تلاشی نافرجام برای دیدنِ آینده
گفتند از آینده بنویس. نوشتن از آینده سخت است. مخصوصن وقتی ازت میخواهند اتفاقات یک روزت را بنویسی و دستت را هم باز میگذارند که این یک روز میتواند فردا باشد یا صد سال دیگر. به فرض مثال، اگر میگفتند از 10 سال یا 20 سال آیندهات بنویس، کار خیلی راحتتر بود. چرتکهای برمیداشتی و جمع و تفریقی میکردی و دستِکم به یک تصویر محو از خودِ آن زمانت میرسیدی. بگذریم. شروع کردم به فکرکردن. خواستم از فردا بنویسم. خواستم از روزی در تابستان امسال بنویسم که بالاخره میروم و دستفروشی را تجربه میکنم. خواستم از روزی بنویسم که «جنگ و صلحِ» تولستوی را تمام میکنم. خواستم از روزی در بهمنماه امسال بنویسم که پروژهی کارشناسیای که تازه شروع کردهایم تمام میشود. خواستم از روز 1/1/1 بنویسم، یعنی اول فروردینماه سال 1401، یعنی روزی که شروعیست برای سالی متفاوت و شلوغ. خواستم از روزی در سال 1404 بنویسم که ... . خواستم از روزِ واجآراییدارِ 1444/4/4 بنویسم، یعنی دوازده روز قبل از تولد 66 سالگیام...
برای هرکدام داستانِ کوچکی سرِ هم کردم و چند کلمهای هم نوشتم، ولی هربار پاکشان کردم. چرا؟ چون تکراری بودند. در اصل، وقتی مکتوب میشدند تکراری میشدند؛ وگرنه مطمئنن ورزش صبحگاهیِ اول فروردین سال 1401 با ورزش صبحگاهیِ چهارم تیر 1444 زمین تا آسمان فرق دارند. باری، تنها راه فرار از روزمرگی هم همین است. اینکه شاید ظاهر کارهای روزانهمان برای کسی که از بیرون نگاهمان میکند تکراری باشد، اما مهم این است که ما درون خود را سرزنده نگه داریم. همانند خانهای که بیرونش در طول سالها بدون تغییر میماند، اما درونش هرلحظه میزبانِ اتفاقات و افراد جدید است. همین...
پینوشت1: ممنون از دعوتِ وبلاگ تویی پایانِ ویرانی و عذرخواهیِ بسیار از دنبالکنندگان چالش تصور من از آینده، اگر فرمت کلی و درست آن را حفظ نکردم.
پینوشت2: حالا که ساختارهای اولیه را شکستیم، ساختارهای آخریه (!) را هم بشکنیم. کسی را دعوت نمیکنم برای نوشتن در این چالش. هر که بخواهد خودش مینویسد دیگر!
قالبنوشت1: فکر کنم از زمستان 93 با هم بودیم. چیزی بیش از چهار سال. در این مدت خیلیها میگفتند عوضش کن، اما آن پرچمِ ایران و حرم امام رئوف و برج میلاد و برج آزادی و آرامگاه حافظ برایم زیبا بود. برایم عزیز بود. هنوز هم برایم زیبا هستند. هنوز هم برایم عزیز هستند. حتا خیلی بیشتر از زمستان 93. اما هرازچندگاهی تغییر هم خوب است. مخصوصن اگر بهانهاش سالِ نو باشد. باید یاد بگیریم تغییرکردن را. باید یاد بگیریم نو شدن را. اما باید حواسمان به خطوط قرمز خودمان هم باشد که یکموقع ردشان نکنیم. خط قرمزِ من در این مورد سهستونهبودن بود! (-:
قالبنوشت2: نام قبلی «ایران» بود و نام این یکی «ترسیم» است. ترکیب زیبایی هستند در کنار هم.