امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۱ ق.ظ

به بلندای آرزو

کمی پایین‌تر از دریا، کمی بالاتر از کنداب

همان‌جایی که تابان است از مهرش رخِ مهتاب

 

همان‌جایی که خون‌ش می‌چکد در طولِ تاریخ‌ش

گهی از تیغِ مزدوران، گهی از خنجرِ اصحاب

 

همان‌جایی که مردان‌ش همه خاموش و نومیدند

چو رستم در پسِ دیدارِ نقشِ ساعدِ سهراب

 

همان‌جایی که افتاده‌ست دستِ اندکی گستاخ

وگر از هر یکی گیری نشان، گوید: اولوالالباب!!

 

همان خانه... که میراث‌ش از آن خشتِ نخستین است

که می‌ماند سرِ جایش پس از هر یورشِ سیلاب

 

همان اویی که هنگامی‌ست می‌گردد در این صحنه

به‌دنبالِ یکی آرش که تیرش را کند پرتاب

 

همان مادر که با این‌که پسر نااهل و نادان است

دلی دارد برای‌ش مضطرب، آشفته و بی‌تاب

بگو «درد» از دو سو درد است، این‌سو درد، آن‌سو درد

بلی! این است نقلِ مُلکِ من، ای شیخِ در محراب!

 

ولی با این‌همه شِکوه، نویدش را ز من بشنو

که می‌گندند روزی بی‌حیائان اندر این مرداب

 

که دارم من امیدی از پس این زخم‌های ژرف

نه به دستِ تو! به بازوی خود و آن مفتح‌الابواب

وطن خسته‌ست از این خاموشیِ یارانِ گم‌نام‌ش

تو ای نامه‌رسانِ روزگاران! سوی او بشتاب

 

ببر نزدش یکی نامه از این عهدی که ما بستیم

نشان‌ش را هم از آغازِ این رقعه تو خود دریاب:

 

کمی پایین‌تر از دریا، کمی بالاتر از کنداب
همان‌جایی که تابان است از مهرش رخِ مهتاب

 

 

نیاز به گفتن نیست که پای ابیات بالا در کفش «طفلی به‌نام شادیِ» شفیعی کدکنی است!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۶
امید ظریفی

نظرات (۱)

احسنت! فتبارک الله! انشالله.
 

پاسخ:
ارادتِ بسیار.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">