بیست و سومین گردهمایی دانشآموزی فیزیک
سه هفته پیش از شنبه تا پنجشنبه (24ام امرداد تا اول شهریور) مسافرتی به تهران داشتیم. من و مادرم. مادرم همایشی از شنبه تا چهارشنبه در خصوص کتاب جدید ریاضی نهم داشتند و من هم سهشنبه 27ام گردهمایی دانشآموزی فیزیک در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران.
بهم ایمیل زده بودند که همایش از ساعت 8 صبح شروع میشه و تا 8 (دم) شب هم ادامه داره؛ اما عملن تا 7 بیشتر طول نکشید. صبح زود از خواب بیدار شدم و نمازی و صبحانهای و تاکسیای و ایستگاه صادقیهای و مترو ای و ایستگاه انقلاب! از ایستگاه مترو خارج شدم و پیاده به سمت دانشگاه تهران راه افتادم. به محوطه باز جلوی ورودی اصلی دانشگاه (همون پنج هزار تومانی جدیدا!) رسیدم. عکسی گرفتم و به سمت نگهبان دم در ورودی رفتم تا از او آدرس دانشکده فیزیک را بپرسم. گفت راهی که آمدی را برگرد و وقتی به اولین خیابان رسیدی برو سمت راست. من هم با خودم گفتم حتمن یک در ورودی اونطرف داره که به دانشکده فیزیک نزدیکتره. رفتم و در ورودی رو پیدا کردم و از نگهبان اون در پرسیدم و گفت که بالاتره؛ و پرسید که چه کار دارم و منم گفتم برای گردهمایی دانشآموزی فیزیک آمدم. گفت باید بری دانشکده فنی و یه ذره مستقیم برو و بعدشم برو سمت راست. منم با خودم گفتم بیخود میگه! خودشون گفتن دانشکده فیزیک نه فنی! رفتم جلوتر تا به یه نگهبان دیگه رسیدم و دوباره پرسیدم. با لحن متعجبی گفت: اوه! امیرآباده! اول متوجه نشدم چی گفت. گفتم: بله؟! گفت باید بری امیرآباد. منم یه چند لحظه نگاهش کردم و گفتم: خب چه طور برم؟! گفت باید بری خیابان اونطرفی و از اونجا تاکسی بگیری و بری. و اینها همه در حالی بود که فقط یه ربع تا ساعت 8 مونده بود. به سمت خیابون کناری راه افتادم و توی راه به این فکر میکردم که این چه دانشگاهیه که دانشکده فیزیکش از خودش جداست؛ و همچنین در فکر این بودم که اون دو تا نگهبان قبلی چه آدرسدهی قویای داشتن! یعنی رسمن سر کار گذاشته بودنم!
سوار تاکسی شدم و در راه دانشکده اقتصاد رو هم دیدم. حدود 2-3 دقیقه مونده به ساعت 8 رسیدم به دانشکده فنی که دانشکده فیزیک هم دم درش بود. همراه من یه مینیبوس هم اومد که ازش عدهی زیادی دختر که مشخص بود از یه مدرسه راهنمایی هستن پیاده شدند. رفتم داخل و پذیرش شدم. البته پذیرش که چه عرض کنم؛ فقط اسم و فامیلم رو پرسیدن و اینکه هزینه رو پرداخت کردم یا نه! پکیج همایش رو هم گفتن هنوز آماده نیست و بعدن بیاید بگیرید. اونجا خلوت بود و من دومین نفری بودم که اسمم توی لیست نوشته شد. همچنین به این نکته پی بردم که همایش ساعت 9 شروع میشه و تا اون موقع پذیرش انجام میشه! تشکر کردم و رفتم سمت سالن آمفی تاتر که اولین برنامه توی اونجا برگزار میشد. غیر از من یک نفر دیگه هم توی سالن بود. رفتم داخل و روی صندلیای نشستم و کتاب "یک ذهن زیبا"، زندگینامه جان نش، رو باز کردم و شروع به خوندن کردم تا ساعت 9. در این بین عدهای روی سن داشتن کارهای مقدماتی رو انجام میدادن و بقیه شرکت کنندهها هم کم کم اضافه میشدند. در این بین دکتر باغرام رو هم دیدم و بسیار خوشحال شدم که حتمن امروز پای مباحث کیهانشناسی ایشون میشینم. باز هم مانند همایش روز فیزیک اصفهان همهی حضار دختر بودند. کلن 5 تا پسر بودیم و بقیه (حدود 40-50 نفر) دختر. نمیدانم چرا اینقدر این نسبت به هم خورده و صدردرصد چیز خوبی هم نیست.
برنامه شروع شد و دکتر باغرام در مورد سیر کیهانشناسی در طول زمان صحبت کردند. مطالب برای من تکراری بود ولی با بیان جذاب ایشون، زیبا. مطمئنم بقیه هم از آن لذّت بردند. بعد از سخنرانیِ ایشون که تقریبن 45 دقیقه طول کشید، یکی از مسئولان همایش که مشخص بود دانشجوی فعالی هم هست (+ کمی چاق!) گفت که قراره مسابقهی اندازه گیری دمای هوا در طول روز همایش انجام بشه و کسایی که علاقه مندن میتونن برن و وسایل لازم رو بگیرن و گزارشکارشون رو تا ساعت 5 بعدازظهر تحویل بدن. همچنین گفت که چهار تا کارگاه در طول روز برگزار میشه که به دلیل تعداد زیاد شرکت کنندگان، گروه بندیای انجام شده و هر کدام از گروهها توی دو کارگاه که خودمون انتخاب کردیم شرکت میکنن! (دموکراسی D: !) از سالن آمفی تاتر بیرون اومدیم. من رفتم سمت میز پذیرش تا پکیجم را بگیرم که خانم نایبی را دیدم. همان کسی که لطف کردند و اجازه حضور در همایش گرانش و کیهانشناسی 93 که بهمن سال پیش و در دانشگاه شریف برگزار شد را به ما (من و دوستم، علی صادقی) دادند. (این همایش مخصوص دانشجویان فوق یا دکتری بود!) سفرنامهی آن همایش را هم نوشته ام! ایشون هم من رو شناختن و سلام و احوالپرسیای کردیم و پکیجم رو گرفتم و در مسابقه اندازهگیری دما ثبت نام کردم و رفتم که به پذیرایی برسم.
چند دقیقهای بعد زمان بازدید از پوسترها بود. در نگاه اول چیزی چشمم را نگرفت؛ یا شاید بهتر باشد بگویم حال و حوصله گوش دادن به حرفهای بقیه بچه ها رو نداشتم و بیشتر این زمان رو به نحوهی انجام آزمایش اختصاص دادم. بعد از حدود یک ساعت بازدید از پوسترها زمان اولین کارگاه گروه ما یعنی کارگاه نوروساینس (noroscience) بود. در مورد اعصاب بدن بود و سرعت عکس العمل و اینجور چیزها! آزمایشهایی هم در آخر کار انجام دادیم که متوسط سرعت عمل خودمون رو بسنجیم. بعد از این کارگاه موقع نماز و ناهار بود. نماز را خواندم و رفتم تا ناهار بخورم. جوجه کباب. البته بهتر است بگویم لاستیک! نصف غذایم اضافه آمد و اولین نفری بودم که از سالن غذاخوری خارج شدم. بعد از آن هم دوباره نوبت بازدید از پوسترها بود. در طی روز چهار بار دمای هوا را در سایه و آفتاب اندازه گرفته بودم و حالا موقع خوبی بود تا به نوشتن گزارشکار بپردازم. رفتم سمت نمازخانه و همان جا شروع کردم به نوشتن. به لطف جناب آقای مدیرشانهچی که یک روز باهامون (من و محمدامین لاریپور که الآن در دوره هست) آزمایشگاه کار کردند، گزارشکار خوبی از آب در اومد. رفتم و گزارشکارم رو تحویل دادم و منتظر نشستم تا شروع کارگاه بعدی که عنوانش "اپتیک و ماره" بود و همانطور که از اسمش معلومه در دو بخش اپتیک و ماره برگزار میشد. بخش اپتیکش جالب بود؛ ولی بخش ماره که توسط یکی از دانشجویان دکتری دانشگاه شریف در رشته اپتیک ارائه شد چون جدید بود بیشتر به دلم نشست. میخواستم کمی در مورد ماره بنویسم ولی حالا اصلن حس و حالش نیست!
بعد از پایان این کارگاه زمان مسابقه نجات تخممرغ بود که سنتشکنی جالبی انجام شده و در اصل شرکت کنندگان باید قایقی میساختند و دو تا تخممرغ رو توش قرار میدادند و اون رو توی یک ظرف دراز آب حرکت میدادند تا بالاخره آب به تخممرغها برسه. هر چه زمان بیشتر، به برنده شدن نزدیکتر! من که از نوشتن گزارشکار خسته بودم اصلن حال نشستن و قایق درست کردم رو نداشتم؛ پس کلن ثبتنام نکردم! در مدتی که بقیه در حال درست کردن قایقهاشون بودن من به حل یک سوال دوره پرداختم! در این بین هم کمی با همان دانشجوی دکتری دانشگاه شریف که اسمشان علی بود (متاسفانه فامیلیشان یادم نیست) صحبت کردم. بعد از تموم شدن زمان درست کردن قایقها زمان مسابقه رسیده بود و حدود یک ساعتی طول کشید و در آخر هم دو تا گروه با هم برنده اعلام شدند.
بعد از اون هم نوبت پذیرایی بود تا پاورپوینت اختتامیه آماده بشه و بریم برای اختتامیه. چند دقیقه بعد در سالن آمفیتاتر باز شد و رفتیم داخل و نشستیم تا مراسم شروع بشه. در اصل اختتامیه، معرفی گروههای برتر توی بخش پوسترها و مسابقه نجات تخممرغ و گزارشکارها بود. اول به برگزیدگان بخشهای مختلفِ پوسترها (مانند بهترین پوستر، بهترین تحلیل خطا، بهترین طرح سوال و... ) تقدیرنامه و لوحهای مخصوص به اون بخش رو دادند. در بکگراند یه آهنگ تند گذاشته بودن و مجری هم خیلی با هیجان نام برگزیدگان رو میخوند. جالبه که در سه بخش از (فکر کنم!) هفت بخش، جایزه به IYPT داده شد! بعد از اون هم نوبت به دو گروه برنده مسابقه نجات تخممرغ رسید و به هر یک از اعضای هر دو گروه پلاستیکهای نارنجی رنگی دادن. بعد از اون و در آخر کار نوبت بهترین گزارشکار بود. مجری خیلی با هیجان گفت:
و بالاخره جایزه بهترین گزارشکار آزمایش اندازهگیری دمای هوا در طول روز همایش تعلق میگیرد به ... جنااااااب آقاااااااااای امیرررررررر
(امیر رو که گفت با خودم گفتم منظورش منم! چون تقریبن در همهی مواردی که اسمم رو برای تقدیر خوندن گفتن امیر ظریفی!)
(یه فلاش بک!)
... تعلق میگیرد به ... جنااااااب آقاااااااااای امیررررررررِ ظفیریییییییییییی!!! (بدون کشش حروف: جناب آقای امیر ظفیری!)
آخه مگه میشه؟! مگه داریم؟! یه لحظه موندم که منم یا یکی دیگه! ولی خب معلوم بود که منظورش منم. بلند شدم و رفتم و جایزمو گرفتم و اومدم پایین و نشستم روی صندلیم. وقتی نگاه پاورپوینت کردم دیدم اونجا درست نوشتن اسمم رو! جناب آقای امید ظریفی! حالا این مجری چرا اینجوری خوند خدا میدونه (: فکر کنم خیلی دیگه هیجان برش داشته بوده! جایزه هم یدونه از همین قطعاتی بود که باید کنار هم بچینیم تا یه مربع درست بشه! بهم برخورد D: !
بعد از پایان مراسم اختتامیه هم عکسی گرفتیم و با همون دانشجوی دکتری دانشگاه شریف و خانم نایبی خداحافظی کردم و رفتم سمت انقلاب برای خرید چند کتاب و بعد از آن هم رهسپار خانه شدم!
عکسی با سردر دانشگاه تهران
(:
خوش به حالت یزد به همه جا نزدیکه همایش هارو راحت میری و میای.
و در آخر هم بهت تبریک میگم، امیدوارم همیشه موفق باشی :)