امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۶:۵۵ ق.ظ

🐤: شب‌نامه

این‌همه فسفر بسوزانی و دعوت امیدِ بیانی‌ها را جهت انتشار این مکتوبات لبیک بگویی و آن‌ها را از برای ارشاد دل مسلمین و مسلمات در اختیارش بگذاری، که چه؟ که آخرش یکی از این چدونکـی‌ها در دورهمی‌شان برگردد به «گنجشکانه»های خالصانۀ ما بگوید «جوجه‌نوشت»؟! حق این است که چنین جماعت قدرناشناس و ناسپاسی را از خواندن رقعه‌هایمان محروم سازیم، تا چراغِ نزهتِ دل‌هایشان بی‌فروغ گردد و طراوتِ استیلای قوۀ خِردشان خشک.

تمت!

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۶:۵۵
امید ظریفی
شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۵:۰۷ ق.ظ

🐤

شست‌م که خبردار شد، با همۀ استطاعت‌م جهدی جزیل کردم از برای کظم غیظ. صلواتی فرستادم و سپس لعنتی بر ابلیسِ حیله‌گر. ناچار اهتمام ورزیدم که خود را مشغول روزمره‌جات سازم، مگر اثر جراحت خدعۀ این ازخدابی‌خبران از روح و روان‌م زایل گردد... لیکن دقایقی پیش دیگر به‌جان آمدم. گفتم چیزکی برای‌ت قلمی کنم، مگر اندکی آرام گیرم.

آخر می‌بینی شازده‌جان؟ آمده‌اند امسال روز جهانی رقص‌شان را صاف انداخته‌اند روی روز قدس ما، این مستکبرینِ کافرِ جهان‌خوار! حالا ما که پدرکشته‌گی‌ای با باطن رقص نداریم. به‌فرض برای سماع فی‌الواقع سرودست هم می‌شکنیم. اما رقص‌های این‌ها را که نظاره کرده‌ای؟ باله و هیپ‌هاپ و بریک و جاز و تانگو و چه و چه و چه... همه پُر از حرکات قبیح و مستهجن و اسم‌ش را نبر. بی‌گمان حضرت مستطاب‌تان نیز تصدیق می‌کنید که این کارشان بسیار سخیف بوده و مذموم.

باری، زیرکانه تبری زدند بر قامت آرمان‌هایمان. اوقات‌مان هم‌چو اسپرسو تلخ شد. چه کنیم دیگر! داهی دشمنانی داریم.

بیرون می‌روی، از سایه رد شو

تصدق‌ت

 


 

دست‌خط‌ت رسید شازده‌جان. دو نکته را ذکر کرده‌بودی.

نخست این‌که انگار این تقویم قمری است که دینامیک زیادی دارد و هر سال کلی این‌ور و آن‌ور می‌شود، و اگر چیزی هم روی چیزی افتاده‌باشد، روز قدس ماست که افتاده روی روز رقص آن‌ها. عجیب نکته‌ای بود! همین ریزبینی‌هایت است که دل ما را اسیر کرده. منتها... اممم... به‌هرحال... همان‌طور که می‌دانی و لازم به یادآوری نیست، اسلام که به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست... ولیکن بنده هم‌چنان اعتقادی واثق دارم که نیرنگی از سوی آن‌ها عقب این داستان بوده.

دوم آن‌که پرسیده‌بودی حقیر اسامی انواع رقص‌ها و این‌که هرکدام محتوی چه‌گونه حرکاتی هستند را از کجا می‌دانم. والله ما خودمان که این چیزهای ناشایست را ندیده‌ایم. لیکن بالاخره از در و هم‌سایه توصیف‌شان را شنیده‌ایم. اساسن چشم ما تحمل این چیزها را ندارد شازده‌جان. به‌قول لسان‌الغیب «دور از رخِ تو چشمِ مرا نور نمانده‌ست» اصلن، که حالا فی‌المثل بخواهیم چشم باز کنیم به این معاصی. گفتیم شفاف‌سازی کنیم که خدای‌ناکرده میس‌آندرستندینگی برای‌ت رخ ندهد.

باقی بقایت، جان‌م فدایت

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۵:۰۷
امید ظریفی
دوشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۲:۰۰ ق.ظ

حکایت آبی، با جیم، با واو، با شین

کتری برقی‌ای که بین وسایل خواب‌گاه‌م بود کار نکرد. این شد که مجبور بودیم آب رو توی ماهی‌تابه جوش بیاریم. و این شد که هنگامه‌ی افطار روز بیستم دست‌م سوخت.

از لحاظ موندگاری اثر و سطح درگیری، تجربه‌ی مشابه یا حتا نزدیکی یادم نمی‌آد. اصلن تجربه‌ی سوخته‌گی خاصی یادم نمی‌آد که سر خودم اومده باشه. تنها موردی که الآن یادم‌ه برمی‌گرده به شش یا هفت ساله‌گی‌م‌ که نمی‌دونم دست‌م با چی سوخت و من هم سریع دویدم سمت دست‌شویی و گرفتم‌ش زیر شیر آب سرد. همین. فکر می‌کنم عواقب بعدی‌ای هم نداشت. اما دلیل این‌که توی ذهن‌م مونده تشویق‌های بعدی خونواده بود که گفتن چه‌قدر خوب که می‌دونستی که توی چنین مواردی باید دست‌ت رو بگیری زیر آب سرد. (هرچند دیروز -در اصل پریروز- خانم دکتر می‌گفت نباید این کار رو کرد.)

اون چند ثانیه‌ی اول هنوز آدم چیز خاصی از سمت قوه‌ی لامسه‌ش حس نمی‌کنه. فقط قوه‌ی بینایی‌‌‌‌ئه که فهمیده یه بلایی سر بدن اومده؛ که اون هم توانایی احساس درد رو نداره. پس به خالی‌کردن آب جوشِ درون ماهی‌تابه به داخل فلاسک ادامه دادم؛ و وقتی کارم تموم شد، شیر آب آشپزخونه رو باز کردم و دست سوخته رو گرفتم زیرش. دیگه حس لامسه هم با تأخیر از راه رسیده‌بود. دقیقه‌ای بعد، خبری از پوست روی بندهای میانی انگشت‌های دوم و سوم دست چپ‌م (از کدوم سمت؟ از سمت انگشت کوچیکه) نبود و قوه‌ی لامسه هم داشت تأخیر چند ثانیه‌ای‌ش رو حسابی جبران می‌کرد.

حالا این جزئیات رو ول کنید. داشتم می‌گفتم که یادم نمی‌آد قبلن تجربه‌‌ی مشابهی داشته‌باشم. برای همین، از این بیش از ۵۰ ساعت معاشرت با دوتا انگشت سوخته، اندازه‌ی سه واحد درس زنده‌گی و نکته و تمثیل و... از ذهن‌م بیرون کشیده‌م؛ چه از لحاظ فیزیکی، چه از لحاظ معنوی. که البته اگه دل‌تون رو صابون زده‌ید که الآن می‌خوام اون‌ها رو این‌جا ردیف کنم، باید بگم که اشتباه می‌کنید. این شب بیست‌وسومی، حال‌وحوصله‌ی ردیف‌کردن هیچ چیز رو ندارم (البته انگار غیر از کلمات). تازه خواب‌م هم می‌آد. ولی اگه حال‌وحوصله‌ی زیاد حرف‌زدن ندارم، یه موردش رو که همین‌طور رفاقتی می‌تونم سریع بگم:

تصمیم گرفتم زین پس به بعضی دردها بگم دردهای آب‌جوشی. دردهای آب‌جوشی چه دردهایی‌ان؟ دردهایی که همین‌طور فعال‌ان و نمی‌دونی بالاخره یه روزی می‌رسه که اثری ازشون نباشه یا این‌که نه، قراره همیشه حتا اثری کوچیک ازشون هم هم‌راه‌ت بمونه. دردهایی که در باطن نه اون‌قدر کوچیک‌ان که یه زمانی اهمیت‌شون رو از دست بدن، و نه اون‌قدر بزرگ‌ان که دوباره اهمیت‌شون رو از دست بدن. دردهایی که دقیقن دوخته‌ شده‌ن برای قدوقواره‌ی ما، به‌شکلی که بیش‌ترین تأثیر رو رومون بذارن. دردهای آب‌جوشی خوبی‌هایی دارن و بدی‌هایی. یکی از خوبی‌هاشون این‌ه که مثل دردهای کوچیک و بزرگ نمی‌شه به‌شون اهمیت نداد، یا به‌نوعی ازشون فرار کرد. به‌نظرم فرار از دردهاست که باعث ایجاد رنج می‌شه. خوبی دردهای آب‌جوشی این‌ه که اون‌قدر آدم رو به‌صورت پیوسته درگیر خودشون می‌کنن، که اصلن مجالی برای فرار باقی نمی‌مونه... و این یعنی رنج‌کشیدنی هم در کار نخواهد بود. پس چی به‌تر از سروکله‌زدن با همین دردهای آب‌جوشی؟!

 

پ.ن1: در راستای عنوان، مصطفا مستور کتابی داره به‌اسم حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه.

پ.ن2: باز هم در راستای عنوان، حرف عارفه (قسمت نظرها) رو گوش کنید و به‌درستی ویرگولِ اول رو نبینید و نخونید! 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۲:۰۰
امید ظریفی