تاکسینوشت
هر موقع این کتاب را میبینم روزی تلخ (یا شیرین!) به یادم میآید. این کتاب را شبِ روزی خریدم که در طول صبح و تا بعدازظهرش شاید سختترین شکست زندگیم را خوردم. شکستی که مقصرش خودم بودم و برایم سیلیِ محکمی بود. از همان روز بود که بیدار شدم و تلنگری به خودم زدم که: فلانی ببین! ببین!
حالا از این موارد که شخصی است و من هرچهقدر هم که تلاش کنم گنگ ننویسم، نمیتوانم و در نتیجه شما هم چیزی دستگیرتان نمیشود که بگذریم، میرسیم به خود کتاب! (:
کتاب نوشتهی ناصر غیاثی است. راننده تاکسیِ ایرانیِ مقیم آلمان. کسی که حشر و نشری هم با کتاب دارد. کتاب در مورد خودش هست و ارتباطاتی که با مسافرین مختلف دارد. البته داستانهای کتاب واقعی نیستند و اگر واقعی نباشند طبیعتن ساخته ذهن نویسندهاند! این کتاب مجموعهی دو کتابِ "تاکسینوشتها" و "تاکسینوشتی دیگر" + چند داستان دیگر از همین نویسنده است.
عالی بود و من ازش لذّت بردم. امیدوارم شما هم لذّت ببرید!
پ.ن: نمیتوانم بیشتر در موردش بنویسم! ):