پادسمپاد
از روی اسم مرا میشناسند. یکیشان میگوید ارمیا را خوانده است. فارغالتحصیل مدرسهی تیزهوشانِ نیشابور بوده است و سمپادی. میگویم: «پس سمپادی هستی؟» و او به جای سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان میگوید، سمپادی به معنایِ سازمان منحلهی پکیدهی اژهای و دار و دستهی نازنینش.
کلمات بالا که از «جانستان کابلستانِ» رضا امیرخانی است را میخوانم و چند دقیقه بعد مینشینم روبهروی لپتاپم و بعد از کمی گشتوگذار خبری را میبینم با این مضمون که قرار است از مهرماهِ امسال مدارس دورهی دوم سمپاد هیئت امنایی شوند، و این یعنی اینکه زین پس میروند زیر نظر معاونت مدارس غیردولتیِ وزارت آموزش و پرورش، و این یعنی یک قدم دیگر برای حذف بدموقعِ سمپاد.
این سطرها را میخوانم و به این فکر میکنم که سمپادِ زمانِ جواد اژهای چه بود و چه رضا امیرخانیها و مریم میرزاخانیهایی را تحویل مملکت داد و سمپادِ بعد از او چه شد. این سطرها را میخوانم و به حال مسئولین فعلی آموزش و پرورش پوزخندی غمانگیزتر از گریه میزنم که تمام مشکلات این وزارتخانه را فراموش کردهاند و کلید تصحیح وضعیت اسفبار آموزش این کشور را فقط و فقط در کمرنگ و کمرنگتر کردن موجودیت سمپاد میبینند. غافل از اینکه در این وضعیت آشفته سمپاد یکی از معدود جاهاییست که ملتِ درونِ آن میتوانند کمی کار کنند. کمی مفید باشند. کمی پیشرفت کنند.
این چند مدت خیلیها از وضعیت شریف پرسیدهاند. من هم برایشان حرفها زدهام. اما مهمترین قسمت حرفهایم این بوده که شریف اصلن جایی نیست که سر تا به پایش گل و بلبل باشد. شریف اصلن جایی نیست که دغدغهی همهی اعضایِ آن پیشرفتِ تو باشد. شریف اصلن جایی نیست که همهی دانشجوهایش برای علم بمیرند. شریف، با همهی شریف بودنش، تنها یک خوبی دارد و آن هم این است که بین دانشگاههای کشور جاییست مثل مالزی بین کشورهای دنیا! یعنی داخل آن هرکاری که بخواهی میتوانی انجام بدهی. همانطور که ملتی هم که میروند مالزی هر کاری که بخواهند میتوانند انجام بدهند! و اتفاقن همین نقطهی عطف ماجراست. چون دقیقن اینجاست که ملت خودشان را نشان میدهند. داخل شریف هم زمینه برایت فراهم است که هرکاری که بخواهی انجام دهی. هرچقدر هم که شخصیت نادری داشته باشی، گروههای مختلفی را پیدا میکنی که اعضایش اشتراکات فراوانی با تو دارند و میتوانی قسمتی از وقتت را با آنها بگذرانی. مثلن...
گروههای مذهبی: از تئوریسینهایِ خداناباور که اگر مواظب نباشی باید یک نیمروز را به بحث با آنها بپردازی، تا کسانی که اگر نصفهشب به نمازخانهی خوابگاه سر بزنی میبینی که قرآنشان کنارشان است و دقیقههای فراوانیست که منتظری قنوتِ نمازشان تمام شود و نمیشود.
گروههای سیاسی: از چپِ چپِ که داخل حمام هم دستبند سبزشان فراموششان نمیشود، تا راستِ راست که نماز صبحشان را روی کیهان اقامه میکنند!
و بسیاری گروههای ورزشی و علمی دیگر. و اگر تنها یک چیز باعث شریف شدن شریف شده باشد، دقیقن همین باز بودن فضا برای دانشجوهاست تا خودِ واقعیشان را نشان بدهند.
حالا هرچه شریف شبیه مالزی بود، به نظر من سمپاد هم شبیه شریف است. در حال حاضر سمپاد از معدود جاهاییست که بچههای دبیرستانی میتوانند تا حدی خودِ خودشان باشند و بگردند دنبال همفکرهایشان و کار کنند و مفید باشند و پیشرفت کنند. حذف کردن این مدارس در شرایط فعلی و تنها به بهانهی اینکه بچههای دبستانی بسیاری برای آزمون ورودی این مدارس استرس زیادی را تحمل میکنند، همینقدر مسخره است که بستنِ درِ شریف، تنها به این دلیل که بچههای دبیرستانی موقع کنکور استرس زیادی را برای رسیدن به آن تحمل میکنند!
چیزی که باید درست شود چگونگی گذراندن دوران دبستان است، چگونگی گذراندن دوران مدرسه است، نه اینکه فقط زوم کنیم روی سال ششم و بگوییم که تمام اشکال کار اینجاست. من در نهایت مخالف حذف سمپاد نیستم، اما نه در شرایط موجود. هر موقع مقدار خوبی از وضعیت آموزش و پرورش و مدارس این کشور درست شد، آن موقع خودم کلنگ به دست میگیرم و مدرسهای که در آن درس خواندم را خراب میکنم. اما تا وقتی که هنوز بچههای ده-یازده سالهی این مملکت باید علل سقوط شاه را حفظ کنند و بچههای هجده سالهاش هم در زیر یک دقیقه به مزخرفترین سوالهای موجود در کل عالم پاسخ دهند، تمام قد پشت سمپاد میایستم و از آن دفاع میکنم، که همانا در دوران حضیضش هم هنوز یکی از معدود مکانهاییست که میشود بوی امید را از آن استشمام کرد.
در آخر اینکه تا برنامهی بلندمدت نریزیم و اولویتهایمان را بهدقت مشخص نکنیم پیشرفت که هیچ، درجا هم نمیزنیم، بلکه مستقیمن میرویم به بدترین قهقرای قابلتصور...