عاشقانههای ترم اولی!
خمپارهوار، سربههوایی و سربهزیر
تو ماندهای و کالج و این راهِ بدمسیر
ماهی من و توییم و تُنگ صنعتی شریف
ما در حصار تُنگ و او هم وی آسیبناپذیر
مردابِ «آز 1» همه را غرق میکند
ای یار همتی کن و دست مرا بگیر
تو آن «سهنقطه»ای و من این «جایِ خالی»ام
برید مصرع قبل را قیچیِ سردبیر!
«اخلاق» میرسد به من، اما چقدر زود
ای یار میرسم به تو، اما چقدر دیر
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباش
با جزوهات بیا و جان مرا بگیر!
پینوشت 1: غلطهای وزنی را ببخشید. نصفهشب، بداهه و با ذهن و چشمی آلوده به خواب سروده شده.
پینوشت 2: در نظرم بود که توی مراسم خوشآمدگویی به ورودیها این شعر رو براشون بخونم؛ ولی چون سخنران اول بودم و اونها هم اولین برخودشون با مقولهای به اسم دانشگاه بود، بهجاش یه شعرِ طنزِ فیزیکی خوندم، تا چشم و گوششون هم بسته بمونه!
پینوشت 3: نقیضهای بود بر غزلی از فاضل نظری، با مطلعِ
«فوارهوار، سربههوایی و سربهزیر / چون تلخیِ شراب، دلآزار و دلپذیر»