فرار از اردوگاه 14
دو هفتهی اول دی ماه سال پیش نقطهی عطفی در زندگی من بود و مطمئنن این بازه زمانی را هیچوقت فراموش نمیکنم. فقط و فقط برای اینکه دو کتاب بسیار عالی را خواندم که رتبهبندی کتابهای مورد علاقهام را کلن به هم زدند. کتابهایی که با وجود اینکه در بازهی زمانی امتحانات ترم اول بود تقریبن یک نفس خواندمشان و لذت بردم. کتابهای "مریخی" و همین کتاب "فرار از اردوگاه 14". مریخی فعلن اول است (و به احتمال زیاد تا مدتها میماند!) و این کتاب دوم. در مورد کتاب و فیلم مریخی در آینده توضیح خواهم داد. فعلن بپردازیم به فرار از اردوگاه 14.
چون خیلی وقت هست که از خواندن کتاب می گذرد فقط نکات مهم آن یادم هست که از جهاتی خوب و از جهاتی هم بد است. کتاب نوشتهی بلین هاردن است و در مورد زندگی مردی به نام شیناینگئون که در امنیتیترین اردوگاه کار کره شمالی یعنی اردوگاه 14 به دنیا آمده و در آنجا بزرگ شده. اردوگاه 14 اردوگاه زندانیان سیاسی است که حکومت کره شمالی وجود آن را رد میکند. تا به حال هیچکس نتوانسته از آن فرار کند؛ هیچکس جز شیناینگئون! این داستان به خوبی خودکامگی، دیکتاتوری و ظلم حکومت کره شمالی را نشان میدهد. کشوری ورشکسته که مجهز به سلاح اتمی است!
میخواهم کمی داستان را لو بدهم؛ چون شاید خیلی از شماها نخواهید یا نتوانید کتاب را بخوانید. (که البته توصیه میکنم حتمن بخوانید!) پس کمی از داستان را مینویسم تا بیشتر بدانید! (نثر مسجع یعنی این (-: )
اولین خاطرهی شین از کودکیاش صحنهی اعدامیست که در چهار سالگی دیده. مردی روی سکوی اعدام است. کسی که نگهبانان دهانش را از سنگ پر میکنند تا مبادا بر ضد حکومت حرفی بزند و بعد پارچهای روی سرش میکشند. سه نگهبان دیگر تفنگ بدست و آماده شلیک و لولههای تفنگهایشان را به سمت او نشانه رفتهاند. هر کدام 3 بار شلیک میکنند و ... . این اولین خاطره اوست! اولین خاطره ما از بچگیمان شاید بازی با پدر و مادرمان باشد، اما او اولین خاطرهاش مشاهدهی بیرحمانهترین صحنه موجود در عالم است.
اردوگاه 14 ده قانون دارد که همه باید حفظ باشند. فراموش کردن حتی یک مورد از آنها موقعی که یکی از نگهبانان از تو میخواهد تا آنها را بازگو کنی یعنی کار اضافه و تعطیلی غذا برای چند روز. ده قانونی که تقریبن فرم کلیشان اینگونه است: "اگر کسی x را انجام دهد/ندهد، بلافاصله به او شلیک خواهد شد." اردوگاه 14 جایی است که نگهبانان انتخاب میکنند که چه کسی با چه کسی ازدواج کند. جایی است که نگهبانان هر بلایی بخواهند میتوانند سر مردم کشورشان بیاورند. اردوگاه 14 جایی است که در آنجا بچهها (و بقیه) یاد میگیرند اگر پاداش میخواهی باید خبرچینی کنی. خبر بیشتر، غذای بیشتر. اردوگاه 14 جایی است که همه به بقیه به عنوان رقیب خود در بدست آوردن غذا نگاه میکنند. اردوگاه 14 جایی است که تقریبن همهی زندانیان آن از سوء تغذیه رنج میبرند. در یک کلام، اردوگاه 14 جایی است که در آن خبری از احساسات انسانی نیست.
چیزی که برای من دردناکتر از همه چیز است این است که این اردوگاه مثل اردوگاههای کار نازیها متعلق به n سال پیش نیستند که بگوییم گذشته اند و تمام شده اند؛ بلکه همین الآن که شما دارید این متن را میخوانید تعداد زیادی در آنجا مشغول کارند و شاید یکی را هم همین چند دقیقه پیش با همان وضعیت اَسَفناک بالا اعدام کرده باشند.
دردناک ترین قسمت کتاب برای من زمانی بود که مربوط میشد به لحظه فرار شین همراه با دوستش از اردوگاه. اردوگاه توسط فَنس هایی که به برق قوی وصل بودند محافظت میشد. در شبی سرد در سال 2006 که مقدار زیادی برف هم آمده بود، موقعیت فرار جور میشود؛ یعنی کاری که باید انجام بدهند در نزدیکی مرز اردوگاه است. قسمتی که تکه ای از فنس آن سوراخ شده. به دلیل محافظت گسترده در مناطق مرزی اردوگاه، آن ها شاید فقط یکی دو دقیقه وقت داشتند تا از آن سوراخ عبور کنند. در فرصت مناسب به سمت آن میدوند. شین جلو میرود و دوستش پشت سرش. ناگهان پای شین لیز میخورد و می افتد زمین. همین باعث میشود که دوستش جلو بیفتد و اول او وارد سوراخ شود. ولی در همان لحظه اول به دلیل برخورد بدنش به سیم پایینی بر اثر برق گرفتگی میمیرد و همانجا می افتد. و همین فرصت را برای شین فراهم میکند تا از روی بدن او رد شود (از بدن دوستش به عنوان محافظ استفاده میکند) و به آن سمت برود و از اردوگاه خارج شود. قسمت دردناکش برای من آنجا بود که وقتی این قسمت از کتاب را میخواندم با خودم فکر کردم با توجه به اختلاف زمانی ایران با کره شمالی زمانی که شین در حال فرار بوده و عملن یک زمین خوردن تا مرگ فاصله داشته، به احتمال زیاد در حال بازی کردن بوده ام، به دور از هر گردش روزگار...
فکر میکنم کافیست!
پ.ن: تاکید موکد میکنم که این کتاب را حتمن بخوانید!