امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ

غریب‌خوابی

از همون زمان بچگی کم‌کم به یه موضوعی در مورد خودم پی بردم و اون این بود که توانایی کنترلِ صددرصد ذهنم رو در بعضی موارد ندارم! مثلن می‌خوام توی ذهنم اتفاق x بیفته، ولی یه لحظه از ذهنم این می‌گذره که شاید اتفاق y بیفته! و دقیقن این‌جاست که ذهنم کاملن سوییچ میشه روی اتفاق y و واقعن در اون لحظه دیگه نمی‌تونم اتفاق x رو تصور کنم. به عنوان مثال: می‌خوام یه ضربه به یه توپ فوتبال رو شبیه‌سازی کنم. اتفاق x اینه که توپ بخوره به هدف و اتفاق y اینه که نزدیک هدف یه باد شدید بیاد و توپ منحرف بشه. به همین سادگی و به همین مسخرگی! حالا یا واقعن این‌طوریه، یا این‌که در طول زمان خودم این رو به خودم قبولوندم!

یکی از موارد دیگه‌ای که جدیدن کشف کردم و منجر هم شده به بی‌خوابی‌های شبانه، این‌طوریه که بعضی شب‌ها وقتی روی تخت دراز کشیدم و آماده‌ی خوابیدنم، این فکر به ذهنم میاد که ببینم می‌تونم لحظه‌ی گذارِ بیداری به خواب رو درک کنم یا نه. و همین باعث میشه که ذهنم دیگه درگیر این موضوع بشه و نتونم بخوابم! شرایط هم اکثر اوقات این‌طوریه که وقتی بسیار خسته‌ام و یه خمیازه‌ی بلند می‌کشم، به خودم می‌گم که خب با توجه به داده‌گیری‌های قبلی، یحتمل تا سه چهار دقیقه‌ی دیگه باید خوابت ببره، و ذهنم ناخودآگاه هشیار و بیدار می‌مونه برای این‌که لحظه‌ی خاموش شدن خودش رو ثبت کنه! خلاصه که این سه چهار دقیقه همانا و حدود یک ساعت و نیم روی تخت از این‌ور به اون‌ور شدن هم همانا...

باشد تا درمان یابم!

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۱
امید ظریفی
شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۸ ب.ظ

‌‌

شنیده‌ام همراهِ ابوی و والده‌ی گرامی و اخویِ گلابی‌ات عازم ناحیه‌ی قبله‌مان هستی. هم فال باشد و هم تماشا. وعظ و وصیتی هم نیست، خودت دیگر بزرگ شده‌ای. فقط این‌که فراموش نکن دعاهای اصلی را!

این رقعه را هم صرفن برای این قلمی کردم تا ببینی چه کرده‌ای که کتاب‌خانه‌ام هم رو سوی شمایل تو دارد شازده! به حرفش گوش کن و آن دور و بر چراغ کم‌سویی پیدا کن و میانِ نیایش و رازگویی‌هات روی ماهش را هم ببوس...

پی‌نوشت: البته باور کن بودنِ آن «کوچولو» دست من نبوده و نیست هم؛ وگرنه غیر از «جان» و کلمه‌های وابسته، غلط کرده بخواهد چیزی بعدِ «شازده» بیاید!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۸
امید ظریفی
چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۹ ب.ظ

‌‌

تعجب نکن شازده‌جان... وقتی در این ولایت، عصری وجود داشته که داخل سیاهه‌ی غداخوری‌ها «لیموناد» بوده و «نوشابه» نبوده، تعجبی ندارد که روزگاری هم بیاید که این «شلغمِ مو بور» و آن «تپلِ تقریبن کور» با هم بنشینند سر یک میز و دل بدهند و قلوه بگیرند و بُنچاق امضا بزنند! اصلن همه‌ی دل‌رُبایی و سَحاریّت این دنیا به همین چیزهای غریب‌ش است شازده... بگذریم؛ ما را چه به سیاست. خودت خوبی؟

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۹
امید ظریفی
يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۳۷ ق.ظ

‌‌

این روزها که تبِ جام‌جهانی داغ شده، جماعتِ هم‌صنفِ ما هم شروع کرده‌اند به تحریر در مورد سوژه‌ای به اسمِ «جام‌جهانی چشم‌هایت» و به رسمِ عاشقانه‌نوشته و دردنامه و از این‌جور مسائل! من را که بیل هم به کمرم بزنی در هیچ چالشی شرکت نکرده‌ام و نمی‌کنم هم؛ اما گفتم در مورد این یکی چند کلمه‌ای تحریر کنم، شاید جماعت هم‌صنف را پند افتد.

نظر من را بخواهی کلهم‌اجمعینِ عبارتِ «جام‌جهانی چشم‌هایت» از بیخ و بن غلط است. لااقل برای تو غلط است. من نه از حضرتت «جام» می‌خواهم، نه آب‌گینه و نه ظرف بلورین. من را همان «کاسه‌ی گلی» که هفتم ماه صیام، پس از افطار و بعد از درست کردن باغ‌چه‌ی سر کوچه برای‌م آوردی کافی‌ست. حالا این کاسه، فی‌المثل و با عذرخواهی از حضرتت، غلط کرده بخواهد «جهانی» باشد! سرِ جمع به «دو نفر» مربوط است دیگر؛ همین و بس... و اما «چشم‌هایت». خب این بحث‌ش جداست. من کی باشم که بخواهم به‌شان گیر بدهم! اما راستش را بخواهی در نظر من، چشمان تو، نه به خاطرِ هندسه‌شان، که به خاطر «احساس» پشت‌شان است که شده‌اند چشمانِ تو! باور کن...

پس می‌بینی که «کاسه‌ی دونفره‌ی احساست» بیشتر به تنِ این نوشته می‌آید تا عبارت قبلی! بی‌نصیب‌مان نگذار از درون‌مایه‌ی این کاسه شازده‌جان!

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۷
امید ظریفی
چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۲۱ ق.ظ

در راستای تزکیه‌ی نفس!

خواندن این متن، قبل از خواندنِ مطلبِ «آدم کسی مباش!» توفیقی ندارد!

روزی یکی از بچه‌های خوابگاه نزد من آمد تا چندی سوال بپرسد. دیدم جوان مستعدی‌ست که به دلایلی، خیلی نتوانسته پیشرفت کند. ذهن دقیق و سوال‌هایی بدیع داشت که بی‌پاسخ مانده بودند. پاسخ‌های من را که می‌شنید، انگار تشنه‌ای می‌مانست که در دل بیابان، چشمه‌ی آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد که بیش‌تر کمکش کنم. من هم وقتی شور و اشتیاق او را دیده بودم، قبول کردم. قرار شد چند فصل از کتابی را با هم بخوانیم و کار کنیم. چندی که گذشت، دیدم که فریفته و واله‌ی من شده. در ذهنش ابهت و عظمتِ خاصی یافته بودم. برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. می‌دانستم این شیفتگی، به استقلال فکرش صدمه می‌زند؛ پس فرصت تعلیم را قربانی استقلال ضمیرش کردم!

چند شب پیش، قرار بود بیاید اتاق‌مان تا با هم کار کنیم. مقداری شیر و چی‌پُف درست کردم و داخل ظرفی ریختم. عروسکی که برای پسرخاله‌ام خریده بودم را هم گذاشتم روی میزم. نشستم پشت میز و مشغول خوردن محتویاتِ داخلِ کاسه شدم. سر موقع آمد. در را باز کرد و سلام کرد. لب‌خندی زدم و به سمتش برگشتم. کنار در، لحظه‌ای با تعجب مرا نگریست. بدون توجه به او، به خوردنم ادامه دادم. می‌دیدم که مدام چشمانش بین عروسک و کاسه‌‌ی درون دستم جابه‌جا می‌شود. در نظرش شکستم! چندی بعد بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد. رفت که رفت. دیگر پیدایش نشد. باید بگویم اگر برای آخرتم، به یکی از کارهایم ایمان داشته باشم، همین شیر و چی‌پف خوردن و عروسک‌بازیِ آن شبم است!

پی‌نوشت: داستانِ واقعی به این غلظت نیست، اما مشابهت‌هایی با متن دارد! (-:

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۶:۲۱
امید ظریفی
دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۳۲ ق.ظ

‌‌

خیر سرم گفتم ویندوزِ این ماسماسک را آپدیت کنم، مگر باگ‌وماگ‌ها و خَط‌وخَش‌هایش رخت بر بسته باشند. اما چه «بر بستن»ی؛ چشم و دل‌ت روز بد نبیند! از خدا بی‌خبرها زده بودند و من باب راحتیِ لاگ‌این شدن، آپشن تشخیص چهره را اضافه کرده بودند. منِ از همه‌جا بی‌خبر هم نه گذاشتم و نه برداشتم و بی‌درنگ فعال‌ش کردم. اوایل کارش را به قاعده انجام می‌داد. بالا می‌آمد و قیافه‌ام را تحلیل می‌کرد و تا می‌فهمید خودمم، چشمکی می‌زد و وارد می‌شد. اما گذشت تا پسینِ دیروز که گرمابه‌ای رفتم و دستی به سر و صورت‌م کشیدم... بعد که دوباره نشستم پشت‌ش، دیدم که دچار سهوِ عمل شده. می‌نوشت تویی که نشستی اینجا، صاحبِ من نیستی! جل‌الخالق! چندین‌وچندبار تمام‌رخ و نیم‌رخ و سه‌رخ و از این‌ور و آن‌ور و با کله‌ی برعکس و پشتِ سر و هزار جنگولک‌بازیِ دیگر امتحان کردم و هر بار همان پیغام قبل را می‌داد. باری دریافتم که یحتمل به خاطر ریش و سبیل‌هاست که دیگر نیست!

خلاصه تو که دستت توی تکنولوژی و از این قِسم داستان‌هاست، بگو ببینم نباید که تا دو سه هفته‌ی دیگر صبر کنم تا موهای صورت‌م کانه ظهر دیروز شود شازده؟! 

#این_داستان_استثنائن_واقعی‌ست!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۳۲
امید ظریفی