دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۳۶ ب.ظ
با سیاوش!
دلیلی برای نوشتن این کلمات ندارم جز اینکه همینطور دیدم دوست دارم زمستانِ این سالِ اینجا با سکوت تمام نشود.
یکی از جمعههای دیماه بود. با دکتر و راحله داخل مترو نشستهبودیم، خسته و کوفته در حال بازگشت از کلکچال، که سروکلۀ پیرمردِ تکیدۀ قدخمیدهای پیدا شد. خودش را در کنج چسبیده به نقطۀ شروع صندلیها جا کرد و به شیشۀ آن قسمت تکیه داد و سازش را درآورد و کوک کرد و سربهزیر شروع کرد به خواندن و نواختن. همان کلمات اولی که از دهانش خارج شد مجابم کرد که باید این اجرا را ثبت کنم. موبایلم را بیرون آوردم و دکمۀ ضبط را زدم و گذاشتمش روی پایم: