام، به‌رغم سادگی ِظاهری و البته گمراه‌کننده‌ی آن، سخت دشوار است. به قول داریوش شایگان «به ماسه‌ی نرم می‌ماند که از میان انگشتان فرو می‌ریزد. هرچه در نگه‌داشتنش بیش‌تر بکوشی، زیر ظاهر دیدگاهی که در نگاه اول و از قرائت سطحی و اولیه‌ی آن دریافت می‌شود، بیش‌تر از دست‌ت فرو می‌لغزد... .» پیام‌های کلی این قرائت سطحی روشن است. در جایی، خیام به این موضوع اشاره می‌کند که بنیاد جهان بر پوچی و بی‌داد است و حتی نام‌آورترین کسان نیز نتوانسته‌اند چیزی از آن دریابند:

آنان که محیط فضل و آداب شدند     در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون     گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

و در جایی دیگر معتقد است که نه رستاخیزی در کار است و نه رسیدن به اصل و مبدئی و نه امیدی برای این‌که بعد از هزاران سال چون سبزه از دل خاک بیرون آیی:

ای کاش که جای آرمیدن بودی     یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صدهزار سال از دل خاک     چون سبزه امید بر دمیدن بودی

یا آن‌جا که معتقد است «دوزخ شرری ز رنج بیهوده‌ی ماست / فردوس دمی ز وقت آسوده‌ی ماست» و حتی آن‌جا که این موضوع را گوش‌زد می‌کند که در جهانی که همه‌چیزِ آن بر باد است، ما تنها یک دم فرصت داریم و آن دم نیز به تنهایی چیزی جز هیچ نیست:

ای بی‌خبران شکل مجسم هیچ است     وین طارم نُه سپهر ارقم هیچ است

خوش باش که در نشیمن کون و فساد     وابسته‌ی یک دمیم و آن هم هیچ است

اما شاید تیر خلاص را زمانی می‌زند که می‌گوید:

گر آمدنم به من بُدی، نامدمی     ور نیز شدن به من بُدی، کی شدمی

به زان نَبُدی که اندرین دیر خراب     نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدمی

دقیقن همین قرائت سطحی رباعیات خیام است که باعث شده بسیاری خیام را لذت‌طلب و دهری‌مذهب بخوانند. دهریون به ابدیتِ این جهان باور دارند و زندگیِ پس از مرگ و رستاخیز و پاداش و جزا را رد می‌کنند. اما آیا می‌توان به همین سطحِ قرائتِ رباعیات خیام بسنده کرد؟ به‌راستی این نگرشی که به هر صورت بیرون از چارچوب‌های رایج مذهب و عرفان و اسطوره قرار دارد، از چه حکایت می‌کند؟

نکته این‌جاست که خیام در زمان خود یک عالم دینی و امام خراسان بوده و به فراخور وضعیت موجود، از اوضاع زمان خویش به‌هیچ‌وجه رضایت نداشته است. از جای‌گاه علم و فلسفه در زمانه‌ی خود آزرده‌خاطر بوده و به‌همین‌دلیل احساسی که در رباعیاتش منتقل می‌کند، سرشار از عصیان‌گری‌ست. عصیان‌گری که آرزوی آبادانی مملکت خویش را دارد، اما کاری بیش از این از دستش برنمی‌آید. البته به سبب این‌که خیام جاهلان را مخاطب خود نمی‌دیده است، شکوه از چرخِ فلک می‌کند. این هم‌ذات‌پنداری در میانِ خواصِ هر عصر با خیام وجود داشته؛ گویی از زبان عالمان واقعی هر عصری این شکایت را به گردون بیان کرده است، چرا که امکان شکایت از حاکمان وجود نداشته است:

گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی     احوال فلک جمله پسندیده بُدی

ور علم بُدی به کارها در گردون     کی خاطر اهل علم رنجیده بُدی

به باور کریستین سن، ایران‌شناس و پژوهش‌گر معروف دانمارکی، خیام آن‌قدر پیچیده و عمیق است که آغازی مبهم و انجامی نافرجام دارد. او در سفر خود به هیچ‌چیز و هیچ‌کجا می‌رسد و صدالبته که هیچ توان تبدیل‌شدن به همه‌چیز را دارد. باری، این‌طور به‌نظر می‌رسد که خیام که در پی حل معماها و سوال‌های گوناگون جبر و نجوم و فسلفه بود، خود به معمایی بدل شده که هنوز خیام‌شناسان حلش نکرده‌اند. شاید این همان جوهره‌ای‌ست که خیام برای خود در نظر گرفته بود: کاشف معماهای گوناگون جهان، خود انسانی‌ترین معمای لاینحل است!

منبع‌ها:

پنج اقلیم حضور، داریوش شایگان، فرهنگ معاصر

منشور هزاران‌وجهی، فرزاد مقدم، مجله‌ی آنگاه: شماره‌ی هفتم

 

پی‌نوشت: این متن در شماره‌ی آبان‌ماهِ نشریه‌ی بامداد (زیر نظر کانون شعر و ادب دانش‌گاه شریف) چاپ شده.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۲۶
امید ظریفی