ملایِ فیزیکدان!
روزی حکیمی در جمع مریدان، بعد از بسم الله، سخنان خود را اینگونه آغاز کرد:
«بگذارید با حکایتی از ملانصرالدین عقدهی سخن بگشایم. گویند روزی ملا به بازار رفت و مقداری چغندر و هویج و شلغم و ترب خرید. سپس آنها را در خورجینی ریخت و آن خورجین به دوش گرفت و سوار الاغش شد و به طرف خانه راه افتاد. در بین راه، یکی از دوستانش که آن حال را دید، ندا سر داد: «ملاجان! چرا خورجین را به ترک الاغ نمیاندازی که آسودهتر باشی؟» ملا پاسخ داد: «دوست عزیز! من مرد منصفی هستم. خدا را خوش نمیآید که هم خودم سوار الاغ شوم و هم خورجین را روی حیوان زبانبسته بیندازم!»
باری، از حکایت بالا مبرهن میشود که ملا شهود فیزیکیِ درستوحسابیای نداشته؛ هرچند الاغش حتمن درک میکرده که خورجینِ روی دوش ملا و خورجینِ روی ترک خودش، برای او فرقی ندارد. این یعنی الاغ ملا از خود ملا بیشتر میفهمد!
اما دست نگه دارید عزیزانِ من...
بیایید کمی دقیقتر به این حکایت نگاه کنیم. باری، توصیف و نتیجهگیری بالا صحیح است، اما تا زمانی که گرانش را در سطح زمین ثابت فرض کنیم! از آنجایی که هرچه از سطح زمین بالاتر برویم وزن چیزها کمتر میشود، به این نکته پی میبریم که اتفاقن حرف ملا درست است و خورجین روی دوش ملا سنگینی کمتری برای الاغ دارد تا خورجین روی ترک خود الاغ!»
به اینجای صحبتها که رسید، نیمی از مریدان جامه دریدند و سر به خیابانهای اطراف گذاشتند و نیم دیگر گوگلهای خود را بالا آورده و مشغول جستوجوی زمان حیات ملا شدند که اگر قبل از نیوتن میزیسته، کپیرایت قانون گرانش را از وی صلب سلب کرده و به ملا بسپارند!