امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۳۲ ب.ظ

ماه باش...

دریافت - 1 مگابایت

 

پی‌نوشت: به تقویم خودشان، امروز تعطیل رسمی بود و جشن استقلال. به تقویم ما اما می‌شود حدودن یک ماه دیگر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۳۲
امید ظریفی
دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۳۵ ب.ظ

🐤

به‌نظر بنده، مادامی که وقتی با ماسماسکِ آدم تماس می‌گیرند اتصالِ آن با شبکۀ جهانی برای چند ثانیه‌ای قطع می‌شود، و این بشرِ دوپایِ بادبه‌غبغب‌انداخته -با این‌همه دبدبه و کبکبه و تا ماه و بهرام رفتن- هنوز نتوانسته راه‌حلی برای آن دست‌وپا کند، غلط می‌کند کسی از ابنای این بشر اگر دهان باز کند به پیش‌رفت علم و تکنولوژی و این‌جور مزخرفات؛ مخصوصن از نوع مهندس مخابرات‌ش! گوش‌ت را بده‌کار چرندوچرندها و وعده‌های این جماعت نکن. این قماش اگر بیل‌زن بودند بیلی به باغ‌چۀ خودشان می‌زدند شازده‌جان.

به‌قول خواجۀ شیراز:

غیرت‌م کشت که محبوب جهان‌ای، لیکن

روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد!

زیاده جسارت است...

 

بعدالتحریر: یقینن خودش تابه‌حال روایت کرده برای‌تان. دم ظهری خواهرکوچیکه‌تان را در عطاری حاج‌یونس دیدم و جویای دیشب شدم. الحق که داهی‌دختری است! شرط کرد که یا برای‌ش از بقالی پسر تابان‌خانم کیک و آب‌میوه می‌خرم، یا هیچ نمی‌گوید! خریدم. گفت آخر شب، وقتی شرّشان را کم کرده‌اند، از دهان‌ت شنیده که گفته‌ای دل‌ت رضا نیست. پرچم‌ت بالاست شازده‌جان!

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۳۵
امید ظریفی
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۷ ب.ظ

‌قـ

ترتیب‌شان را به‌یاد ندارم، اما قبلن‌ها در روزگار پیشاکووید قلمی کرده‌‌بودم که رتبۀ اول و دوم لذت‌های دنیوی برای بنده تعلق دارند به خوابیدن در نمازخانۀ دانش‌گاه و نوشیدن یک لیوان ترکیبی آب‌انار و آب‌شاتوتِ آب‌میوه‌گیری سر چهارراه طرشت. دو موردی که الحق‌‌والانصاف توصیف‌شان در کلام نیاید. باری، غایت این سیاهۀ مجمل این است که مورد سوم را هم، که هم‌آهنگ با شرایط پساکووید است، بر لوح ذهن‌تان مرقوم بفرمایید: انداختن پاها روی میز مطالعه و فرورفتن در پشتی صندلی، که به‌دلیل خرابی‌اش کمی بیش از حد به حالت افقی نزدیک می‌شود، و قیلوله‌ای کوتاه در آستانۀ نیم‌روزِ آدینه. همین.

 

پی‌نوشت: جهد جزیل کنید که سرتان با همین اندکْ لحن قدمایی گرم شود و ذهن‌تان به تصویرسازی چه‌گونگی قرارگیری نگارنده در حالت بالا اقدام نورزد، که همین یک ‌جو آبرو برای‌مان باقی مانده!

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۵۷
امید ظریفی
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۳۳ ب.ظ

ما [شاید] از رکود عبور کردیم!

روزهای گذشته روزهای نسبتن مهمی برای فیزیک‌دان‌ها بود. همه منتظر بودن که از نتیجۀ آخرین آزمایش FermiLab آگاه بشن. کنفرانس خبری تیم FermiLab دیشب برگزار شد، به‌وقت ایران. خلاصۀ داستان، مشاهدۀ ناهنجاری‌ای بین نتیجۀ آزمایشی که انجام داده‌‌بودن و پیش‌بینی نظریِ به‌ترین مدلی بود که در حال حاضر برای توصیف ریزترین ذرات جهان‌مون می‌شناسیم، یعنی مدل استاندارد ذرات بنیادی. ناهنجاری‌ای که خیلی از فیزیک‌دان‌ها رو خوش‌حال کرده.

همین‌جا شاید براتون سؤال پیش بیاد که چرا فیزیک‌دان‌ها باید از وجود یه ناهنجاری بین رفتار واقعی طبیعت و مدلی که از قبل برای توصیف اون پیش‌نهاد داده‌ن خوش‌حال بشن؟ طبیعی‌ئه که اگه آزمایش‌مون رو درست‌وحسابی و با دقت کافی انجام داده‌باشیم، وجود چنین ناهنجاری‌‌هایی به این معنی‌ئه که مدل ریاضیاتی‌ای که برای توصیف طبیعت نوشتیم کامل نیست و نواقصی داره. و خب کی‌ئه که از ناقص‌بودن مدل‌ش خوش‌حال بشه آخه! شما خودت دوست داری مدل‌ت ناقص از آب در بیاد؟!

اما موضوع به این سادگی‌ها نیست. در حال حاضر ما پرسش‌های باز زیاد و مهمی توی فیزیک داریم که هنوز نتونستیم راه‌حل‌های خوبی براشون دست‌وپا کنیم. مثلن یکی از ویژگی‌های مدل استاندارد ذرات بنیادی این‌ه که در قالب این مدل جرمِ نوترینوها دقیقن برابر صفره، اما آزمایش‌هایی که در دهه‌های گذشته انجام شده حاکی از این بودن که نوترینو یه جرم بسیار کمی داره. یا مثلن داستان‌هایی مثل مادۀ تاریک و انرژی تاریک که در حال حاضر صرفن بعضی از خواص‌شون رو می‌شناسیم، و با فیزیکی که الآن بلدیم نمی‌دونیم که دقیقن چی‌ان. همۀ این موارد نشون‌دهندۀ این‌ هستن که احتمالن باید به‌دنبال مدلی ورای مدل استاندارد ذرات بنیادیِ فعلی بگردیم. مدلی که در قالبِ اون بتونیم معماهای بالا رو حل کنیم...

و دقیقن همین‌ مسئله‌ست که باعث می‌شه امروزه فیزیک‌دان‌ها از شنیدن چنین خبرهایی خوش‌حال بشن. چرا؟ چون می‌دونن مدل‌های فعلی‌شون کامل نیست و هرکدوم از آزمایش‌هایی که نتایج این‌چنینی دارن می‌تونن به کامل‌ترکردن این مدل‌ها کمک کنن و اون‌ها رو در جهت درستی به حرکت در بیارن. اما داستان جالب این‌جاست که با این‌که دهه‌هاست فیزیک‌دان‌ها، به دلیل وجود معماهایی مثل معماهای بالا، انتظار دارن که مدل استاندارد ذرات بنیادی در آزمایش‌هایی که انجام می‌دن از خودش ناهنجاری‌هایی نشون بده تا بتونن با استفاده از این ناهنجاری‌ها اون رو کامل‌تر کنن، اما در کمال تعجب این مدل از بیش‌تر آزمایش‌ها با تقریب خوبی سربلند بیرون اومده! و همین مسئله در سال‌های اخیر باعث یه رکود موقت توی فیزیک ذرات بنیادی شده. رکودی که بعضی فیزیک‌دان‌ها، حالا و با توسل به این آزمایش، امیدوارن کم‌کم از بین بره. به‌نوعی می‌شه گفت که نتیجۀ آزمایش آخر FermiLab مهم‌ترین تناقضی‌ئه که در آزمایش‌های زمینی با مدل استاندارد ذرات بنیادی دیده‌شده.    

اما اگه مشتاق‌ید که بیش‌تر و دقیق‌تر دربارۀ فیزیک این مسئله بدونید و از حواشی کارهای انجام‌شده برای انجام‌دادن این آزمایش و نظرات فیزیک‌دان‌هایی که با این مسئله درگیر هستن باخبر بشید، پیش‌نهاد می‌کنم نگاهی به متن مفصلی که Natalie Wolchover ِ عزیز و کاردرست در Quanta Magazine نوشته بندازید. اما اگه حس‌وحال خوندن این متن رو ندارید، پیش‌نهاد می‌کنم نگاهی به این داستان مصور کوتاه که Jorge Cham برای American Physics Society (APS) طراحی کرده و نوشته بندازید. البته خبر خوش این‌ه که Omid Zarifi هم این داستان مصور رو برای Zharfa Student Society به فارسی ترجمه و بازطراحی کرده که می‌توانید اون رو هم همین پایین ببینید! (-: هم‌چنین ایشون بر خودش لازم می‌بینه که از رضا عبادی، صبا اعتضاد رضوی و سجاد پورمنوچهری به‌خاطر پیش‌نهادهای خوب‌شون که باعث به‌ترشدن نتیجۀ کار شدن تشکر کنه. 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۳۳
امید ظریفی
جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۱۴ ب.ظ

12+1

امروز سیزده‌به‌در است و الآن بعد از ناهار، به سرم زده که بنشینم پای این صفحۀ سفید و بنویسم. از چه؟ نمی‌دانم. طبیعی است که چون امروز سیزده‌به‌در است، اولین چیزی که به ذهن آدم می‌رسد این است که از «سیزده» و «در» و «سیزده‌به‌در» و این‌‌جور چیزها بنویسد. سر ناهار داشتیم سیزده‌به‌درهای گذشته را مرور می‌کردیم. سیزده‌به‌در 99 که تکلیف‌ش مشخص است. هنوز توی گیجی شرایط جدید بودیم. همان روزهایی که برای خندیدن هی می‌گفتیم از اثرات nاُمین روز قرنطینه و از وجنات mاُمین روز قرنطینه و وَ وَ وَ و روزهایی که از جایی به بعد، کلن شماره‌‌شان از دست‌مان در رفت. هر کار کردیم یادمان نیامد سیزده‌به‌در 98 را کجا به‌در کرده‌ایم؛ حتا یادمان نیامد که اصلن به‌درش کرده‌ایم یا نه. فرضیه‌هایی می‌گفت که انگار من زودتر برگشته‌بودم خواب‌گاه و برای همین خاطرۀ مشترکی نداریم. سیزده‌به‌در 97 اما خاطرات واضحی داشت، به‌دلیل حواشی قبل‌ش. جالب‌ترین سیزده‌به‌در اما سیزده‌به‌در 96 بود، سیزده‌به‌درِ منتهی به کنکور. همان ماه‌هایی که واقعن خاطرۀ چندان واضحی ازشان ندارم. هنوز نمی‌دانم آن 10 ماه چرا و چه‌گونه وسط زندگی‌ام سبز شد و از کاروباری که پی‌اش بودم و هستم انداختم. سیزده‌به‌درِ منتهی به کنکور مصداقِ عینی و حقیقی همان سیزدهی است که از همۀ عالم به‌در است، و شهریار فقط می‌تواند ادایش را در‌آورد. مادرم یادآوری کرد که آن‌ روز صبح، وقتی از خواب پا شدم، برگۀ سفیدی برداشتم و بزرگ رویش نوشتم «13» و چسباندم به در اتاق‌م و حکم کردم که این هم سیزده‌به‌درِ امسالِ ما!

حرف خاص دیگری دربارۀ سیزده‌به‌در ندارم؛ اما الآن بعد از ناهار و بعد از نوشتن یک پاراگراف دربارۀ سیزده‌به‌در، هم‌چنان سوزن‌م گیر کرده روی این‌که این صفحۀ سفید را سیاه‌تر کنم. از چه؟ نمی‌دانم. از آینده که آدم خبری ندارد، پس شاید به‌تر باشد برگردیم عقب و برسیم به دوازدهم، روز نهایی‌شدن شمارش آرای «آریِ» زیاد و «نه»ی کم به جمهوری اسلامی. طبق قالب پاراگراف بالا، فکر می‌کنم الآن باید بگویم که: احتمالن اولین چیزی که به ذهن آدم می‌رسد این است که از «جمهوری» و «اسلام» و «جمهوری اسلامی» و این‌جور چیزها بنویسد. اما از آن‌جایی که الآن یادم آمد خیلی‌وقت است می‌خواهم چند جمله‌ای دربارۀ یک موضوع بنویسم و هربار به دلیلی نشده، سریع و بدون فوت وقت، تا سوزن‌م روی نوشتن گیر کرده، جمهوری اسلامی را وصل می‌کنم به انقلاب اسلامی و آن را هم می‌رسانم به درس «انقلاب اسلامی ایران» که ترم گذشته داشتم و از آن‌جایی که همان‌ ترم درس «مقدمه‌ای بر جامعه‌شناسی» را هم با استاد همان درس داشتم، این دو درس را می‌گذارم کنار هم‌دیگر و به‌ترتیب و به‌طورِ خلاصه انقلاب و جامعه صدایشان می‌کنم و می‌روم تا چند کلمه‌ای درباره‌شان بنویسم.

فکر می‌کنم یک نوع از لطیفه‌های مشترک بین دانش‌جوهای همۀ دانش‌گاه‌های کشور، لطیفه‌ها و شوخی‌های مرتبط با دروس مرکز معارف دانش‌گاه‌هاست. مرکز معارفی که نام کامل‌ش «مرکز معارف اسلامی و علوم انسانی» است و خداراشکر یکی-دو سالی است که پای قسمت دوم این عنوان هم با دو درس اختیاری مقدمه‌ای بر جامعه‌شناسی و مقدمه‌ای بر روان‌شناسی به شریف باز شده. مرکز معارفی که به‌نظرم نسبت‌ش با دانش‌جوها -به‌صورت کلی- خیلی شبیه است به نسبت صداوسیما با ملت ایران. و خب روبه‌روی این صفحۀ نورانی، که پیشِ روی شماست، اگر کس است یک حرف بس است... اما از آن‌جایی که بالاخره در صداوسیما هم یک شبکۀ چهاری پیدا می‌شود که یکی-‌دو برنامۀ درست‌وحسابی مثل «زاویه» و «شوکران» بدهد بیرون، احتمالن در مرکز معارف هم تک‌وتوک اساتیدی پیدا می‌شوند که یکی-دوتا درس درست‌وحسابی ارائه بدهند.

استاد انقلاب و جامعه‌ای که ترم پیش داشتیم سیدمهدی مدنی بود، فارغ‌التحصیل دکتری علوم سیاسی دانش‌گاه تهران. هردو درس یک‌شنبه‌ها بود. 8ونیم صبح انقلاب و 1ونیم ظهر جامعه. وقتی شروع کردم کلمات بالا را نوشتن، می‌خواستم با جزئیات از نحوۀ پیش‌رفتن این دو کلاس و بعضی حواشی جالب‌شان بنویسم، اما الآن فکر می‌کنم تا همین‌جا هم این متن کمی طولانی شده و شوق من هم برای سیاه‌کردن صفحه دارد کم‌کم ته می‌کشد؛ پس کلیاتی را می‌گویم و می‌گذرم. امیدوارم بتوانم حق مطلب را ادا کنم. از جذاب‌بودن کلاس‌ها همین بس که همه‌شان را ضبط کردم و در زمان فرجه‌ها (در آن ترم شلوغ) دوباره نشستم به دیدن‌شان. البته که این دوباره‌دیدن‌ها به دوتا کلیپ طنز هم ختم شد که چون یکی را خودشان منتشر کرده‌اند من هم به‌ش آدرس می‌دهم! دو کلیپ طنزی که ناخواسته نمرۀ کامل کلاسی و درنهایت دو بیست برای هردو درس را برای این حقیرِ سراپاتقصیر به‌همراه داشت! درس جامعه‌شناسی که خودبه‌خود برای‌م جذاب بود و با ارائه‌ای خوب جذاب‌تر هم شد. فکر می‌کنم به‌ترین کارکردی که برای چنین درس‌های اختیاری‌ای، که در یک دانش‌گاه صنعتی ارائه می‌شوند، می‌توان متصور بود این است که دانش‌جو درنهایت بفهمد که دقیقن چه‌ها را نمی‌داند! یادم می‌آید اولین جلسۀ انقلاب با جملاتی از این دست شروع شد: جمهوری اسلامی به‌اندازۀ کافی دربارۀ انقلاب 57 برای شما حرف زده... ما دیگه قرار نیست این‌جا هم اون‌ها رو تکرار کنیم... کارمون رو از قبل از مشروطه شروع می‌کنیم و هم‌راه تاریخ آروم‌آروم می‌آیم جلو تا اواخر ترم به این برسیم که چی شد که انقلاب 57 به پیروزی رسید. فکر می‌کنم همین روی‌کرد تاریخی تا حدی نشان‌دهندۀ متفاوت‌بودن درس باشد. درسی که هم تاریخ داشت و هم تحلیل سیاسی و هم با دست‌گذاشتن روی وقایع و تصمیمات مهم سیاست‌مداران کم‌وبیش معاصر، دید خوبی از تحولات ایران در یک‌ونیم قرن گذشته به آدم می‌داد...

هعی! الآن برگشتم و پاراگراف بالا را خواندم خودم. خیر! آن‌طور که باید و شاید نمی‌شود بدونِ روایتِ دقیق‌ترِ شیوۀ پیش‌رفتنِ کلاس‌ها و اشاره به بعضی نکات و یادکردن از بعضی حواشیِ جالب، آن چیزی که می‌خواستم به‌تان منتقل کنم را منتقل کنم. از طرفی -در لحظه- حال بیش‌تری هم برای نوشتن ندارم که بنشینم و با جزئیات، همۀ این موارد را بریزم توی این صفحۀ سفید. شاید در آینده‌ای نزدیک بیش‌تر نوشتم از این‌که این مرکزهای معارف اسلامی و علوم انسانی چه‌قدر می‌توانند مفید باشند و نیستند... از بدی‌های این‌که آدم همین‌طور الکی بنشیند پشت کی‌بورد هم همین است دیگر! امکان دارد بحث گل بیندازد، ولی نگارنده دیگر حال ادامه‌دادن‌ش را نداشته‌باشد و مخاطبی که شما باشی را میان زمین و هوا رها کند به‌امیدِ خدا! 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۱۴
امید ظریفی