متین
داشتم به این فکر میکردم که این ماسکزدنها عجب کمکی کرده به آنهایی که توی عالم دیگری هستند و عادت دارند موقع راهرفتن با خودشان حرف بزنند یا چیزی زیر لب زمزمه کنند، که دیدم نگاهش به نگاهم گره خورده و دارد میآید سمتم. ثانیهای بعد کنار یخچال بستنیفروشی ایستادهبودیم و او داشت چشم میگرداند که چه میخواهد؛ متین را میگویم. اول فکر کردم اسمش مهدی است. بعد خودش اضافه کرد که برادری کوچکتر دارد که اتفاقن اسمش مهدی است، ولی خودش متین است. هفتساله بود. چیزکی خریدیم که شکلوشمایل ظرفش خیلی بچگانه بود -و هرچه با قدوقوارۀ او متناسب بود، هیچ تناسبی با ریشهای من نداشت- و راه افتادیم سمت بساط کفّاشیاش که کمی آنطرفتر رهایشان کردهبود. نشستیم و خوردیم و اندکی حرف زدیم...
هنوز نمیدانم شیوۀ رفتار ایدئال با چنین کودکانی چیست. فقط یادم است که مادرم از بچگی بهم میگفت که تا هفتسالگی بچه رئیس خونهست؛ هفت سالِ بعد میشه وزیر و هفت سالِ بعدتر مشاور. هفت سال چهارم را دیگر نمیگفت که سِمَتِ بچه در خانه چیست. شاید از شروع هفت سال چهارم بچه دیگر نباید در خانه بماند! الله اعلم! ما که هستیم فعلن. بگذریم...
هنوز نمیدانم شیوۀ رفتار ایدئال با چنین کودکانی چیست... فقط یادم است که مادرم از بچگی بهم میگفت که تا هفتسالگی بچه رئیس خونهست... و خب صرف کنار هم قرار گرفتن اینطور چیزها، خودش بهخوبی برای من کار روضه را میکند و چیز اضافهای نمیخواهد... هنوز نمیدانم شیوۀ رفتار ایدئال با چنین کودکانی چیست... شاید باید بگذاریم گاهی هم متینها رئیس باشند... شاید... نمیدانم...
#تف_تو_ریا
بچه رئیسهایی که معلوم نیست چیزی از بچگی میدونن یا نه.