پیشنهادهایی به نام «سه تصمیمِ سخت»
یک. 12 مرد خشمگین
وقتی بنده این فیلم رو دیدم، یعنی شما هم -در هر بازهی سنی و از هر قوم و نژادی که باشید- به احتمال 90درصد اون رو دیدید. محصول سال 1957 و رتبهی پنجم IMDb. خیلی قبلترها 20 دقیقهی اول فیلم رو دیدهبودم و رهاش کردهبودم. همون موقع که به میم تعریف کردم، از تعجب شاخ درآورد. باورش نمیشد تونستم از پای این فیلم بلند بشم. آخر شبِ یکی از روزیهای هفتهی پیش بود که ازش خواستم یه فیلم بهم پیشنهاد بده برای دیدن. جوابش این بود که کسی که 12 مرد خشمگین رو نصفهکاره رها کرده صلاحیت دیدن هیچ فیلمی رو نداره! این شد که بالاخره نشستم و دیدم این فیلم رو. خب... بسیار جذاب و عالی بود. در مورد داستان صحبت نمیکنم؛ اونهایی که باید صحبت کردن. بعد از دیدن فیلم کمی جستوجو کردم و چندتا مطلب در موردش خوندم. کمی داخل YouTube گشتم و فهمیدم یکی-دوتا فیلم دیگه هم از روی این فیلمنامه ساختهشده. تئاترهای اجراشده که دیگه سر به فلک میکشید. خیلیهاشون چندتا از شخصیتها رو خانم کردهبودن و عملن شدهبودن 12 عضو هیئتمنصفهی خشمگین. شخصیتهای یکی از تئاترها هم که کلن خانم بودن و اسمش رو هم گذاشتهبودن 12 زن خشمگین. عکس پایین نمایی از یکی از این نمایشهاست که توی دسامبر 2017 بهمدت 3 روز توی The Lee Strasberg Theatre ِ نیویورک اجرا شد. خیلی گشتم که بتونم فیلم این تئاتر رو پیدا کنم، ولی موفق نشدم. اگه روزی درحال گشتوگذار توی اینترنت بودید و خیلی تصادفی به صحنهای شبیه صحنهی زیر برخوردید، من رو فراموش نکنید!
اما، خود داستانِ فیلم! چهطور راجعبه گناهکار یا بیگناه بودن یه نوجوون، که در ظاهر تموم شواهد بر علیه اونه، تصمیم درست بگیریم؟
دو. انسان؛ جنایت و احتمال
کتابی کوتاه از نادر ابراهیمی که چندتا از پاراگرافهاش رو میتونید آخر این پست بخونید. داستان در مورد یه جنایت احتمالیه که توی روستای لاجورد اتفاق افتاده. سیدباباخان، مردی روستایی، متهم به این شده که زنش رو هنگام زلزله در خراسان به قتل رسونده و جسدش رو زیر آوار دیواری قایم کرده و بعد به شهر فرار کرده. سیدباباخان قبلن با زنش اختلاف داشته و دوبار هم به قصد طلاقِ او فاصلهی 170 کیلومتریِ لاجورد و بیرجند رو پیموده تا از دست زنش به قانون پناه ببره، ولی نتیجهای نگرفته. فقرِ نکبتباری سراسر زندگی این دو موجود رو پوشونده و از طرفی، بعدِ سالها هنوز بچهدار نشدهان. سیدبابا میگه زنش با مردی رابطه داره. در مورد سیدبابا هم این احتمال هست که توی ده بالا دل در گرو عشق زن دیگهای داشته باشه. موضوع بسیار پیچیدهئه. دفاع از سیدباباخان رو وکیل تازهکاری به عهده میگیره؛ اما دادستان مردی کارکشته و متبحره. با تموم تلاشهای وکیل مدافع، سیدبابا به جرم قتل عمدی زنش به اعدام محکوم میشه. اما در ادامهی داستان، بنا به دلایلی، جای دادستان و وکیل مدافع عوض میشه و با شگفتی هرچه تمامتر میبینیم که ایندفعه همون متهم با همون مدارک موجود تبرئه میشه و از مرگ نجات پیدا میکنه!
خلاصه، واقعن چرا سازوکارهامون باید طوری باشه که تصمیمی به این بزرگی، اعدام یا عدم اعدام یک نفر، بتونه اینقدر تحت شعاع ارائهی ادله باشه؟ یادمه وقتی کتاب رو خوندم، توی صفحهی اولش جملهای با این مضمون نوشتم: پیشهکردن هر شغل مرتبط با قضاوت افراد، دیوانگی محض است!
سه. قضیه... شکل اول، شکل دوم
یه فیلم 40 دقیقهایه از عباس کیارستمی که سال 1358 ساخته شده و میتونید از اینجا ببینیدش. داستان توی یه کلاس اتفاق میافته. معلم در حال کشیدن قسمتهای گوش انسان پای تختهست که میبینه سروصدهایی از آخر کلاس میآد. بعد از چندینبار، بالاخره صبرش لبریز میشه و به بچههای دو ردیف آخر میگه یا کسی که سروصدا کرده رو معرفی میکنید یا هر هفت نفرتون یک هفته نمیتونید بیاید سر کلاس. از اینجا به بعدِ داستان به دو شکل بررسی میشه. اول، بعد از دو روز یکی از اون هفت نفر فرد خاطی رو معرفی میکنه و تنهایی میره روی نیمکت میشینه؛ دوم، بچهها تموم یک هفته رو پشت در کلاس میگذرونن و بعد از اون با هم میرن و روی نیکمتهاشون میشینن. بعد از نشوندادن هر کدوم از این شکلها، نظر یک سری افراد در مورد کاری که بچهها انجام دادن پرسیده میشه. کسایی که فکرشون رو هم نمیتونید بکنید؛ مثل ابراهیم یزدی (وزیر خارجهی وقت)، غلامحسین شکوهی (وزیر آموزش و پرورش وقت)، نادر ابراهیمی، مسعود کیمیایی، احترام برومند (مجری برنامههای کودک قبل از انقلاب)، کمال خرازی (مدیرعامل وقت کانون پرورش فکری)، علی موسوی گرمارودی (شاعر)، آرداک مانوکیان (اسقف اعظم ارامنه)، راب دیوید شوفت (رهبر مذهبی کلیمیان ایران)، نورالدین کیانوری (عضو حزب توده)، صادق خلخالی (حاکم شرع دادگاههای انقلاب) و بسیاری دیگه. مثل اینکه کیارستمی این فیلم رو در بهبوههی روزهای انقلاب توی سال 57 و با شرکت مسئولین دولت شاه میسازه، اما پایان فیلمبرداری مصادف میشه با 12 بهمن و برگشت امام و انقلاب. برای همین چند ماه بعد، کمی داستان رو تغییر میده و فیلمبرداری رو دوباره با مسئولین دولت موقت انجام میده. البته همین فیلمِ دوبارهساختهشده هم بهخاطر یکسری مسائل اجازهی اکران و انتشار پیدا نمیکنه، تا بالاخره سال 88 توی اینترنت منتشر میشه.
جدای از این مسائل، داستان فیلم و نظرهای افراد بسیار قابل تامله. مطالب زیادی برای درنظر گرفتن هستن. یکی بچهها رو مقصر میدونه، یکی معلم رو، یکی خانواده رو و یکی جامعه رو. از دیدگاه پدر یکی از اون بچهها مهمترین چیز اینه که بچهش درسش رو بخونه، پس باید دوستش رو لو بده تا بتونه بره سر کلاس. از دیدگاه یک نفر دیگه از اون افراد کار درست اینه که بچهها متحد بمونن و این مهمترین چیزه. از دیدگاه دیگری هم کارِ درست اینه که بچهها پشت هم بمونن و این تنبیه یک هفتهای رو به جون بخرن، ولی اینکه بعد از یک هفته خیلی راحت برمیگردن سر کلاس نکتهی بد ماجراست و معتقده اگه دنبال اصلاح وضعیت موجود هستیم نباید به شرایط قبلی تن بدیم.
این توضیحاتی که دادم فقط قسمت کوچیکی از بحثهای توی فیلم بود؛ پس توصیه میکنم که حتمن فیلم رو ببینید و به این مطلب هم فکر کنید که چه موضوعاتی رو میتونیم جز پیشفرضهامون در نظر بگیریم که روی تصمیم نهاییمون درستترین و بهترین تاثیر رو بذاره.