شروعی دوباره...
سلام و صد سلام!
از آخرین مطلب وبلاگ 458 روز و از یکیمونده به آخرین اون هم چیزی حدود 604 روز میگذره! نگاه کردن به این اعداد از یه طرف برام خوشاینده، چون دوران خوبی رو توی این روزها گذروندم و از طرف دیگه هم یه خورده اذیتم میکنه، چون از بزرگشدن خبر میده. خلاصه اینکه بله، پیر شدیم!
میگن وبلاگنویسها موقع مرگشون هم که شده یه پست خداحافظی میذارن و میرن؛ و این نشون از غیرتی داره که روی وبلاگنویسی دارن! بر همین منوال منم بالاخره این مدتِ طولانیِ دوری از وبلاگنویسی رو تاب نیاوردم و برگشتم. البته کسایی که دنبالم میکردن یحتمل میدونن که این مدت بیشتر توی اینستاگرام فعالیت داشتم. خوبی (یا بدی!) اونجا اینه که مخاطبینت بیشترن. (و اگه به یه چیز توی زندگیم رسیده باشم اینه که کلن تعداد مخاطبین مهم نیست! چون هدف از نوشتن برای هر کسی معلومه. اصولن هم دنبالکنندگان وبلاگ وفادارترن!) برای همین تا جایی که شد سعیام بر این بود که صفحهی اینستاگرامم کارکرد یه وبلاگ شخصی (مثل همینجا) رو داشته باشه تا یه صفحهی شخصی. اگه وبلاگنویسی کرده باشید میفهمید چی میگم. خلاصه اینکه اونجا جو خاص خودش رو داره. یه سری محدودیت برای نوشتن داره. حساب و کتاب میخواد. فکر میخواد. هرکاری بکنی هم نمیشه آدم اونجا خودِ خودِ خودش باشه، چون گاهی نیازه به دیوونهبازی و در امان بودن از پیشداوریهای بقیه! به همهی این دلایل و چندین دلیل دیگه، اینجا هنوز هم برام جذابتره...
خلاصهی همهی این صغری-کبریهایی که گفتم و نگفتم اینه که اینجا دوباره داره راه میفته. با همون کارکرد قبلیش. خاطراتم، کتابهام، سفرهام. و یه خورده هم زندگی علمیم و از اینجور حرفها!
ما از امیدها همه یکجا گذشتهایم از آخرت بریده، ز دنیا گذشتهایم
آزادگان گر از سر دنیا گذشتهاند ما از سرِ گذشتنِ دنیا گذشتهایم
فکر کنم از صائب تبریزی!
پ.ن1: پ.ن نوشتن اینجا بیشتر حال میده (-:
پ.ن2: فعلن!