امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۵۰ ق.ظ

نامه‌هایی از یک مادر دوست‌داشتنی

بامدادِ یکی از روزهای هفته‌ی نخست سال بود. خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ‌م بودیم. من داخل هال کارهایم را انجام می‌دادم و بقیه خوابیده بودند. برای استراحت شروع کردم به پرسه‌زدن میان مجله‌های آن‌ور آبی؛ بیش‌تر آن‌هایی که تمرکزشان روی ناداستان است. چندین شماره از دو مجله‌ی The New Yorker و Creative Nonfiction را داخل صفحه‌ی لپ‌تاپ‌م ورق زدم که بالاخره مطلب زیر چشم‌م را گرفت. ساعتی بعد ترجمه‌اش تمام شده‌بود. گذاشتم‌‌ش کنار برای انتشار در ایوانِ بهار

نامه‌های زیر توسط میلدرد جکسون که زنی ساکن بوستون بوده، در حدود سال‌های 1860 نوشته شده‌اند. او آن‌ها را برای پسرش که در کالیفرنیا زندگی می‌کرده نوشته‌است. این متن با عنوان Letters from a Gold Rush Mother توسط سارا برنشتین در مجله‌ی نیویورکر (1 ژانویه‌ی 2018) چاپ شده­‌است.

 

 

1 آگوست 1860

عزیزترین‌‌م ادوارد،

امیدوارم این نامه به دست‌ت برسد! راست‌ش خیلی به پست پیشتاز اعتماد ندارم!! حواس‌ت باشد یک‌وقع اطلاعات شخصی‌ات را با آن ارسال نکنی!!! چند مدت پیش، دخترِ مارگارت موسفورد یک داگرئوتیپ [نخستین نسل عکس‌های قدیمی که روی صفحه‌ای نقره‌ای چاپ می‌شدند] برای نامزدش که در کالیفرنیا است می‌فرستد، اما یک نفر آن را برمی‌دارد و در یک توالت عمومی آویزان می‌کند. حالا همه‌ی افراد ایالت یوتا چال‌های لپ او را دیده‌اند.

با عشق، مادرت

 

12 اکتبر 1860

عزیزترین‌‌م ادوارت،

لطفن غلط‌های این نامه را ببخش؛ من هنوز از همین قلم‌پر استفاده می‌کنم. نمی‌دانم چرا تولید قلم‌پر قدیمی‌ام را متوقف کرده‌اند. فکر می‌کنم حقه‌ی آن‌هاست تا قلم‌پرهای بیش‌تری بفروشند! این یکی نوک فلزی ندارد. پر خاکستری هم نداشتند و فقط سفید برای‌شان مانده بود. اوه، البته غرولند نمی‌کنم. مردم دارند از اسهال خونی می‌میرند! به‌علاوه، این قلم‌پر جدید با دوات قدیمی‌ام خوب کار نمی‌کند، پس باید یک دانه‌ی دیگر بخرم! بقیه چه‌طور با این موضوع کنار می‌آیند؟؟؟؟ امیدوارم تب‌ت به‌تر شود.

با عشق، مادرت

 

4 دسامبر 1860

ادواردِ شیرین‌م،

یک دکمه‌ی زردرنگ در نشیمن خانه پیدا کردم که فکر می‌کنم برای تو باشد. می‌خواهی برای‌ت بفرستم‌ش؟ هنوز هم دکمه‌ی خوبی‌ست. به‌علاوه، می‌خواهم در مورد یک کتاب جدید برای‌ت بگویم که سروصدای زیادی در این‌جا به پا کرده و رسوایی بزرگی به بار آورده. می‌گوید که ما انسان‌ها از میمون‌ها به‌وجود آمده‌ایم و قبلن در تالاب‌ها زندگی می‌کردیم! اسم نویسنده‌اش چارلز دیکنز است. من به مارگارت موسفورد گفته‌ام که می‌توانم کتاب را به‌ش قرض بدهم، اما اگر تو بخواهی‌اش می‌توانم آن را هم‌راه دکمه برای‌ت پست کنم.

با عشق، مادرت

 

5 دسامبر 1860

ادواردِ عزیز،

اسم نویسنده‌ی کتاب را اشتباه گفتم. اسم‌ش چارلز دیکسون است.

با عشق، مادرت

 

20 دسامبر 1860

عزیزترین‌‌م ادوارد،

اسم آن دوست‌ت که کلاه خاکستری سرش می‌کرد و قد بلندی داشت چه بود؟

با عشق، مادرت

 

2 ژانویه‌ی 1861

عزیزترین‌‌م ادوارد،

می‌خواهم از ایده‌ی جدیدم برای‌ت بگویم. می‌شود یک سری جعبه ساخت که زیرشان چرخ است و می‌توانی جلویشان یک اسب ببندی و این‌طوری حرکت کنی. مارگارت موسفورد می‌گوید که این همان کالسکه است، راست‌ش من هم حس می‌کنم درست می‌گوید.

لطفن بگو دکمه را برای‌ت بفرستم یا نه.

با عشق، مادرت

 

3 فوریه‌ی 1861

عزیزترین‌‌م ادوارد،

تو می‌دانی چه‌طور می‌شود یک چرخ خیاطی را راه انداخت؟

با عشق، مادرت

 

22 آوریل 1861

ادواردِ عزیز،

نمی‌خواهم نگران‌ت کنم، چون می‌دانم که روزگار سختی با حشراتِ باغ‌چه‌ات داری، اما این‌جا دارد یک جنگ مدنی راه می‌افتد. مارگارت موسفورد فکر می‌کرد تو که در کالیفرنیا هستی احتمالن از این موضوع خبر داری، اما من گفتم که سر تو خیلی شلوغ است. مردم می‌گویند این یک جنگ خونین خواهد شد و همه از آن وحشت‌زده می‌شوند. یک نقاشی جالب هم در مورد این موضوع در روزنامه بود که در آن یک عقاب که کلاهی سرش بود روی یک خانه‌ی خراب نشسته‌بود. مری تاد می‌گفت: «فکر می‌کنم این نشانه‌ی موفقیت است!» من که منظور نقاشی را نفهمیدم، اما خیلی جالب بود.

دکمه را برای‌ت ارسال کردم.

با عشق، مادرت

 

7 می 1861

عزیزترین‌‌م ادوارد،

مارگارت موسفورد می‌گوید مردی در کالیفرنیا به‌خاطر سکه‌های چوبی مرده! مراقب خودت باش!!!!

با عشق، مادرت

 

23 جولای 1861

دوست عزیز،

اگر این نامه به دست شما رسیده، به این معنی است که یک نفر معتقد است که شما انسان درجه‌یکی هستید. هفت نسخه از این نامه را رونویسی کنید و برای هفت نفر که فکر می‌کنید مثل شما درجه‌یک هستند ارسال کنید. اگر یک نامه‌ی دیگر هم دریافت کردید نشان‌دهنده‌ی این است که یک انسان خوش‌قیافه‌ی عالی هستید. اگر هفت نامه را ارسال نکنید، کل افراد خانواده‌تان آبله خواهند گرفت.

مخلصِ تو، مادرت

 

28 جولای 1861

ادوارد،

بابت نامه‌ی قبلی عذرخواهی می‌کنم. مارگارت موسفورد این‌طور نامه‌ها را برایم می‌فرستد و من هم آن‌قدر خرافاتی‌ام که نمی‌توانم نادیده‌شان بگیرم. به او گفتم که من را از لیست‌ش خط بزند، چون تو وقت این کارهای مزخرف را نداری و باید به کار خودت که پیداکردن طلا است برسی. (نیازی نیست او بداند که تا حالا چیزی پیدا نکرده‌ای.) مطمئن‌م که بالاخره موفق می‌شوی. (ما همه به تو افتخار می‌کنیم.)

با عشق، مادرت

پ.ن: کتاب کارل دیکسون را تمام کردم. اگر می‌خواهی برای‌ت بفرستم‌ش خبر بده.

 

***

 

پی‌نوشت1: غلط‌های املایی و تکرار علامت‌های نگارشی دقیقن طبق متن اصلی‌ست؛ که آن هم مطمئنن طبق اصل نامه‌هاست.

پی‌نوشت2: عجب مادر و پسری بودن خدایی! (-:

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۵۰
امید ظریفی
جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۱۸ ب.ظ

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۱۸
امید ظریفی
پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۱۹ ق.ظ

پیش‌نهادهایی به نام «سه تصمیمِ سخت»

یک. 12 مرد خشم‌گین

وقتی بنده این فیلم رو دیدم، یعنی شما هم -در هر بازه‌ی سنی و از هر قوم و نژادی که باشید- به احتمال 90درصد اون رو دیدید. محصول سال 1957 و رتبه‌ی پنجم IMDb. خیلی قبل‌ترها 20 دقیقه‌ی اول‌ فیلم رو دیده‌بودم و رهاش کرده‌بودم. همون موقع که به میم تعریف کردم، از تعجب شاخ درآورد. باورش نمی‌شد تونستم از پای این فیلم بلند بشم. آخر شبِ یکی از روزی‌های هفته‌ی پیش بود که ازش خواستم یه فیلم به‌م پیش‌نهاد بده برای دیدن. جواب‌ش این بود که کسی که 12 مرد خشم‌گین رو نصفه‌کاره رها کرده صلاحیت دیدن هیچ فیلمی رو نداره! این شد که بالاخره نشستم و دیدم این فیلم رو. خب... بسیار جذاب و عالی بود. در مورد داستان صحبت نمی‌کنم؛ اون‌هایی که باید صحبت کردن. بعد از دیدن فیلم کمی جست‌وجو کردم و چندتا مطلب در موردش خوندم. کمی داخل YouTube گشتم و فهمیدم یکی-دوتا فیلم دیگه هم از روی این فیلم‌نامه ساخته‌شده. تئاترهای اجراشده که دیگه سر به فلک می‌کشید. خیلی‌هاشون چندتا از شخصیت‌ها رو خانم کرده‌بودن و عملن شده‌بودن 12 عضو هیئت‌منصفه‌ی خشم‌گین. شخصیت‌های یکی از تئاترها هم که کلن خانم بودن و اسم‌ش رو هم گذاشته‌بودن 12 زن خشم‌گین. عکس پایین نمایی از یکی از این نمایش‌هاست که توی دسامبر 2017 به‌مدت 3 روز توی The Lee Strasberg Theatre ِ نیویورک اجرا شد. خیلی گشتم که بتونم فیلم این تئاتر رو پیدا کنم، ولی موفق نشدم. اگه روزی درحال گشت‌وگذار توی اینترنت بودید و خیلی تصادفی به صحنه‌ای شبیه صحنه‌ی زیر برخوردید، من رو فراموش نکنید!

اما، خود داستانِ فیلم! چه‌طور راجع‌به گناه‌کار یا بی‌گناه بودن یه نوجوون، که در ظاهر تموم شواهد بر علیه اون‌ه، تصمیم درست بگیریم؟

 

 

دو. انسان؛ جنایت و احتمال

کتابی کوتاه از نادر ابراهیمی که چندتا از پاراگراف‌هاش رو می‌تونید آخر این پست بخونید. داستان در مورد یه جنایت احتمالی‌ه که توی روستای لاجورد اتفاق افتاده. سیدباباخان، مردی روستایی، متهم به این شده که زن‌ش رو هنگام زلزله در خراسان به قتل رسونده و جسدش رو زیر آوار دیواری قایم کرده و بعد به شهر فرار کرده. سیدباباخان قبلن با زن‌ش اختلاف داشته و دوبار هم به قصد طلاقِ او فاصله‌ی 170 کیلومتریِ لاجورد و بیرجند رو پیموده تا از دست زن‌ش به قانون پناه ببره، ولی نتیجه‌ای نگرفته. فقرِ نکبت‌باری سراسر زندگی این دو موجود رو پوشونده و از طرفی، بعدِ سال‌ها هنوز بچه‌دار نشده‌ان. سیدبابا می‌گه زن‌ش با مردی رابطه داره. در مورد سیدبابا هم این احتمال هست که توی ده بالا دل در گرو عشق زن دیگه‌ای داشته باشه. موضوع بسیار پیچیده‌ئه. دفاع از سیدباباخان رو وکیل تازه‌کاری به عهده می‌گیره؛ اما دادستان مردی کارکشته و متبحره. با تموم تلاش‌های وکیل مدافع، سیدبابا به جرم قتل عمدی زن‌ش به اعدام محکوم می‌شه. اما در ادامه‌ی داستان، بنا به دلایلی، جای دادستان و وکیل مدافع عوض می‌شه و با شگفتی هرچه تمام‌تر می‌بینیم که این‌دفعه همون متهم با همون مدارک موجود تبرئه می‌شه و از مرگ نجات پیدا می‌کنه!

خلاصه، واقعن چرا سازوکارهامون باید طوری باشه که تصمیمی به این بزرگی، اعدام یا عدم اعدام یک نفر، بتونه این‌قدر تحت شعاع ارائه‌ی ادله باشه؟ یادم‌ه وقتی کتاب رو خوندم، توی صفحه‌ی اول‌ش جمله‌ای با این مضمون نوشتم: پیشه‌کردن هر شغل مرتبط با قضاوت افراد، دیوانگی محض است!

 

 

سه. قضیه... شکل اول، شکل دوم

یه فیلم 40 دقیقه‌ای‌ه از عباس کیارستمی که سال 1358 ساخته شده و می‌تونید از این‌جا ببینیدش. داستان توی یه کلاس اتفاق می‌افته. معلم در حال کشیدن قسمت‌های گوش انسان پای تخته‌ست که می‌بینه سروصدهایی از آخر کلاس می‌آد. بعد از چندین‌بار، بالاخره صبرش لب‌ریز می‌شه و به بچه‌های دو ردیف آخر می‌گه یا کسی که سروصدا کرده رو معرفی می‌کنید یا هر هفت نفرتون یک هفته نمی‌تونید بیاید سر کلاس. از این‌جا به بعدِ داستان به دو شکل بررسی می‌شه. اول، بعد از دو روز یکی از اون هفت نفر فرد خاطی رو معرفی می‌کنه و تنهایی می‌ره روی نیمکت می‌شینه؛ دوم، بچه‌ها تموم یک هفته رو پشت در کلاس می‌گذرونن و بعد از اون با هم می‌رن و روی نیکمت‌هاشون می‌شینن. بعد از نشون‌دادن هر کدوم از این شکل‌ها، نظر یک سری افراد در مورد کاری که بچه‌ها انجام دادن پرسیده می‌شه. کسایی که فکرشون رو هم نمی‌تونید بکنید؛ مثل ابراهیم یزدی (وزیر خارجه‌ی وقت)، غلام‌حسین شکوهی (وزیر آموزش و پرورش وقت)، نادر ابراهیمی، مسعود کیمیایی، احترام برومند (مجری برنامه‌های کودک قبل از انقلاب)، کمال خرازی (مدیرعامل وقت کانون پرورش فکری)، علی موسوی گرمارودی (شاعر)، آرداک مانوکیان (اسقف اعظم ارامنه)، راب دیوید شوفت (رهبر مذهبی کلیمیان ایران)، نورالدین کیانوری (عضو حزب توده)، صادق خلخالی (حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب) و بسیاری دیگه. مثل این‌که کیارستمی این فیلم رو در بهبوهه‌ی روزهای انقلاب توی سال 57 و با شرکت مسئولین دولت شاه می‌سازه، اما پایان فیلم‌برداری مصادف می‌شه با 12 بهمن و برگشت امام و انقلاب. برای همین چند ماه بعد، کمی داستان رو تغییر می‌ده و فیلم‌برداری رو دوباره با مسئولین دولت موقت انجام می‌ده. البته همین فیلمِ دوباره‌ساخته‌شده هم به‌خاطر یک‌سری مسائل اجازه‌ی اکران و انتشار پیدا نمی‌کنه، تا بالاخره سال 88 توی اینترنت منتشر می‌شه.

جدای از این مسائل، داستان فیلم و نظرهای افراد بسیار قابل تامل‌ه. مطالب زیادی برای درنظر گرفتن هستن. یکی بچه‌ها رو مقصر می‌دونه، یکی معلم رو، یکی خانواده رو و یکی جامعه رو. از دیدگاه پدر یکی از اون بچه‌ها مهم‌ترین چیز این‌ه که بچه‌ش درس‌ش رو بخونه، پس باید دوست‌ش رو لو بده تا بتونه بره سر کلاس. از دیدگاه یک نفر دیگه از اون افراد کار درست این‌ه که بچه‌ها متحد بمونن و این مهم‌ترین چیزه. از دیدگاه دیگری هم کارِ درست این‌ه که بچه‌ها پشت هم بمونن و این تنبیه یک هفته‌ای رو به جون بخرن، ولی این‌که بعد از یک هفته خیلی راحت برمی‌گردن سر کلاس نکته‌ی بد ماجراست و معتقده اگه دنبال اصلاح وضعیت موجود هستیم نباید به شرایط قبلی تن بدیم.

این توضیحاتی که دادم فقط قسمت کوچیکی از بحث‌های توی فیلم بود؛ پس توصیه می‌کنم که حتمن فیلم رو ببینید و به این مطلب هم فکر کنید که چه موضوعاتی رو می‌تونیم جز پیش‌فرض‌هامون در نظر بگیریم که روی تصمیم نهایی‌مون درست‌ترین و به‌ترین تاثیر رو بذاره. 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۱۹
امید ظریفی