🐤
از حضرتش که پنهان نیست، از حضرتت چه پنهان شازدهجان که رگِ خوابِ خودشاخپنداریهای عارفانهمان خوب دستِ خودمان آمده. هروقت حسب دو-سه کارِ نیک، روبهروی آیینه تکبری معنوی درونِ حقیر شعله میکشد و زبان برمیآورد که این که داری میبینیاش عجب بندۀ صالح و کاردرست و پرهیزگار و فلان و بهمان و اِل و بِل و بریدهازدنیایی است، بیدرنگ رخ از آیینه میکشم و میروم چیزکی از یکی از این چیزکفروشیهای آنلاین سفارش میدهم.
حکمن برایت سؤال پیش آمده که استیلای بر تفاخرِ دروغین را چه به چیزکخَری آخر! نیکپرسشی است! میدانی خط و ربطش چیست؟ این است که با این انتظاری که حقیر جهتِ رسیدنِ دو قلم چیزکِ بُنجلِ خریداریشده از یک چیزکفروشیِ آنلاین میکشم و اشتیاقی که برای دیدارشان دارم، تا مدتها دیگر غلط میکنم جلوی آیینه از بریدنِ از دنیا و مافیها با خود سخن برانم! آری، اگر عرفا از بهرِ معرفت به نفس صدهاهزار جهد میکنند و چلهها در گور میگیرند، ما با یک چیزکخری به نفسمان نیک واقف میشویم شازدهجان.
بیا دستمان را بگیر و خلاصمان کن زین مرداب.
زیاده جسارت است.