صبحِ نخستین شنبهیِ تابستونِ بنده
حدود ساعت 4 صبح رسیدم اصفهان. توی اتوبوس دو ساعتی خوابیده بودم و برای همین خیلی خوابم نمیاومد. تا الآن، که ساعت 10وخوردهای باشه، به بازی کردن slither.io و آماده کردن صبحونه و تموم کردن ابوالمشاغلِ نادر ابراهیمی و از همه مهمتر، درست و راست کردن کتابخونهام و اضافه کردن کتابهای جدیدی که توی ده ماه گذشته از تهران خریدم و چینش دوبارهشون گذشت. بعد از پنج سال، قفسهی المپیادم رو کلن خالی کردم و کتابهای داخلش رو گذاشتم توی کمد. کتابهای ایرانی و خارجی رو جدا کردم و به ترتیب توی ردیفهای دوم-راست و سوم-چپ گذاشتمشون. کتابهای هر نویسنده کنار هم. ردیف نخست هم به ترتیب از راست به چپ، برای کتابهای شعر و دانشگاهیئه. دوم-چپ کتابهای علمیِ عمومیئه و سوم-راست هم کتابهای نشر آموت. ردیف چهارم هم اختصاص داره به کتابهایِ از اون سه ردیف رونده و از دلِ من مونده! (-: چپیها برای دورانِ طفولیتن و راستیها هم از هر دری سخنی!
پینوشت:
+ خوب انرژی داریها!
- دیگه دیگه (-: