پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ب.ظ
والدهام با زبانِ بیزبانی روشنم کرد که از رقعهی قبلی رنجیدهخاطر شدهای. باور کن از دیشب که فهمم بیجک گرفته، میخواهم سر به بیابان بگذارم، اما مسیرش را نمیدانم. دمِ غروبی، به خانه که رسیدم، با سُراچهی ذهنی آماسکرده، برای اینکه از دلت بیرون بیاورم، این چکامه را سرودم:
دوستت دارم شازده
چنانکه
کیهان کلهر کمانچه را
آدولف هیتلر تپانچه را
بوراک ییلدیریم فنرباغچه را
فریدون مشیری کوچه را
پدرم کلهپاچه را
و مادرم بازارچه را
آری...
دوستت دارم شازده
چنانکه تو آلوچه را!
قربانت، بنده!
۹۸/۰۱/۱۵