[...]
همیشه سعیم بر این بوده که سوار جریانات اجتماعی و سیاسی نشوم و ساکت بمانم. میخواهد صعود تیم ملی به جام جهانی بودهباشد یا مرگ آیتالله. دلیلش هم این است که واقعن معتقدم در عصر ارتباطات، انسانها از حقیقت دورتر شدهاند و شاید بهترین راه برای رسیدن به حقیقت صبر باشد. اما از آنطرف، تا شده سعی کردهام کمی حسابشده -مستقیم یا غیرمستقیم- از اعتقادات و از چیزهایی که در ذهنم میگذرد هم بگویم. اینبار اما اینقدر فرکانس اتفاقها و بلاها بالا رفته که با عرض شرمندگی از خودم، صبری برایم باقی نمانده. یک تیر خلاص میخواستم، که صبح امروز شلیک شد.
فعلن بیش از دوهزار کلمۀ شلخته دربارۀ 196 ساعت گذشته دارم که با بغضی سنگین نوشته شدهاند. امیدوارم بتوانم مرتبشان کنم، دستی به سرورویشان بکشم، کمترشان کنم، بیشترشان کنم، و درنهایت بگذارمشان اینجا. میدانم بعدن از این کارم و از این بیپرده حرفزدنم پشیمان میشوم؛ اما احساس میکنم اگر الآن ننویسم، تا آخر عمر هروقت یاد دیماه 98 بیفتم خودم را سرزنش کنم بابت این سکوت. یکبار به یکی گفتم من احتمالن سی سال دیگر باید بچهام را که یحتمل همسنوسالِ الآنِ خودم است نصیحت کنم، و نمیتوانم کارهایی که خودم الآن میکنم را آنموقع به او بگویم نکن... راستش را بخواهید احساس میکنم اگر الآن ننویسم، فردا نمیتوانم به وجدانم اجازه بدهم که دست به قلم ببرد و در مورد یک موضوع اجتماعی بنویسد، هرچند که نظر الآنم چرند و پرند و اشتباه باشد. باری، فعلن بیش از دوهزار کلمۀ شلخته دربارۀ 196 ساعت گذشته دارم که با بغضی سنگین نوشته شدهاند. امیدوارم بتوانم مرتبشان کنم، دستی به سرورویشان بکشم، کمترشان کنم، بیشترشان کنم، و درنهایت بگذارمشان اینجا.
من فکرمیکنم تنها کاری که میشه کرد صرفا ثبت وقایع هست و بعد صبر، صبر، صبر و بعد نوشتن درموردشون.آخه آدم چمیدونه حقیقت چیه!