امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی
چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۲۱ ق.ظ

در راستای تزکیه‌ی نفس!

خواندن این متن، قبل از خواندنِ مطلبِ «آدم کسی مباش!» توفیقی ندارد!

روزی یکی از بچه‌های خوابگاه نزد من آمد تا چندی سوال بپرسد. دیدم جوان مستعدی‌ست که به دلایلی، خیلی نتوانسته پیشرفت کند. ذهن دقیق و سوال‌هایی بدیع داشت که بی‌پاسخ مانده بودند. پاسخ‌های من را که می‌شنید، انگار تشنه‌ای می‌مانست که در دل بیابان، چشمه‌ی آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد که بیش‌تر کمکش کنم. من هم وقتی شور و اشتیاق او را دیده بودم، قبول کردم. قرار شد چند فصل از کتابی را با هم بخوانیم و کار کنیم. چندی که گذشت، دیدم که فریفته و واله‌ی من شده. در ذهنش ابهت و عظمتِ خاصی یافته بودم. برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. می‌دانستم این شیفتگی، به استقلال فکرش صدمه می‌زند؛ پس فرصت تعلیم را قربانی استقلال ضمیرش کردم!

چند شب پیش، قرار بود بیاید اتاق‌مان تا با هم کار کنیم. مقداری شیر و چی‌پُف درست کردم و داخل ظرفی ریختم. عروسکی که برای پسرخاله‌ام خریده بودم را هم گذاشتم روی میزم. نشستم پشت میز و مشغول خوردن محتویاتِ داخلِ کاسه شدم. سر موقع آمد. در را باز کرد و سلام کرد. لب‌خندی زدم و به سمتش برگشتم. کنار در، لحظه‌ای با تعجب مرا نگریست. بدون توجه به او، به خوردنم ادامه دادم. می‌دیدم که مدام چشمانش بین عروسک و کاسه‌‌ی درون دستم جابه‌جا می‌شود. در نظرش شکستم! چندی بعد بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد. رفت که رفت. دیگر پیدایش نشد. باید بگویم اگر برای آخرتم، به یکی از کارهایم ایمان داشته باشم، همین شیر و چی‌پف خوردن و عروسک‌بازیِ آن شبم است!

پی‌نوشت: داستانِ واقعی به این غلظت نیست، اما مشابهت‌هایی با متن دارد! (-:

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۰۹
امید ظریفی

نظرات (۵)

۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۵ محیا ساعدی
فکر کنم صنعت اغراق رو در پاراگراف اول بیشتر به کار بردی 
: ))
پاسخ:
بله مطمئنن (-:
۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۳ مهدی صالح پور
متن یه جوری بود فکر کردم طرف دختر بوده :D خواستم بگم چرا آخرشو اینجوری کردی؟! :))))
پاسخ:
آقا بچه‌های خواب‌گاه‌مون توانایی دختر بودن رو ندارن (-:
عجب (-:
بَه بَه به این عزت نفست.
الان دوباره بالا بُردمت. نگو که می‌‌خوای بساط شیر رو توی بلاگ هم پهن کنی؟
:))
پاسخ:
خواهش می‌کنم!
برای این‌جا دیگه باید یه فکر جدید بکنم. مثلن استفاده از یه قالب صورتی‌رنگ چطوره؟! (-:
صورتی؟ :)) حالا یک کاری نکن حضورت رو در دورهمی‌ها هم قدغن کنیم. ^_^
پاسخ:
دیگه کارهایی که آدم می‌تونه برای آخرتش به‌شون امید داشته باشه، بعضن این مشکلاتِ دنیوی رو هم دارن (-:
و ما را با عروسک و چی‌پف و شیر چه کار؟ لاکچری‌ها باشند برای لاکچری‌ها. ماییم و نوای بی‌نوایی :)
پاسخ:
بابا ما قوت غالب‌مون همون نان و جوئه! (-:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">