خدمتکار و پروفسور
«خدمتکار و پروفسور» کتابیست بسیار عالی از یوکو اُگاوا (Yoko Ogawa) نویسنده ژاپنی! وقفه نسبتن طولانیای که در بین خواندن این کتاب برای من رخ داد شاید کمی از زیباییهای این کتاب برای من کاست و نتوانستم آن لذتی که باید میبردم را ببرم. (به احتمال زیاد بعدن دوباره میخوانمش!) و همچنین باعث شد که کمی از اوایل داستان را حالا به خاطر نیاورم. البته این از ارزشهای این کتاب حتا به اندازه یک دانه ارزن هم نمیکاهد. همین حالا هم هنوز مجذوب این کتاب هستم! داستان از زبان یک خدمتکار است که در خانه یک پروفسور ریاضی کار میکند. پروفسور به دلیل تصادفی که در گذشته داشته مشکلی برایش پیش آمده که خودتان در داستان بخوانید! او اخلاق خاصی دارد و در کل رابطه خوبی با اعداد اول دارد. از سادهترین رابطه بین ارقام یک عدد یا روابط دیگر بین اعداد مختلف که دیگران هیچ توجهی به آنها ندارند، زیباترین مطالب ریاضیات را بیرون میکشد و باعث تعجب خدمتکار و پسرش (پروفسور روی او اسم «رادیکال» را گذاشته است؛ زیرا سرش صاف است!) میشود. از شلوغی بدش میآید. بهترین سرگرمیاش نشستن پشت میز اتاقش و فکر کردن در مورد مسائل مختلف ریاضی است و همچنین عمومن رفتارش غیرقابل پیشبینی است! در کل شخصیت پروفسور شخصیتیست که دوست دارم در دوران پیریام آنطور باشم. فکر کردن روی موضوع مورد علاقهام، فارغ از هر گردش روزگار!
البته سواد ریاضیاتی مترجم متاسفانه در حد اوایل دبیرستان هم نبوده است! برای مثال در جایی از کتاب مطلبی با این مضمون نوشته شده: در مثلث قائمالزاویه، مربع اندازه وتر برابر است با مربع مجموع اندازه دو ضلع دیگر! البته این کتاب با جلدی قرمز رنگ توسط آقای کیهان بهمنی نیز ترجمه و از سوی نشر آموت به چاپ رسیده است. شاید این یکی نسخه بهتر باشد.
در آخر ویژگیهای پروفسورِ داستان را که نوشته آقای امیر گوهرشادی است را میآورم: (دید خوبی نسبت به کلیّت داستان بهتون میده!)
- موفقیتهایش فقط برای دیگران بزرگ بودند. خود او وقتی مسألهای را حل میکرد دیگر جذابیتی در توضیحدادن موفقیتش نمییافت و برایش هم مهم نبود که چهقدر مورد تشویق قرار گیرد. معمولن از چیزهایی که دیگران بسیار کوچک میپنداشتند بیشتر لذت میبرد تا حل مسائلی که بقیه بدون آن که حتا بفهمند موضوع از چه قرار است به خاطر آنها به او احترام میگذاشتند.
- از درس دادن ریاضیات حتا به یک بچهی راهنمایی ابایی نداشت و از این کار هم استقبال میکرد و هم آن را به گونهای انجام میداد که رضایت خاطرش مشهود بود.
- از اجتماعات انسانی و جاهای شلوغ بدش میآمد. ترجیح میداد در اتاق ساکت خودش و در دنیای محکم و منطقی ریاضیات زندگی کند تا بین مشتی هوادار عربدهکش بیسبال.
- بدترین کاری که میشد با او کرد این بود که وقتی به مسألهای فکر میکند مزاحمش شویم. البته او ابدن کارهای عادی زندگی را مزاحمت تلقی نمیکرد. فقط بیرون آوردن او از دنیایی که برای خودش ساخته بود مزاحمت بود.
- رفتارهایش عجیب و غریب و غیر قابل پیشبینی بود و رفتارهای دیگران نیز برای او عجیب و غیرمنطقی و معمولن بیخود جلوه میکرد.
- نمیتوانست بدون منطق حرف بزند.
- به اعداد، به خصوص اعداد اول، عشق میورزید و شاخهی کاریش را «ملکه»ی ریاضیات میدانست.
- کودکان را بیشتر از بزرگسالان ارج مینهاد و آدم حساب میکرد.
- کلمات «ریاضی» و «حقیقت» را با تأکید زیادی ادا میکرد.
- عددهایش را درست و منظم مینوشت.
- توانایی عجیبش در راهرفتن طولانی با این سرعت زیاد باورکردنی نبود.
- میتوانست در کمتر از ۱۰ دقیقه با یک مسألهی ریاضی برای خودش سرگرمی و لذتی توصیفناپذیر پدید آورد و همهی دنیا به غیر از ریاضیات را فراموش کند.
- هیچ ترسی از گفتن این که خودش یا کل ریاضیدانان مطلبی را «نمیدانند» نداشت. برای او نادانستهها هم درست به اندازهی دانستهها ارزشمند بودند.
- گرچه مؤدبانه برخورد میکرد اما معلوم بود که فقط دارد مرا (خدمتکار را) تحمل میکند و هیچ علاقهای به وجودم ندارد.
- در جشن ما شرکت میکرد و از آن لذت میبرد اما تفاوت این لذت با لذتی که از ریاضیات به دست میآورد را نمیتوانست پنهان کند.
- بالاترین جملهای که در تحسین چیزی میگفت «چهقدر آرامشبخش است» بود.