امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۵۷ ق.ظ

«این من» که با من، تا گور هم‌راه است...

خانۀ تهران. دوشنبه‌ای که گذشت. امیرمحمد گفت سه‌شنبه عازم شیراز است. دلیل‌ش را که پرسیدم، جواب داد که کم‌کم دارد امتحان‌های خواهرش شروع می‌شود و می‌خواهد قبل از آن، چند روزی کنارش باشد.

نمایش‌گاه کتاب. جمعه‌ای که گذشت. در مسیر بین ایست‌گاه شهید بهشتی و مصلا، داشتم با سرعت از بین مردم رد می‌شدم. دخترکی دست در دستِ مادرش کمی جلوتر بودند. به‌واسطۀ سرعت‌م نزدیک بود به دخترک برخورد کنم. در قدم آخر، و به‌موقع، ترمزهایم کار کردند. اما در همان حین، پسری که پشت سر دخترک بود هم ناگهان دست‌ش را حائل کرد بین من و او، که یک‌موقع برخورد نکنم با خواهرش.

 

در دوران دبستان، هروقت صحبت‌ش پیش می‌آمد، از تک‌فرزندی‌ام تعریف می‌کردم. ویژه‌گی‌ای خاص بود برای‌م. ازش خوش‌م می‌آمد. دلیل عجیب‌وغریبی برای‌ش نداشتم اما. طبیعی هم بود. تجربۀ بدیلی در این مورد نداشتم که بخواهم در ذهن‌م مقایسه‌ای بین‌شان انجام دهم. تنها دلیل‌م همین بود که بقیه اصولن با چهره‌ای تقریبن متعجب این سؤال را می‌پرسیدند. انگار دارند با موجود خاصی صحبت می‌کنند. من هم خوش‌م می‌آمد که موجودی خاص باشم. اگر هم کسی می‌پرسید که تنهایی حوصله‌ات سر نمی‌رود، بی‌درنگ و بادی‌به‌غبغب‌انداخته، «خیرِ» بلندی می‌پراندم و می‌رفتم بالای منبر و از کارهایی که عمومن در طول روز انجام می‌دادم می‌گفتم، تا طرف مقابل شیرفهم شود من کسی نیستم که برای این‌که حوصله‌ام سر نرود نیازمند دیگران باشم، و خودم می‌توانم گلیم خودم را از آبِ ساعاتِ شبانه‌روز بیرون بکشم!

در دوران راه‌نمایی، دیگر چندان سخت نمی‌گرفتم و دنبال اثبات چیزی به کسی نبودم. اگر هم کسی نظرم را دربارۀ داشتن خواهر یا برادر می‌پرسید، کارم این بود که فاز طنازی بردارم و بگویم که نه بابا! همین‌طوری به‌تره! بعدن بیش‌تر گیرمون می‌آد! اگه یکی دیگه باشه باید چیزهایی که هست رو باهاش تقسیم کنم! و... از این‌طور شوخی‌هایی که آدم حتا یک لحظه هم نمی‌تواند واقعیت‌ش را تصور کند.

در دوران دبیرستان، دیگر مسئله حل‌شده بود. برای همین، کسی سؤال‌هایی از این دست نمی‌پرسید. مسئله‌ای هم نبود که بخواهم ذهن‌م را درگیرش کنم. از ابتدای بودن‌م شرایط همین‌طور بود. خودم بودم و پدر و مادرم. اما وقت‌هایی که به شدتِ صمیمیت و دوستیِ بین‌مان فکر می‌کردم، به ذهن‌م می‌رسید که شاید یکی از دلایل چنین شدتی از دوستی بین این فرزند و والدین‌ش، همین است که این فرزند فقط پدر و مادرش را دارد، و آن پدر و مادر هم فقط همین فرزند را. شاید اگر فرزند یا فرزندان دیگری این وسط بودند، این رابطه هم دست‌خوش تغییر می‌شد. پس باز هم انگار همین شرایط فعلی ایدئال به‌نظر می‌رسید.

در دوران کارشناسی، باز برگشته‌بودم به فاز طنازی دوران راه‌نمایی. باز هم طنزی تلخ. البته این‌بار از در نقد تک‌فرزندی. هروقت صحبت داشتن خواهر یا برادری می‌شد، جواب می‌دادم که تا این‌جا که همین‌طوری به ما خوش گذشته، ولی راست‌ش رو بخوایید، دل‌م برای بچه‌هام می‌سوزه! نه عمه‌ای دارن، و نه عمویی! و نمی‌تونن با عمه‌زاده‌ها یا عموزاده‌هاشون بازی کنن!

 

الآنی که دارم این کلمات را می‌نویسم، خیلی وقت است که متوجه شده‌ام این تنهابودن و خواهر یا برادری نداشتن، در کنار همۀ ویژه‌گی‌های خوب و بدی که می‌تواند داشته‌باشد، فرصت اندوختنِ چه تجربیات مهمی را در همۀ این سال‌ها از من سلب کرده. مخصوصن خواهر یا برادری کوچک‌تر... من هیچ‌موقع نیاز نبوده نگران روحیۀ کسی باشم که امتحانات‌ش در حال شروع‌شدن است. من هیچ‌موقع نیاز نبوده دست‌م را حائل کنم که نکند غریبۀ پشتِ‌سری به خواهرم برخورد کند... من هیچ‌موقع نیاز نبوده حواس‌م به چیزهایی از این دست باشد؛ و این خوب نیست. حس می‌کنم بخش‌های مهمی از مغزم هنوز فعال نشده‌اند. 

 

* عنوان فرازی است از یکی از شعرهای سایه، به‌نام آوازِ غم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۳۰
امید ظریفی

نظرات (۳)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

فکر کنم تک فرزند ها به نسبت بقیه زودتر اون حس تنهایی گریبانگیرشون میشه.

 

یه بار داشتم به یه تک فرزند دیگه داستان ِ یه تک فرزند ِ نسل قدیم رو تعریف میکردم که چه طور  8-9 بچه خداوند بهش عنایت کرد و در طول زندگی رابطه ها رو جایگزین کرد.
درسته که اون حس فقدانی که احساس شده جاش به راحتی پر نمیشه، به هر حال هر زندگی خاصیت خودش رو داره اما همه ی ارتباط ها هم لازم نیست خونی باشه.

**** *** ** *** *** ** ** **** ****** **** ****** *** ***** ***** **** ***** ***** ****
****** * ***** ** ***** * **** ****** ***

پاسخ:
نمی‌دونم برداشتی که من از «اون حس تنهایی» دارم چه‌قدر نزدیک‌ه به برداشتی که شما از «اون حس تنهایی» دارید!
اما هیچ‌موقع برای من اذیت‌کننده نبوده این مورد. هنوز هم نیست. همون‌طور که توی متن هم گفتم، یک خاصیتی از زنده‌گی‌‌ئه که چون از ابتدا همین‌طور بوده و تغییر هم نکرده، خودبه‌خود آدم به‌ش عادت می‌کنه.
اون حس فقدانی هم که به‌شخصه چند سالی‌ئه در من به‌وجود اومده، نه ناظر به جای خالی یک یا چند فرد به‌عنوان خواهرها یا برادرهای آدم، که -باز همون‌طور که توی متن گفتم- بیش‌تر ناظر به از دست‌ دادنِ تجربه‌هایی‌ئه که در صورت داشتن‌شون می‌تونستم به‌دست بیارم. تجربه‌هایی که به‌نظرم توی زنده‌گی بسیار مهم‌ان و آدم هرچه‌قدر زودتر باهاشون مواجه بشه به‌تره. موافق‌ام که بعضی از این تجربیات رو می‌شه با شکل‌دادن ارتباط‌های مختلف به‌دست آورد، ولی بعضی دیگه رو هم نمی‌شه واقعن. تجربه‌هایی که احتمالن قفل‌شون برای یک تک‌فرزند، تا بعد از ازدواج و ارتباط با هم‌سر و فرزندان باز نخواهد شد.

از قضا ما هم توی نسل‌های قدیمی خونواده‌مون یک چنین چیزی رو داریم. پدری که خودش تک‌فرزند بوده و بعد تعداد بچه‌هاش دورقمی می‌‌شه. ((-:

[بعدن‌نوشت: اون ستاره‌ها به درخواست خود فرستنده‌ست! ((-:]
۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۲ مهدیار پردیس

تک‌فرزندی فقط تا وقتی خوبه که آدم نمی‌فهمه چی نداره! از بعدش یه جای خالی عجیبی چنان تو صورتت می‌خوره که هیچ وقت هم درست نمی‌شه...

پاسخ:
من فکر می‌کنم هنوز راه دارم تا به این نقطه برسم! همون‌طور که در جواب نظر زهرا یگانه هم گفتم، در لحظه بیش‌تر فقدان تجربه‌هایی که می‌تونستم داشته‌باشم و نداشتم رو حس می‌کنم. اما برام قابل درک‌ه که احتمالن در آیندۀ کمی دور، خود این جای خالی هم پتانسیل این رو داشته‌باشه که محکم بخوره توی صورت‌م. (-:
۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۶:۲۱ مهدیار پردیس

پس امیدوارم دیرتر به تجربه‌ای مشابه من دچار بشی ;)

پاسخ:
اگر دچارشدن‌ش قطعی باشه که به‌نظرم به‌تره زودتر دچار بشم اتفاقن. (-;

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">