وقتی تئاترِ «آنسویِ آینه»ی علی سرابی رو دیدم، با خودم گفتم که دیگه تئاترهایی که این بشر کارگردانی کرده رو نباید از دست بدم. این شد که سهمیهی تئاترِ خردادماه رو (در آخرین روزش!) گذاشتم برایِ نمایشِ «خدایِ کشتار» که برای اولینبار، فروردین و اردیبهشت 96 رفت روی صحنه و حالا بعد از گذشت بیش از یکسال دوباره توی پردیس تئاتر شهرزاد در حال اجرائه. تئاتری با بازیِ خودِ علی سرابی، مارال بنیآدم، ستاره پسیانی و نوید محمدزاده.
داستان در مورد دو تا خانواده است که به خاطر دعوای پسرهای ده-یازده سالهشون دور جمع شدن تا با هم همفکری کنن و به ریشهی مشکل پی ببرن و بتونن قضیه رو به خوبی حلوفصل کنن. با وجود اینکه اونها سعی میکنن اولِ کار خیلی منطقی رفتار کنن، اما با گذشت زمان دچار درگیری میشن و کار بسیار بالا میکشه. وقتی به صورت کلی به داستان نگاه میکنی، میبینی که خیلی وقتها همچین اتفاقاتی میافته و آدمبزرگها رفتارهای بسیار بچگانهای از خودشون نشون میدن.
چیزی که بسیار نمایش رو جذاب کرده بود، روایت طنز اون بود. در بیشتر اوقات بازیگرها خواسته و ناخواسته به گروههای دونفره تقسیم میشدن و با هم بحث میکردن. یکی از قسمتهای جالب نمایش هم این بود که بازیگرها مجبور شدن برای آرامشِ خودشون به شربتِ سکنجبینِ 16 سالهیِ ساختِ (فکر کنم) لهستان رو بیارن! (-:
در مورد بازیها باید بگم که علی سرابی، مثل قبل، در اوج بود و درخشان. با اینکه شاید شخصیتِ کلیِ نقشِ این نمایشش تقریبن همون شخصیتش توی آنسوی آینه بود، ولی باز هم خیلی خوب از پسش براومد. نکتهی منفیِ کار هم به نظرم اینجا بود که توی ربعساعتِ آخرِ کار، دیالوگ زیادی نداشت و به نظرم همین باعث شد که نمایش کمی از ریتم بیفته. مارال بنیآدم و ستاره پسیانی هم واقعن خوب بازی کردن. اما به نظرم نوید محمدزاده میتونست بهتر باشه. واقعیت اینه که به نظر من نوید محمدزاده توی اکثرِ نقشهایی که توی سینما بازی کرده پسزمینهیِ یکجوری داره. کاراکترش طنز نیست. کمی خاکستری. این رو از ژانر فیلمهایی که بازی کرده هم میشه فهمید. اجتماعی! امشب هم توی این نمایش با وجود اینکه عملن داشت طنز بازی میکرد، اما باز هم اون جدیّتِ شاید ناخواستهی خودش رو داشت. بعضی جاها واقعن حس میکردم که با یه مقدار تغییر لحن، بهتر میتونه حرفِ طنزِ خودش رو بزنه. البته شاید کارگردان ازش خواسته اینجوری باشه. خدا داند!
دکور و طراحی صحنه هم ساده بود و دلنشین. هر اتفاقی هم که بگید توی این دکور افتاد. از، گلاب به روتون، بالا آوردن مارال بنیآدم (که هنوز هم موندم که چطور تونست این کار رو بکنه!) گرفته تا انداختن گوشی آیفون توی تنگ آب و له کردن هفت-هشتتا شاخه گلِ زردرنگ!
در آخر: خوابم میاد و خلاصه که دستشون درد نکنه که کاری کردن تا روزِ امتحان پایانترم ریاضی 2 به خوبی و خوشی تموم بشه! (-:
+ بعدننوشت: نظر یکی از کابران تیوال که بدم نیومد بخونید!
++ بعدنترنوشت: فیلم carnage، که براساس همین نمایشنامه هست، رو هم دیدم. تئاتر چیز دیگهایه کلن؛ بسیار شاختر!