امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی
پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۵ ب.ظ

سری هشتم خاطرات کوتاه

پانزده. بهمن‌ماهِ 96 بود و مقصدِ هواپیما کیش. من از تهران می‌رفتم. خانواده و باقی هم‌سفران تا شیراز می‌راندند و از آن‌جا تا مقصد را هوایی می‌آمدند. برنامه‌ریزی را آن‌ها انجام داده‌بودند و کارِ من فقط این بود که به آن‌ها بپیوندم. هواپیما کوچک بود. واردش که می‌شدی، ردیف سمت چپ سه‌صندلی‌ای بود و -اگر اشتباه نکنم- ردیف سمت راست دوصندلی‌ای. جای من یکی از صندلی‌های وسطِ ردیف سمت چپ بود. سمت راست‌م جوانی خوش‌پوش بود و سمت چپ‌م مردی میان‌سال. صندلی‌های ردیف عقبی را چند دختر بیست‌وچند ساله پر کرده‌بودند. چشم‌تان روز بد نبیند! از وقتی نشستند، یک‌ریز شروع کردند به حرف‌زدن، از همه‌چیز. بعد از چنددقیقه دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم. از دست‌شان عصبی شده‌بودم. تنها کاری که برای در امان‌ماندن از جمله‌های ناتمام‌شان می‌توانستم انجام دهم این بود که هندزفری‌ام را داخل گوش‌هایم بگذارم. همین کار را کردم. چندباری در بین مسیر هندزفری را برداشتم تا ببینم هنوز هم صحبت‌هایشان ادامه دارد یا نه. هربار در حال حرف‌زدن بودند، به بلندترین شکل ممکن. شاید هم من حساس شده‌بودم؛ نمی‌دانم! خلاصه، چند دقیقه‌ای بعد از این‌که زیباییِ دریا را از پنجره‌ی هواپیما دیدم و محو آن شدم، آماده‌ی فرود شدیم. هواپیما نشست. باید برای پیاده‌شدن چنددقیقه‌ای منتظر می‌ماندیم. در این بین، صحبت‌شان رسیده‌بود به برنامه‌های تفریحی روزهای آینده‌شان. صدای یکی‌شان را شنیدم که با ذوق گفت: «فردا شب هم که می‌ریم کنسرت ب.ب!» درست می‌شنیدم؟! کنسرت ب.ب؟! پورخندی زدم و ابرویی بالا انداختم. ترحّم‌م نسبت به‌شان برانگیخته شد. در دل‌م به‌شان گفتم: «از تهران بلند شدید اومدید کیش که برید کنسرت ب.ب؟ واقعن حال‌تون خوب‌ه؟!» گذشت و دقیقه‌ای بعد بالاخره از هواپیما پیاده شدیم و کابوس پشت سرم تمام شد. ساعتی بعد با خانواده و هم‌سفران دور میز شام نشسته‌بودیم که بحث برنامه‌های تفریحی روزهای آینده‌ی خودمان پیش آمد. آن آشنایمان که مسئول هماهنگی برنامه‌ها بود، رو به من گفت: «راستی! فردا شب هم قراره بریم کنسرت ب.ب!» :-/

 

شانزده. مسیر اصفهان-تهران و بالعکس قطار ندارد. داردها، ولی کم دارد. همین است که کلن روی حمل‌ونقل ریلی حساب نمی‌کنم. حمل‌ونقل هوایی هم که هیچ‌جوره نمی‌ارزد. چرا؟ عرض می‌کنم. اصولن پروازهای خارجیِ به مقصد تهران، فرودگاه امام می‌نشینند. اگر یکی از این پروازها به هر دلیلی نتواند در فرودگاه امام بنشیند، می‌رود فرودگاه مهرآباد می‌نشیند. حال اگر رفت مهرآباد و دید که آن‌جا هم نمی‌تواند بنشیند، بلند می‌شود می‌آید فرودگاه اصفهان می‌نشیند. می‌خواهم بگویم که مسیر هوایی تهران-اصفهان این‌قدر کم است. این است که اگر حتا پول بلیت هواپیما هم بیرزد، طول مسیر نمی‌ارزد. بالاخره آدم عاقل می‌خواهد وقتی چندصدهزار تومان پول بلیت می‌دهد، دستِ‌کم یک ساعت که در هواپیما باشد دیگر! باری، اواخر تابستان 97 بود و از اصفهان عازم تهران بودم برای شروع ترم سوم. در کنار وسایلِ همیشگی‌ای که به اصرار مادرم باید می‌بردم، کلی کتاب هم هم‌راه‌م بود. قرار بود با اتوبوس بروم؛ اما نمی‌دانم کی و کجا ایده‌ی هواپیما مطرح شد و نمی‌دانم‌تر که چه شد که مقبول افتاد! می‌دانستم به‌خاطر کتاب‌ها کلی اضافه‌بار می‌خورم. وزن کتاب‌ها را با ترازوی کنار یخچال‌مان اندازه گرفتیم. قیمت هرکیلو اضافه‌بار را هم چک کردیم. مظنه بالا نبود، اما همه‌ی قیمت‌ها برای اوایل دهه‌ی نود بود. خلاصه، هرطور شد بلیت را گرفتم، ساعت 7ونیم صبح. خوابیدیم. صبح هم‌راه یکی از مهمان‌هایمان راه افتادیم سمت فرودگاه اصفهان. از گیری که نگهبانِ دمِ در به بطری آب‌غوره‌ی داخل کولی‌ام داد که بگذریم، می‌رسیم به تحویل‌دادنِ بارها. ساکی که پر از کتاب بود را به‌زور روی ریل گذاشتم. متصدی گفت که وزن‌ش زیاد است. گفتم که همه‌اش کتاب است! گفت: «چه فرقی می‌کند! زیاد است.» پرسیدم که چه کنم. جواب داد که برو قسمت بسته‌بندی و دو تکه‌اش کن. رفتیم قسمت بسته‌بندی و دو تکه‌اش کردیم و مقداری از کتاب‌ها را گذاشتیم داخل یک کارتون. [مظنه‌ی بسته‌بندی چه‌قدر بالاست!] دوباره راه افتادیم سمت قسمت دریافت کارت پرواز. ساک و کارتون را گذاشتم روی ریل. متصدی گفت که می‌شود 120هزار تومن. این‌قدر جا خوردم که این‌بار چیزی نگفتم! دوروبر قیمت بلیت بود! از حرف‌هایی که بین من و متصدی و مهمان‌مان زده‌شد چیزی یادم نیست. فقط یادم هست که مرد قدبلندی که نزدیک‌مان ایستاده بود و با مردی کت‌وشلواری حرف می‌زد، صحبت‌ش را قطع کرد و از متصدی، مقدارِ اضافه‌بار و هزینه‌ی آن را پرسید. بعد هم به متصدی دستور داد: «نمی‌خواد براشون اضافه‌بار بزنی. همون 30 کیلو رو بزن.» و برگشت سمت من و ادامه داد: «هفتِ صبحی از خودم هم این‌قدر پول بگیرن اعصاب‌م خورد می‌شه. برو کارت پروازت رو بگیر پسر!» (-:

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۲۷
امید ظریفی

نظرات (۴)

چرا این همه کتاب رو جا به جا می‌کنید؟
پاسخ:
هوا را از من بگیرید، کتاب‌هایم را نه! (-:

+ احتمالن از نظر خودم هربار نیاز بوده. نمی‌دونم!
فکر کنم اون لحظه که شنیدید قراره به کنسرت ب.ب برید، عمق تباهی رو فهمیدید...

پاسخ:
یک بار دیگه به‌م اثبات شد که واقعن نباید ملت رو قضاوت کرد.
۲۹ تیر ۹۸ ، ۲۱:۰۵ خورشید ‌‌‌
بهترین راه حمل و نقل از تهران به اصفهان و بالعکس چیه؟
پاسخ:
از لحاظ راحتی، قطار. ولی خیلی کم‌ه -در حد سه‌چهارتا در هفته- و برای همین من اصلن روش حساب نمی‌کنم. می‌‌مونه اتوبوس؛ که خوب هم هست. فاصله‌ی جاده‌ای بین تهران و اصفهان (منهای زمان‌هایی که توی خود این دوتا شهر می‌گذره) حدود 5 ساعت‌ه.
۲۹ تیر ۹۸ ، ۲۲:۱۸ خورشید ‌‌‌
راه آهن اصفهان از مرکز شهر دوره و صبح و زود و آخر شب رفت و آمد بهش سخته. ترمینال اتوبوس ها چطور؟ 
پاسخ:
دقیقن.
اصفهان دوتا ترمینال داره، صفه و کاوه. صفه جنوب اصفهان‌ه و اولِ شهر؛ اما کاوه شمال اصفهان‌ه و توی شهر.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">