قـ
ترتیبشان را بهیاد ندارم، اما قبلنها در روزگار پیشاکووید قلمی کردهبودم که رتبۀ اول و دوم لذتهای دنیوی برای بنده تعلق دارند به خوابیدن در نمازخانۀ دانشگاه و نوشیدن یک لیوان ترکیبی آبانار و آبشاتوتِ آبمیوهگیری سر چهارراه طرشت. دو موردی که الحقوالانصاف توصیفشان در کلام نیاید. باری، غایت این سیاهۀ مجمل این است که مورد سوم را هم، که همآهنگ با شرایط پساکووید است، بر لوح ذهنتان مرقوم بفرمایید: انداختن پاها روی میز مطالعه و فرورفتن در پشتی صندلی، که بهدلیل خرابیاش کمی بیش از حد به حالت افقی نزدیک میشود، و قیلولهای کوتاه در آستانۀ نیمروزِ آدینه. همین.
پینوشت: جهد جزیل کنید که سرتان با همین اندکْ لحن قدمایی گرم شود و ذهنتان به تصویرسازی چهگونگی قرارگیری نگارنده در حالت بالا اقدام نورزد، که همین یک جو آبرو برایمان باقی مانده!
متاسفانه صحنه اونقدر آشنا بود که نیازی به تصور عمیق نداشت :دی