امید ظریفی

امید ظریفی
سَرگَشتِۀ مَحض‌ایم و دَرین وادیِ حِیرَت
عاقِل‌تَر اَز آن‌ایم کِه دیوانِه نَباشیم

حتا هنوز هم، هم‌چنان همین!
تا ببینیم خدا چی می‌خواد...
بایگانی
دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۳ ب.ظ

تاکسی‌نوشت

 

هر موقع این کتاب را می‌بینم روزی تلخ (یا شیرین!) به یادم می‌آید. این کتاب را شبِ روزی خریدم که در طول صبح و تا بعدازظهرش شاید سخت‌ترین شکست زندگیم را خوردم. شکستی که مقصرش خودم بودم و برایم سیلیِ محکمی بود. از همان روز بود که بیدار شدم و تلنگری به خودم زدم که: فلانی ببین! ببین!

حالا از این موارد که شخصی است و من هرچه‌قدر هم که تلاش کنم گنگ ننویسم، نمی‌توانم و در نتیجه شما هم چیزی دستگیرتان نمی‌شود که بگذریم، می‌رسیم به خود کتاب! (:

کتاب نوشته‌ی ناصر غیاثی است. راننده تاکسیِ ایرانیِ مقیم آلمان. کسی که حشر و نشری هم با کتاب دارد. کتاب در مورد خودش هست و ارتباطاتی که با مسافرین مختلف دارد. البته داستان‌های کتاب واقعی نیستند و اگر واقعی نباشند طبیعتن ساخته ذهن نویسنده‌اند! این کتاب مجموعه‌ی دو کتابِ "تاکسی‌نوشت‌ها" و "تاکسی‌نوشتی دیگر" + چند داستان دیگر از همین نویسنده است.

عالی بود و من ازش لذّت بردم. امیدوارم شما هم لذّت ببرید!

 

پ.ن: نمی‌توانم بیشتر در موردش بنویسم! ):

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۴
امید ظریفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">