امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی
جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۱۴ ب.ظ

12+1

امروز سیزده‌به‌در است و الآن بعد از ناهار، به سرم زده که بنشینم پای این صفحۀ سفید و بنویسم. از چه؟ نمی‌دانم. طبیعی است که چون امروز سیزده‌به‌در است، اولین چیزی که به ذهن آدم می‌رسد این است که از «سیزده» و «در» و «سیزده‌به‌در» و این‌‌جور چیزها بنویسد. سر ناهار داشتیم سیزده‌به‌درهای گذشته را مرور می‌کردیم. سیزده‌به‌در 99 که تکلیف‌ش مشخص است. هنوز توی گیجی شرایط جدید بودیم. همان روزهایی که برای خندیدن هی می‌گفتیم از اثرات nاُمین روز قرنطینه و از وجنات mاُمین روز قرنطینه و وَ وَ وَ و روزهایی که از جایی به بعد، کلن شماره‌‌شان از دست‌مان در رفت. هر کار کردیم یادمان نیامد سیزده‌به‌در 98 را کجا به‌در کرده‌ایم؛ حتا یادمان نیامد که اصلن به‌درش کرده‌ایم یا نه. فرضیه‌هایی می‌گفت که انگار من زودتر برگشته‌بودم خواب‌گاه و برای همین خاطرۀ مشترکی نداریم. سیزده‌به‌در 97 اما خاطرات واضحی داشت، به‌دلیل حواشی قبل‌ش. جالب‌ترین سیزده‌به‌در اما سیزده‌به‌در 96 بود، سیزده‌به‌درِ منتهی به کنکور. همان ماه‌هایی که واقعن خاطرۀ چندان واضحی ازشان ندارم. هنوز نمی‌دانم آن 10 ماه چرا و چه‌گونه وسط زندگی‌ام سبز شد و از کاروباری که پی‌اش بودم و هستم انداختم. سیزده‌به‌درِ منتهی به کنکور مصداقِ عینی و حقیقی همان سیزدهی است که از همۀ عالم به‌در است، و شهریار فقط می‌تواند ادایش را در‌آورد. مادرم یادآوری کرد که آن‌ روز صبح، وقتی از خواب پا شدم، برگۀ سفیدی برداشتم و بزرگ رویش نوشتم «13» و چسباندم به در اتاق‌م و حکم کردم که این هم سیزده‌به‌درِ امسالِ ما!

حرف خاص دیگری دربارۀ سیزده‌به‌در ندارم؛ اما الآن بعد از ناهار و بعد از نوشتن یک پاراگراف دربارۀ سیزده‌به‌در، هم‌چنان سوزن‌م گیر کرده روی این‌که این صفحۀ سفید را سیاه‌تر کنم. از چه؟ نمی‌دانم. از آینده که آدم خبری ندارد، پس شاید به‌تر باشد برگردیم عقب و برسیم به دوازدهم، روز نهایی‌شدن شمارش آرای «آریِ» زیاد و «نه»ی کم به جمهوری اسلامی. طبق قالب پاراگراف بالا، فکر می‌کنم الآن باید بگویم که: احتمالن اولین چیزی که به ذهن آدم می‌رسد این است که از «جمهوری» و «اسلام» و «جمهوری اسلامی» و این‌جور چیزها بنویسد. اما از آن‌جایی که الآن یادم آمد خیلی‌وقت است می‌خواهم چند جمله‌ای دربارۀ یک موضوع بنویسم و هربار به دلیلی نشده، سریع و بدون فوت وقت، تا سوزن‌م روی نوشتن گیر کرده، جمهوری اسلامی را وصل می‌کنم به انقلاب اسلامی و آن را هم می‌رسانم به درس «انقلاب اسلامی ایران» که ترم گذشته داشتم و از آن‌جایی که همان‌ ترم درس «مقدمه‌ای بر جامعه‌شناسی» را هم با استاد همان درس داشتم، این دو درس را می‌گذارم کنار هم‌دیگر و به‌ترتیب و به‌طورِ خلاصه انقلاب و جامعه صدایشان می‌کنم و می‌روم تا چند کلمه‌ای درباره‌شان بنویسم.

فکر می‌کنم یک نوع از لطیفه‌های مشترک بین دانش‌جوهای همۀ دانش‌گاه‌های کشور، لطیفه‌ها و شوخی‌های مرتبط با دروس مرکز معارف دانش‌گاه‌هاست. مرکز معارفی که نام کامل‌ش «مرکز معارف اسلامی و علوم انسانی» است و خداراشکر یکی-دو سالی است که پای قسمت دوم این عنوان هم با دو درس اختیاری مقدمه‌ای بر جامعه‌شناسی و مقدمه‌ای بر روان‌شناسی به شریف باز شده. مرکز معارفی که به‌نظرم نسبت‌ش با دانش‌جوها -به‌صورت کلی- خیلی شبیه است به نسبت صداوسیما با ملت ایران. و خب روبه‌روی این صفحۀ نورانی، که پیشِ روی شماست، اگر کس است یک حرف بس است... اما از آن‌جایی که بالاخره در صداوسیما هم یک شبکۀ چهاری پیدا می‌شود که یکی-‌دو برنامۀ درست‌وحسابی مثل «زاویه» و «شوکران» بدهد بیرون، احتمالن در مرکز معارف هم تک‌وتوک اساتیدی پیدا می‌شوند که یکی-دوتا درس درست‌وحسابی ارائه بدهند.

استاد انقلاب و جامعه‌ای که ترم پیش داشتیم سیدمهدی مدنی بود، فارغ‌التحصیل دکتری علوم سیاسی دانش‌گاه تهران. هردو درس یک‌شنبه‌ها بود. 8ونیم صبح انقلاب و 1ونیم ظهر جامعه. وقتی شروع کردم کلمات بالا را نوشتن، می‌خواستم با جزئیات از نحوۀ پیش‌رفتن این دو کلاس و بعضی حواشی جالب‌شان بنویسم، اما الآن فکر می‌کنم تا همین‌جا هم این متن کمی طولانی شده و شوق من هم برای سیاه‌کردن صفحه دارد کم‌کم ته می‌کشد؛ پس کلیاتی را می‌گویم و می‌گذرم. امیدوارم بتوانم حق مطلب را ادا کنم. از جذاب‌بودن کلاس‌ها همین بس که همه‌شان را ضبط کردم و در زمان فرجه‌ها (در آن ترم شلوغ) دوباره نشستم به دیدن‌شان. البته که این دوباره‌دیدن‌ها به دوتا کلیپ طنز هم ختم شد که چون یکی را خودشان منتشر کرده‌اند من هم به‌ش آدرس می‌دهم! دو کلیپ طنزی که ناخواسته نمرۀ کامل کلاسی و درنهایت دو بیست برای هردو درس را برای این حقیرِ سراپاتقصیر به‌همراه داشت! درس جامعه‌شناسی که خودبه‌خود برای‌م جذاب بود و با ارائه‌ای خوب جذاب‌تر هم شد. فکر می‌کنم به‌ترین کارکردی که برای چنین درس‌های اختیاری‌ای، که در یک دانش‌گاه صنعتی ارائه می‌شوند، می‌توان متصور بود این است که دانش‌جو درنهایت بفهمد که دقیقن چه‌ها را نمی‌داند! یادم می‌آید اولین جلسۀ انقلاب با جملاتی از این دست شروع شد: جمهوری اسلامی به‌اندازۀ کافی دربارۀ انقلاب 57 برای شما حرف زده... ما دیگه قرار نیست این‌جا هم اون‌ها رو تکرار کنیم... کارمون رو از قبل از مشروطه شروع می‌کنیم و هم‌راه تاریخ آروم‌آروم می‌آیم جلو تا اواخر ترم به این برسیم که چی شد که انقلاب 57 به پیروزی رسید. فکر می‌کنم همین روی‌کرد تاریخی تا حدی نشان‌دهندۀ متفاوت‌بودن درس باشد. درسی که هم تاریخ داشت و هم تحلیل سیاسی و هم با دست‌گذاشتن روی وقایع و تصمیمات مهم سیاست‌مداران کم‌وبیش معاصر، دید خوبی از تحولات ایران در یک‌ونیم قرن گذشته به آدم می‌داد...

هعی! الآن برگشتم و پاراگراف بالا را خواندم خودم. خیر! آن‌طور که باید و شاید نمی‌شود بدونِ روایتِ دقیق‌ترِ شیوۀ پیش‌رفتنِ کلاس‌ها و اشاره به بعضی نکات و یادکردن از بعضی حواشیِ جالب، آن چیزی که می‌خواستم به‌تان منتقل کنم را منتقل کنم. از طرفی -در لحظه- حال بیش‌تری هم برای نوشتن ندارم که بنشینم و با جزئیات، همۀ این موارد را بریزم توی این صفحۀ سفید. شاید در آینده‌ای نزدیک بیش‌تر نوشتم از این‌که این مرکزهای معارف اسلامی و علوم انسانی چه‌قدر می‌توانند مفید باشند و نیستند... از بدی‌های این‌که آدم همین‌طور الکی بنشیند پشت کی‌بورد هم همین است دیگر! امکان دارد بحث گل بیندازد، ولی نگارنده دیگر حال ادامه‌دادن‌ش را نداشته‌باشد و مخاطبی که شما باشی را میان زمین و هوا رها کند به‌امیدِ خدا! 

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۱۳
امید ظریفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">