امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۷ مطلب با موضوع «دکلمه» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۴۶ ب.ظ

شاعر

من چیزی از شعر نمی‌‌دانم. و این‌که آدم بداند از موضوعی چیزی نمی‌داند هم خودش چیز بزرگی است! کلی مطالعه می‌خواهد. خلاصه که تا حالا آن‌قدری دربارۀ شعر خوانده‌ام که می‌توانم بگویم تا حدی متوجه اقیانوس وسیع پیش چشمان‌م و لیوان کوچک و خالی درون دستان‌م شده‌ام. مقداری از این آگاهی را مدیون بهار سال گذشته‌ام. بهار سال گذشته بود که هفته‌ای چهار ساعت می‌نشستیم پای درس و بحث‌ش. هنوز هم گاهی ویدئوی یکی از آن جلسات را باز می‌کنم و چند دقیقه‌ای پای صحبت‌هایش می‌نشینم و غرق لذت می‌شوم. جوان‌های کاربلد در کار خود، آن‌ها که کار خود را درست‌وحسابی انجام می‌دهند، آن‌ها که اصول‌شان ناموس‌شان است، در هرجایی، مایۀ امیدند... امید به آینده... امید به این‌که هم‌چنان می‌توان بلندپروازی کرد... امید به این‌که هم‌چنان می‌توان اوج گرفت...

زنگ موبایل‌ش دکلمه‌ای از یکی از غزل‌های حسین منزوی بود، با صدای خود شاعر. همان‌ روزها آن‌قدر در گوش‌م پخش‌ش کردم که تمام کلمات‌ش رفت چسبید پس ذهن‌م. عجب غزلی است. عجب خوانشی است. به‌مناسبت سال‌روز تولد حسین منزوی، شما هم بشنویدش: شاعر! تو را زین خیل بی‌دردان کسی نشناخت...

 

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۲۲:۴۶
امید ظریفی
دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۵۵ ب.ظ

قصۀ ما...

کیفیتِ درست‌ودرمون‌ش رو از این‌جا بشنوید.

شعر و صدا: ابوالفضل زرویی نصرآباد

 

پی‌نوشت: ده روزی‌ئه که میون گیجی و منگیِ ناشی از شرایط و فکر و خیالِ پیوسته و بالا و پایین‌کردنِ اتفاقاتِ رخ‌داده، هر وقت فرصت کرده‌م نشسته‌م به گوش‌دادنِ صدای زرویی و آلبوم «بامعرفت‌های عالم» تا آرامش صداش کمی آروم‌م کنه. چه‌قدر خوب‌ه محبوب دل مردم باشی و ناخودآگاه به دل‌شون بشینی. چه‌قدر خوب‌ه ساده باشی و بی‌پالایش. چه‌قدر خوب‌ه زرویی‌بودن... کسی که بعد از یک سال از نبودن‌ش، هنوز هم برام زنده‌ست.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۵
امید ظریفی
يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۱۱ ق.ظ

من ز جا برخاستم...

کیفیت به‌ترش این‌جاست: دریافت - 7.3 مگابایت

 

گفتمش:

ــ «شیرین‌ترین آواز چیست؟»

چشمِ غمگینش به رویم خیره ماند،

قطره‌قطره اشکش از مژگان چکید

لرزه افتادش به گیسوی بلند

زیرِ لب غمناک خواند:

ــ «نالۀ زنجیرها بر دست من!»

 

گفتمش:

ــ «آنگه که از هم بگسلند...»

 

خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:

ــ «آرزویی دلکش است اما دریغ!

بختِ شورم ره برین امّید بست

وان طلایی‌زورقِ خورشید را

صخره‌های ساحلِ مغرب شکست!...»

 

من به خود لرزیدم از دردی که تلخ

در دلِ من با دلِ او می‌گریست

گفتمش:

ــ «بنگر درین دریای کور

چشمِ هر اختر چراغِ زورقی‌ست!»

 

سر به سوی آسمان برداشت گفت:

ــ «چشمِ هر اختر چراغِ زورقی‌ست

لیکن این شب نیز دریایی‌ست ژرف

ای دریغا شبروان!‌ کز نیمه‌راه

می‌کشد افسونِ شب در خواب‌شان...»

گفتمش:

ــ «فانوسِ ماه

می‌دهد از چشمِ بیداری نشان...»

 

گفت:

ــ «اما در شبی این‌گونه گنگ

هیچ آوایی نمی‌آید به گوش...»

گفتمش:

ــ «اما دلِ من می‌تپد

گوش کن، اینک صدای پای دوست!»

گفت:

ــ «ای افسوس در این دامِ مرگ

باز صیدِ تازه‌ای را می‌برند

این صدای پای اوست!»

 

گریه‌ای افتاد در من بی‌امان

در میان اشک‌ها، پرسیدمش:

ــ «خوش‌ترین لبخند چیست؟»

شعله‌ای در چشمِ تاریکش شکفت

جوشِ خون در گونه‌اش آتش فشاند

گفت:

ــ «لبخندی که عشقِ سربلند

وقتِ مُردن بر لبِ مردان نشاند.»

من ز جا برخاستم

بوسیدمش.

ه.ا.سایه، تهران، 1334

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۱۱
امید ظریفی
يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۱۱ ق.ظ

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

پدر را نمی‌شناختم. پسر را اما به‌خاطر فعالیت‌های ترویج علم‌گونه‌اش می‌شناختم. سه-چهار سال پیش بود که سه‌شنبه شب‌ها ساعت 9 سایت رادیو تهران را باز می‌کردم و منتظر می‌شدم که برنامه‌ی چراغ‌خاموش شروع شود. هرچه‌قدر دیدن برنامه‌های تلویزیونی را از طریق اینترنت می‌پسندم، معتقدم که برنامه‌های رادیو را فقط باید از طریق یک رادیوی درست‌وحسابی گوش کرد، با همان تنظیمات قدیمی و خاص خودش. اما چه کنیم که امکانات نبود. هر قسمتِ برنامه موضوع خاص خودش را داشت که پسرِ مجری آن را با مهمان برنامه پیش می‌برد. قسمت پرسش و پاسخِ شنوندگان هم به راه بود. منتظر می‌شدم تا پسرِ مجری موضوع برنامه را اعلام کند و سپس بی‌درنگ اسم و فامیل و این‌که از کجا هستم را در قسمت اس‌ام‌اس گوشی‌ام می‌نوشتم و بعد هم یک سوال مرتبط اما الکی می‌زدم تنگ‌ش و بعد هم‌راه صدای پسرِ مجری نمره‌ی برنامه را می‌نوشتم و می‌فرستادم‌ش. فکر می‌کنم اس‌ام‌اس من اولین اس‌ام‌اسی بود که اهالی برنامه‌ی چراغ‌خاموش سه‌شنبه شب‌ها دریافت می‌کردند. پسرِ مجری هم هربار اسم‌م را می‌خواند و چندین‌بار هم کلی کیف کرد که از یزد هم شنونده دارند -و نمی‌دانم چرا یادش نمی‌ماند که یک «امید ظریفی از یزد»ی همیشه هست- و بعد سوال‌م را از مهمان برنامه می‌پرسید و من هم به جواب سوال‌م که اصولن هم می‌دانستم‌ش گوش می‌کردم و بعد هم مشغول ادامه‌ی برنامه می‌شدم... غریبه که نیستید! راست‌ش آن اواخر دیگر فقط برای این‌که پسرِ مجری اسم‌م را بخواند پای برنامه‌ می‌نشستم. اول وقتی جواب سوال‌م را از زبان مهمان برنامه می‌شنیدم صفحه‌ی رادیو تهران را می‌بستم؛ یکی-دو هفته بعد، وقتی سوال‌م را می‌خواند؛ و یکی-دو هفته بعدترش همین‌که اسم‌م را می‌خواند! این شد که به خودم نهیبی زدم و دیگر هیچ «امید ظریفی از یزد»ی برای برنامه‌ی رادیویی‌ای که مجری‌اش حافظ آهی بود، سوال نفرستاد. بگذریم...

این کلمات را فقط به‌خاطر نخستین کلمه نوشتم، به‌خاطر پدری که نمی‌شناختم‌ش. پدری که چندروزی است عزم سفر کرده. پدری که در همین چندروز فهمیده‌ام که چه‌قدر شعرخواندن‌ش را دوست دارم، چه‌قدر بلندبلند فکرکردن‌ش را دوست دارم. بگذریم...

 

 

ته‌نوشت: عنوان هم مصرعی است از حافظ؛ آهی نه، خالی!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۱۱
امید ظریفی
دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۲۰ ب.ظ

گریه نکن ری‌را...

دریافت - 7.29 مگابایت

 

سرانجام باورت می‌کنند

باید این کوچه‌نشینانِ ساده بدانند

که جُرمِ باد، ربودن بافه‌های رویا نبوده است

 

گریه نکن ری‌را

راه‌مان دور و دل‌مان کنار همین گریستن است

دوباره اردی‌بهشت به دیدنت می‌آیم

 

خبر تازه‌ای ندارم

فقط چند صباحِ پیش‌تر

دو سه سایه، که از کوچه‌ی پایین می‌گذشتند

روسری‌هایِ رنگینِ بسیاری با خود آورده بودند

ساز و دُهُل می‌زدند

اما کسی مرا نمی‌شناخت

راه‌مان دور و دل‌مان کنار همین گریستن است

 

خدا را چه دیده‌ای ری‌را

شاید آن‌قدر بارانِ بنفشه بارید

که قلیلی شاعر، از پیِ گلِ نی

آمدند، رفتند دنبالِ چراغ و آینه

شمع‌دانی، عسل، حلقه‌ی نقره و قرآنِ کریم

 

حیرت‌آور است ری‌را

حالا هر که از روبه‌رو بیاید

بی‌تعارف صدایش می‌کنیم: بفرما!

امروز مسافر ما هم به خانه برمی‌گردد...

 

 

شعر، از سید علی صالحی

خوانش، به وقتِ روزهایِ پایانیِ اردی‌بهشت!

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۲۰
امید ظریفی
سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۴۷ ب.ظ

زمزمه‌ای باش میان همهمه‌ها...

دریافت - 9.21 مگابایت

 

از زمزمه دل‌تنگیم، از همهمه بی‌زاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

 

آوارِ پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟

هنگامه‌ی حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟

 

تشویشِ هزار «آیا»، وسواسِ هزار «اما»

کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست

امروز که صف‌درصف خشکیده و بی‌باریم

 

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغ‌یم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

 

ما خویش ندانستیم بیداری‌مان از خواب

گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم!

 

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم

 

 

شعر، از حسین منزوی

خوانش، به وقتِ نزدیکی‌های میان‌ترم ریاضی 2!

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۴۷
امید ظریفی
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۰۱ ب.ظ

تمام باران‌ها پاییزی‌ست...

 

پاییزی‌ام، بهار چه دارد برای من؟

عید تو را چه رابطه‌ای با عزای من؟

 

با صد بهار نیز گلی وا نمی‌شود

در ساقه‌های بی‌ثمرِ دست‌های من

 

آری! بهار خود نه، که نام بهار نیز

دیگر نمی‌زند درِ ویران‌سرای من

 

جز رنج خستگی و شکنجِ شکستی

چیزی نبود ماحصل و ماجرای من

 

ای سنگ روزگار! شکستی مرا ولی

انصاف را نبود شکستن سزای من

 

 

شعر، از حسین منزوی،

و به انتخاب مادر.

خوانش، به وقتِ ظهرِ بارانیِ امروز،

و به مکانِ خوابگاه...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۱
امید ظریفی