🐤
شازدهجان! با خود گفتم حالا که حالی از واپسین صحبتمان گذشتهست، نیک است برای تجدید نامهنگاریهایمان چندبیتی از جلالالدین محمد بلخی (که لیترالی «مولانا»ست!) برایت بنویسم. اندکی دیوان شمسش را تورق کردم تا موردی مناسب بجویم. دیدم غزل زیر بدک نیست، بیشتر بهخاطر اینکه در آن به قد و بالای معشوق نیز اشاره شدهاست! باشد که تو را نیک افتد.
من رسیدم به لبِ جویِ وفا دیدم آن جا صنمی روحفزا
سپهِ او همه خورشیدپرست همچو خورشید همه بیسروپا
بشنو از آیتِ قرآنِ مجید گر تو باور نکنی قولِ مرا
قد وَجَدتُ امراةً تَملِکهُم اوتِیَتْ مِن کُلِّ شیءٍ وَ لها
چون که خورشید نمودی رخِ خود سجده دادیش چو سایه همه را
من چو هدهد بپریدم به هوا تا رسیدم به درِ شهرِ سبا
تمت!