پروفسور انیشتین عزیز
«پروفسور انیشتین عزیز» کتابیست در مورد «نامههای کودکان به آلبرت انیشتین و پاسخهای او» که به اشتباه بر روی جلد کتاب «نامههای آلبرت انیشتین به کودکان و پاسخهای او» نوشته شده است! علاوه بر متن و تصویر این نامهها و برخی پاسخهای جالب انیشتین، این کتاب شامل بخشهای متفاوت دیگر مانندِ دیباچه(توضیحاتی به قلم اِولین انیشتین، نوهی آلبرت!)، زندگینامهی خلاصه و خیلی خلاصهی انیشتین و چندی عکس از او میباشد. کودکان در نامههای خود از مسائل مختلف شخصیِ انیشتین تا سوالاتی در باب وجود خدا از او میپرسند. بعضی از آنها هم به اظهار نظر در مورد قیافه و وضعیت ظاهری انیشتین میپردازند و به او توصیههایی میکنند! در نظر اول به راحتی میتوان فهمید که انیشتین بسیار به کودکان علاقه داشته است؛ از کودکان تازه متولد شده تا آنان که کمی از علم و حساب سر در میآورند و دنبال چیزهای تازه هستند. کودکانی که از سراسر جهان انیشتین را به عضویت افتخاری گروههای علمی خود درمیآورند و او هم با کمال میل میپذیرد. نکتهی مهمی که به نظر من در مورد پاسخهای انیشتین بسیار جالب است، این است که به نظر میرسد او برای پاسخ دادن به این نامهها سعی میکند خود را کوچک کند؛ آنقدر کوچک کند تا به همان دنیای کودکی برود که این نامه را نوشته است و بعد جواب آن را بدهد.
برای مثال یکی از نامهها از دختری شش ساله به نام آن است که در سال 1951 به انیشتین اینگونه نوشته است:
آقای انیشتین عزیز،
من یک دختر کوچک شش سالهام.
من تصویر شما را در روزنامه دیدم. فکر میکنم شما باید موهایتان را کوتاه کنید تا بهتر به نظر برسید.
با احترام، آن
یا دانشآموزی دیگر به نام تیفانی از آفریقای جنوبی در 10 جولای سال 1946 در قسمتی از نامهی خود به انیشتین اینگونه مینویسد:
... شاید مدتها پیش از این باید نامه را مینوشتم، فقط اطلاع نداشتم که شما هنوز زنده هستید. من به تاریخ علاقهمند نیستم و فکر میکردم شما در قرن هجدهم، یا در حدود همان زمانها زندگی میکردهاید. باید شما را با سر ایزاک نیوتن اشتباه کرده باشم. ...
و انیشتین نیز در ابتدای جواب خود به نامهی تیفانی اینگونه مینویسد:
از نامهی دهم جولای شما سپاسگزارم. از شما معذرت میخواهم که من هنوز در میان زندگان هستم. در هر حال این هم علاجی خواهد داشت! ...
یادم میآید که این کتاب را سوم بهمن 93 بعد از باخت ایران مقابل عراق در ضربات پنالتی در جام ملتهای آسیا، در قطار در راه برگشت از تهران -که برای همایش ملی گرانش و کیهانشناسی 93 رفته بودم- به یزد خواندم.