pi or no
توی این سالها کارهای زیادی انجام دادم. جاهای زیادی رفتم. آدمهای زیادی رو دیدم. احساسات مختلفی رو تجربه کردم و خلاصه تجربههای متفاوتی کسب کردم. یکی از خوبیهای گشتوگذار توی این دنیا و سر و کله زدن با آدمها اینه که میفهمی چهقدر ناقصی و چهقدر جا برای پیشرفت داری. اما بعضی موقعها اینقدر کمبودِ یه موضوعِ خاص رو توی وجودت حس میکنی که دیگه این حس تبدیل میشه به حسرت؛ که دیگه هر موقع یادش میافتی به خودت میگی ای کاش به هر قیمتی بود، فلانروز فلانکار رو انجام میدادم. یه مدت خیلی روی این موضوع فکر کردم تا بتونم حسرتهام رو جمع کنم و ببینم که چند چندم با خودم. تونستم یه 4-5 تایی رو که از بقیه برام مهمتر بودن جدا کنم. از بینشون 3 مورد هست که قابل گفتنه و تا حالا هم به دلم موندن و روزبهروز هم دارن تشدید میش. یادگیری پیانو، یادگیری یه سری کارهای فنی و خوندن کتابهای 2-3 نفر. مورد آخر رو تقریبن مطمئنم که گرچه دیر و زود داره ولی سوختوسوز نداره؛ ولی خب چه بهتر که زودتر! مورد دوم رو هم همچنان میشه بهش امیدوار بود، ولی مورد اول حداقل فعلن در نظرم خیلی دوره ازم. هرچند دانشگاه کلاسهای موسیقی زیادی داره، ولی فکر میکنم به خاطر خوابگاهی بودن و مشکلاتی از این دست، اگه الآن شروع کنم خیلی موفق نخواهم بود و شاید حتا زده بشم. خلاصه که در کنار شنا و تیراندازی و اسبسواری که انشاءالله همه به کودکانمون میآموزیم، خوبه که موسیقی رو هم بگنجونیم! (-:
پ.ن1:
- فرزندم، حاضر شو بریم.
+ اَبَ، اَبَ، اببببَ.
- نه نمیشه که! موسیقی مفیده برات.
+ اَبَ، اَبَ، ابببببببَ.
- دارم میگم حاضر شو! (با عصبانیت بچهی یک ساله را از داخل کالسکه بلند میکند و به کلاس موسیقی میبرد! :-| )
پ.ن2: ویدئوی زیر رو به هیچ عنوان از دست ندید!