رَهِش
یکشنبهی این هفته رضا امیرخانی مهمون شریف بود. برای گپوگفتی در مورد کتاب جدیدش، رهش. اولین باری که دیدمش روز بعد از رونمایی رسمی کتاب، در مشهد بود. کتابها رو بار زده بود و با ماشین خودش از تهران آورده بود. از طرف دانشگاه رفته بودیم و همون حوالی هم بلیت قطار داشتیم برای برگشت. خودم رو به مراسم رسوندم. وقتی صحبتهاش تموم شد، دو تا سوال در مورد کتاب ازش پرسیدم. برای امضا که رفتم، وقتی نوبت بهم رسید (به خاطر شلوغی) میخواستن که میز مربوطه رو جابهجا کنن. منم مثل انسانهای مظلوم گفتم که باور کنید بلیت دارم؛ مال من رو امضا کنن بعدش هرجا میخواید ببرید میز رو! (-: خندید و اسمم رو پرسید. گفت این هم برای امیدی که بلیت داره. ازش تشکر کردم و گفتم که همدانشگاهیش هم هستم. پرسید چه رشتهای، گفتم فیزیک. پرسید که دکتر منصوری هنوز هست، گفتم یکی دو سالی میشه بازنشسته شدن. گفت دکتر ارفعی چی، گفتم بله هنوز هستن. گفت که قدرش رو بدونید، مثلش پیدا نمیشه!
خلاصه که کتاب رو گرفتم و رفتم راهآهن. [فکر کنم] بعدازظهرِ پسفرداش سر کلاس معادلات تموم شد. واقعن دیدگاه این آدم رو ستایش میکنم. با وجود اینکه نسبت به بقیهی کتابهای امیرخانی، نسبتن به این کتاب نقدهای جدیتری وارد شده، ولی به نظرم هنوز هم حرفهای زیادی برای گفتن داره. وقتی کتاب تموم شد سوالهای زیادی توی ذهنم شکل گرفت. مثلن اینکه چرا شخصیتهای رهش به اندازهی آثار قبلی امیرخانی پخته نیستن؟ چرا آخر کار راه حلی داده نشد برای شهر؟ این دو تا سوال پس ذهنم بودن تا جلسهی یکشنبهی این هفته، که از قضا هر دو سوال رو به صورت کامل جواب داد.
توی متن زیر که گزارش روزنامهی شریف از مراسمه، میتونید بیشتر در مورد کتاب بدونید و جواب این دو تا سوال رو هم پیدا کنید.