تناسخِ مردی اسبسوار!
چهارشنبه و جمعهای که گذشت شباهتهای زیادی با هم داشتن. از پیادهروی طولانیِ انقلاب و حومه و استخر بعدازظهرشون که فاکتور بگیرم و با مخرج ساده کنم، میمونه نمایش «تناسخ، 3 تا 35 تومن» که چهارشنبه همراه مهدی رسولی دیدم و استندآپکمدی «آن مرد با اسب آمد» که جمعه همراه خودم. اولی اجرای آخرش بود و دومی هم اجرای اول و آخرش، برای همین طولانی نمیکنم سخن رو.
نمایش «تناسخ، 3 تا 35 تومن» کاری طنز بود به نویسندگی و کاگردانی امیرعلی نبویان و با بازیِ همسرش، بهار نوروزپور، و هومن حاجیعبداللهی که در نمایشخانهی پالیز اجرا میشد. دفعهی اولم بود که میرفتم پالیز. شروعِ نمایش اینطور بود: خداوند فرموده که هر موجودی فقط یکبار حق زندگی دارد و تناسخ خیالبافیست. با اجازهی حضرت باریتعالی میخواهیم حدود یک ساعت خیال ببافیم. و عجب خیالی بافتن! متن عالی بود. صحنهی نمایش دفتر شرکت تناسخگسترفلان بود که کارشون این بود که روح مردهها رو به قالب فیزیکیِ جدیدی بفرستن! تقریبن 90 درصد دیالوگها دستِ هومن حاجیعبداللهی بود. کلن فکر نمیکردم اینقدر بازیگر قویای باشه. عالی اجرا کرد. متن، طنزِ ظریفی داشت که با بازیِ عالی هومن حاجی عبداللهی خیلی خوب به بار نشسته بود. داستان رو اگه به صورت کلی توضیح بدم هم، جزئیات فراوونی برای خندیدن داره، ولی خب... راستش... حال ندارم! (-: برسیم به بعدی...
استندآپکمدی «آن مرد با اسب آمد» به تهیهکنندگی اشکان خطیبی و اجرایِ میثم درویشانپور. باز هم تماشاخانهی پالیز و همون سالن. فقط صندلیِ اینبارم سمتِ راستِ صندلیِ اونبارم بود! اجرا که خب بدیهتن عالی بود و ... ! اما نکتهی جالب این بود که قرار بود نمایش ساعت 10 شب شروع بشه، ولی انگار توی نمایش قبلی یکی از پروژکتورها سوخته بود و یکی از کارمندانشون هم نمیدونم برای چی از نردبون افتاده بود پایین و برای همین 10 شد 10ونیم، 10ونیم شد 11 و 11 هم شد 11ونیم! با یکونیم ساعت تاخیر برنامه شروع شد. توی این مدت کمی کتاب خوندم و منتظر موندم فقط. نحوهی برخورد میثم درویشانپور قبل از نمایش و اجرای عالیش کلن باعث شد خیلی ملت اعتراض نکنن به این تاخیرِ 1ونیم ساعته. مهمونهای نسبتن ویژهی نمایش هم اون آقاهه بود که با باباش رفته بود شمال و اون که داستانهای زیادی با داییش داشت و اونی که متنش رو یادش رفت و اون بندهی خدا که آدم نیست و کلن موزه، موووز! (-: خلاصه که شب خوبی بود دیشب هم...
تهنوشت: چقدر وقتی که حس و حال نوشتن نداری و با خودت عهد کردی حتمن بنویسی بده! ننویسی به دلت میمونه و بنویسی هم اونی که میخوای نمیشه. حرفهای زیادی از چهارشنبه و جمعه و همین دو تا نمایش هنوز هست که خب همونطور که گفتم خستهام و بماند.