ده قرن دریگفتنِ انگشتگزیده
امروزی که گذشت روز خاصی نبود. راستش را بخواهید علیالظاهر روز بدی هم بود. روزی که از پسِ یکی-دو ساعت سرفهکردن در تختخواب آغاز شود، یحتمل روز خوبی نیست. تا ظهر خواب بودم. به کلاس نسبیت عام نرسیدم. به کوئیزِ بعدازظهرم هم. سرفههایم هم تا همین الآن همراهم هستند. اما خب بهانهی این پست چیز دیگری است. چیزی که پرتم کرد به حدود 6 سال پیش. بهانهی نوشتنِ این پست این بود که امروز اینجا 2000روزه شد!
بدجوری این عدد رفته روی مغزم. آخر، 2000 روز؟ مگر یک روز و دو روز است که بدون مکث دارید این متن را میخوانید و جلو میروید؟ کمی صبر کنید خب! بگذریم... 2000 روز پیش را خوب یادم است. اول راهنمایی بودم. از مدرسه برگشتم و ناهارم را خوردم و اینجا را ساختم. اولِ کار اسمش «مدرسهی المپیاد فیزیک یزد» بود و آدرسِ قبل از دات بلاگ دات آیآرش هم yazdpho. عنوانش را از وبلاگ «مدرسهی المپیاد ریاضی و کامپیوتر یزد» گرفتهبودم و آدرسش را هم از سایت iranpho.ir. آنموقع کسی نبود که به آن بچهی دیوانه بگوید: اخوی! تو که هنوز نمیدانی اصل همارزی چیست، مدرسهی المپیاد فیزیک یزد را از کجا آوردهای؟! بگذریم... باید اعتراف کنم دیوانگی آن روزهایم هنوز همراهم است. نه کمتر، که خیلی بیشتر. بیصبرانه منتظر 4000روزگی اینجا هستم. و چه اتفاقهایی که در این 2000 روز قرار است بیفتد! قول میدهم آن روز مطلبی بنویسم با عنوان «بیست قرن دریگفتنِ انگشتگزیده» و امروزِ خودم را با روزی که آنموقع داخلش هستم مقایسه کنم. مطمئنم آنموقع هم یکی از جملههای این متن را دوباره تکرار خواهم کرد:
باید اعتراف کنم دیوانگی آن روزهایم هنوز همراهم است. نه کمتر، که خیلی بیشتر.
همین...
___________________________
بعدننوشت: یادم رفت بگویم که عنوان مصرعیست از مهدی فرجی.