قبلهی آمال منی، آزادی!
تا قبل از عید سعی میکردم دستکم هفتهای دو سه روز، صبحِ زود، برم و دور حیاط خوابگاه بدوم. بعد از عید کمتر شد. یکی دو بار بیشتر نرفتم. شاید به خاطر شروع شدن میانترمها، شاید به خاطر اینکه برام تکراری شده بود، شاید هم به خاطر تنبلی. گذشت تا دیروز که داشتم فکر میکردم چه حرکتی بزنم که برام هیجانانگیز باشه تا بعدِ یه مدت دوباره خسته نشم. این ایده به ذهنم رسید که صبحها بلند شم و برم میدون آزادی. حساب کردم و دیدم که میشه توی 1 ساعت و نیم جمعش کرد.
خلاصه که صبح قبل از ساعت 6 بیدار شدم. نماز خوندم و اندک چیزی خوردم و حولوحوش 6ونیم راه افتادم سمت آزادی. آسمون ابری بود و هوا عالی. تا ساعت 7ونیم چندین بار دور میدون دویدم. چند دقیقهای هم نمنمِ بارون زد. بعد رفتم و روی یکی از صندلیهای سنگیِ زیر میدون دراز کشیدم. اینقدر خسته بودم و اینقدرتر هوا خوب بود که یه 7-8 دقیقهای چرت زدم توی همون حالت! (-: بعدش بلند شدم و زنگی به مادرم زدم و راه افتادم سمت خوابگاه. از میوهفروشیِ سر کوچه یه کم طالبی و زردآلو خریدم.
توی پرانتز: فکر کردم نوشته زردآلو کیلویی 3200 تومن! تعجب کردم. گفتم مگه میشه از گوجه هم ارزونتر باشه! موق حساب کردن فهمیدم 32000 تومن بوده :-|
از میوهفروشی زدم بیرون. روبهروی دیزیسرای محلهی طرشت که رسیدم به سرم زد که یه صبحونهای هم بخورم. قبلن چندین بار میخواستم برم ولی جور نشده بود. رفتم داخل. مغازه غلغله بودم. در و دیوارش پر شده بود از عکس بازیگرها و ورزشکارهای قدیمی. شعارشون هم این بود: «ماشاءالله به غذای ملی!» املت سفارش دادم و چایی. و چه صبحونهای! عالی بود. بهترین املتی بود که تا حالا خورده بودم.
8:10 وارد خوابگاه شدم. تمام!
پینوشت1: چَلِنچ اَکسِپتِد! ادامهدار خواهد بود امروز صبح.
پینوشت2: همین الآن دوباره بارون گرفت!
پینوشت3: همچنان معتقدم که چتر مسخرهترین اختراع آدمیست...
عکسنوشت: وقتی زیر آزادی دراز کشیدی (-: