🐤
شازدهجان! الآنی که دارم این کلمات را برایت قلمی میکنم، اگر بخواهم اعتراف کنم که در این دنیایِ سفله بیش از همه به چه چیز اعتقاد دارم، بیبروبرگرد میگویم «برکت». اصلن درجۀ اعتقادم به این چهار حرف آنقدری بالاست که راستش را بخواهی حتا «صاحب برکت» هم پیش خودِ «برکت» کم میآورد. ملتفتای که چه میگویم؟
حکمن شنیدهای از آنهایی که قبلنها چندرغاز عایدی اول ماه را میگذاشتند لای قرآن و هروقت نیاز داشتند آن را باز میکردند و -بدون حساب و کتاب- بهمقدار لازم برمیداشتند و میزدند به زخم زندگی. نمیدانم از چه بود، اما هیچوقت نمیشد که نیازی باشد و لای کتاب چیزی نباشد. اما این روزها که دیگر اسکناسی در دست نداریم که حالا بخواهیم لای کتاب بگذاریمش یا زیر شیشۀ ... استغفرالله! هم عایدیمان کم شده و هم هرچه که هست میرود داخل حساب. حساب هم که به کارت وصل است. کارت را هم که نمیشود کلن گذاشت لای کتاب. این شد که برای اینکه بتوانم ادای قدما را درآورم، رفتم سرویس پیامک بانک را قطع کردم، تا تِپوتِپ از موجودی کارت باخبر نشوم. هرموقع هم که میخواهم اینترنتی خریدی انجام دهم، اولِ کار آیتالکرسیای میخوانم و به کارت فوت میکنم و سپس اطلاعات صفحۀ پرداخت را پر میکنم و دکمۀ تأیید را میزنم. به برکت همین اعمال شاقه، تا حالا که هرموقع نیازی بوده، توی کارت هم چیزکی بوده!
اما خودت نیک میدانی بنده از آنانی نیستم که از درد نان دست به قلم برم. غرض از نوشتن این رقعه گفتن این نکته بود که در این روزهای روزگار، نه سفره و قوتمان، که «زمان»مان بیبرکت شده شازدهجان. صبح تا شب و شب تا صبح بیلبهدستایم، اما دریغ از وجبی گودترشدنِ این زمین. نمیدانم من ادای کندن را درمیآورم و نمیکَنم یا زمین سفت است. هرچه که است، حسابی دمغایم و هاجوواج. انگار بیستوچهار ساعتِ خدا، عدل شده بیستوچهار دقیقه. تا بجنبیم باید بخسبیم. خلاصه که چندیست برکت از زمانمان رفته. کاش سواری بیاید و یک گونی دقیقه با خود بیاورد و بدهد به ما تا بگذاریمشان لای کتاب و هروقت نیاز بود برویم چندتایی را از لای کتاب برداریم و اضافه کنیم به بیستوچهار ساعتِ خدا. شاید کَمَکی کارساز شود...
قربانک انی کنت من النوکرین!