ما که دربندیم کجا، میدان آزادی کجا
چنددقیقهای میشد که شب شدهبود. فاصلۀ دربند و میدان تجریش را پیاده میآمدیم که گفت: «امروز بیشتر شبیه خواب بود برام.» راست میگفت. وقتی امروز صبح از خواب بیدار شدم و دیروز را مرور کردم، دیدم که واقعن چهقدر شبیه خواب بود. انگار که کل دیروز را خوابیده بودم و تمام اتفاقاتش را خواب دیدهبودم و بالاخره امروز صبح از خواب بیدار شدهبودم. دیروز روز عجیبی بود، خوب و سخت و نادر. از کلهپاچهفروشی نزدیکِ آزادی شروع شد و سپس به خودش رسید. معتقد بود کوچکتر از آن چیزی است که فکر میکرده. ساعتی بعد داخل بازار تجریش بودیم. بازاریها مراسم عزاداری داشتند. داخل مغازهای در میانههای بازار بودیم که دستهشان رسید جلوی مغازه. مغازهدار سریع پرید و چراغهای مغازه را خاموش کرد. عذرخواهی کردم و چراییاش را پرسیدم. گفت رسم است که تا وقتی جلوی مغازه هستند به احترامشان چراغها را خاموش میکنیم. احترامی که چندان معتقد به آن نبود. دقیقهای بعد راه افتادیم سمت دربند. نخستینبارمان بود که میرفتیم آنجا. بسیار باصفا بود. سرد هم بود. میگفت انگار آمدهایم شمال. راست میگفت. ناهار را در رستورانی کنار آب روانِ آنجا خوردیم و بعد از آن هم کمی استراحت کردیم. در این بین شعر «یک متر و هفتادصدمِ» سیمین را برایش خواندم. عکسالعملش این بود که واقعن اینقدر بلند بوده سیمین! لختی بعد مسیر را کمی دیگر بهسمت بالا ادامه دادیم. وقتی دکهداری بهمان گفت که اگر تا 2 ساعت دیگر هم بروید به تهش نمیرسید، جهت حرکت را عوض کردیم و به سمت پایین راه افتادیم... دیروز برای من از 7 صبح شروع شد و 10 شب هم تمام. همین.
پ.ن1: تنها نکتهای که مانده این است که شخصیتهای این پاراگراف، دو نفر نبودند، سه نفر بودند. اگر بخواهم دقیقتر بگویم، یک نفر بودند.
پ.ن2: بهقول سیدطاها، یه اصل فلسفی وجود داره که میگه: اگه چندتا تعطیلی تپل رو پشت سر بذارید و به خونواده سر نزنید، این خونواده است که توی تعطیلی بعدی به شما سر میزنه! (-: خلاصه که بماند به یادگار از چهارشنبهای که 15 آبانماه بود، دقیقن وسط پاییز.
پ.ن3: بیش از دو هفته میشد که ننوشتهبودم. چهقدر به این کلمات نیاز داشتم.
پ.ن4: عنوان رو هم دیگه همگی میدونید که تغییریافتۀ مصرعی از علیرضا بدیعه.
یه چیزی شبیه این خوابها دیدم! صبحفرداش که بیدار میشی، میگی کاش الان دیروز بود. ۷ ماه بعدش که از اومدن دیروز کاملا ناامید شدی، میگی کاش یهبار حداقل ”خواب“ اون روز رو ببینم...!