تصادمِ مردم
میدونم که فعلن مسئولیت یه خانواده گردنم نیست، میدونم که فعلن مجبور نیستم شبها دستپر برگردم خونه، میدونم که فعلن لازم نیست اجارهخونه بدم، میدونم که فعلن لازم نیست گوشت و مرغ بخرم؛ اما این رو هم میدونم که زمانی هم که شامل همهی این مواردی که گفتم شدم هم به خودم اجازه نمیدم بشینم توی خونهم و از وضعیت موجود (هرچقدر هم که خراب باشه) فقط بنالم و طرز تفکرم هم این باشه که دولت یا حکومت یا کشور وظیفه داره من رو خوشبخت کنه و حالا که اینکار رو به هر دلیلی نکرده، من هم به خودم اجازه میدم که تا میتونم زرنگی کنم و به خاطر سود خودم از اون و بقیهی مردم بدزدم و بیقانونی کنم و ناسزاهام رو هم نثار مسئولین. حقیقتِ بدیهی اینه که این کارها هیچی رو درست نمیکنه. ایرانِ الآن، ژاپن و سوئد و فنلاند نیست که همهچیش بهبه و چهچه باشه و صرفن به خاطر سوءمدیریت یه عده حالِ فعلیش خوب نباشه. ایرانِ الآن رو باید ساخت. و فقط هم مردم هستن که میتونن این کار رو بکنن. هر موقع این روحیه داخل ما شکل گرفت که مثل مردم استرالیا و خیلی کشورهای دیگه بریم و توی بعضی کارها داوطلبانه و بدون حقوق برای کشور (و نه لزومن دولت و حکومت) کار کنیم، یعنی ما مردم میخوایم ایران رو بسازیم. ولی تا وقتی اینطور نیست نظر من اینه که مثل همین الآن خوب غرمون رو بزنیم و اعتراضمون رو هم بکنیم و فریاد مظلومانه هم سر بدیم، ولی توی خلوت خودمون به این هم فکر کنیم که من چه گلی به سر مملکتم زدم که انتظار بهشت دارم ازش! آیا من یه قدم برداشتم که انتظار دارم کشورم ده تا قدم برام برداره؟ و این رو هم بدونیم که وقتی همهمون یه قدمِ خودمون رو برداشتیم تازه میرسیم به نقطهی صفرِ شروع.
تهنوشت: برمیگردم و به عنوان مخاطب دوباره متن رو میخونم. همهی اینها رو اول به خودم میگم...
عکس: کویر مرنجاب، شاید مرتبط با متن...