واینبرگ و خیام
سال 2015 بود که استیون واینبرگ کتابی در مورد تاریخ علم منتشر کرد با عنوان To Explain the World: The Discovery of Modern Science. امروز بعدازظهر روی صندلی کوچکِ روبهروی بخش کتابهای فیزیکی کتابفروشی سورهمهر نشسته بودم و ترجمهی کتاب String Theory for Dummies (بله! درست میخونید! استرینگ تئوری فور دامیز!) رو ورق میزدم که نگاهم افتاد به کتابی با عنوان «تاریخ علم» که اسم واینبرگ هم کمی پایینتر به عنوان نویسندهش به چشم میخورد. کتاب رو برداشتم و فهرستش رو نگاه کردم. خودش بود. بسی خوشحال شدم از ترجمهشدنش. چیزی که این کتاب رو نسبت به بقیهی کتابهای تاریخ علم متمایز میکنه اینه که اصولن کتابهای تاریخ علم رو دانشمندهای برجستهای ننوشتن، اما این کتاب این شانس رو بهمون میده که اینبار تاریخ علم رو از دیدگاه یکی از برجستهترین فیزیکدانهای حالِ حاضر بخونیم. کتاب از چهار بخش اصلیِ «فیزیک یونان»، «اخترشناسی یونان»، «قرون وسطا» و «انقلاب علمی» تشکیل شده. همونطور که از عنوانها مشخصه، نویسنده کار رو از دوران یونان باستان شروع میکنه و تا کمی بعد از نیوتن ادامه میده. یکی از زیربخشهای بخشِ سوم در مورد اعرابه و برای همین از ایران و رابطهی بین علم و دین هم توی این قسمت از کتاب به مراتب حرف زدهشده که بهنسبت برای ما ایرانیها هم جالبه و هم بسیار مهم. با اینکه همهی کتاب رو نخوندم، اما مطمئنن خوندنش رو به هر فیزیکخوان و علاقهمندی توصیه میکنم.
اما به عنوان حاشیهی متن: کتاب رو برداشتم و یه چای مخلوط سفارش دادم و رفتم توی کافهی وسط کتابفروشی نشستم برای اینکه دقیقتر بهش نگاه بندازم. داشتم همین بخش اعراب رو میخوندم که دیدم از خیام هم یاد شده. هرچند چند جملهای که واینبرگ در مورد خیام گفتهبود (و توی عکس زیر براتون آوردم و میتونید با کلیککردن بزرگش کنید) اصلن دقیق نبود، اما همینکه از چند بیتی از رباعیهای خیام هم یاد کردهبود مشتاقم کرد که یه نگاه به متن اصلی بندازم تا ببینم ترجمههای فیتزجرالد از این چند رباعی خیام چهطور بوده. موبایلم رو برداشتم و کتاب رو باز کردم و همین تکه ازش رو آوردم. چندتا نکته نظرم رو جلب کرد. یک اینکه واقعن همینکه فیتزجرالد تونسته تا همین حد، و با حفظ نسبیِ قافیه، رباعیهای خیام رو به انگلیسی برگردونه واقعن جالبه (هرچند تفاوت معنایی و اون خطی که رباعیهای خیام روی ذهن و قلب ما فارسیزبانها میاندازه اصلن توی نسخهی ترجمهشدهش نیست)؛ دو اینکه توی کتاب اصلی سهتا رباعی از خیام اومدهبود، اما توی ترجمه چهارتا بودن؛ و سومی هم همین قسمتیه که زردرنگش کردم. یه نمونهی قشنگ از سانسور، که تازه فقط به حذف اون جمله بسنده نشده و بهجاش یه جملهی دیگه توی متنِ ترجمهشده اومده تا یهخورده ورق رو به سمت خیام برگردونه! خلاصه که دست ممیز گرامی درد نکنه!
باقی بقایِ ایشون! (-: